خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی ایگو + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی ایگو را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم با ما همراه باشید. سریال ترکی ایگو (به مرد نمیشه اعتماد کرد) با نام کامل Erkeğe Güven Olmaz و مخفف EGO به کارگردانی دوعا جان آنافارتا (Doğa Can Anafarta) و شنول سونمز (Şenol Sönmez) ساخته شد. نویسندگی این مجموعه ترکیه ای نیز برعهده جمعی از نویسندگان بود و در واقع اقتباسی از سریال کره ای وسوسه (Temptation) که خالق آن هان جی-هون (Han Ji-hoon) بود، محسوب میشود. این اثر از اوایل سال ۲۰۲۳ از شبکه فاکس ترکیه پخش و پس از چند ماه به پایان رسید.
قسمت ۳۹ سریال ترکی ایگو
ارهان بعد از شنیدن حرف های سیبل بهش میگه بهشت من تویی هرجا که تو باشی بهشت من اونجاست و همدیگرو می بوسند. فردای آن روز الیف با یادآوری حرف های دکتر به خودش خطاب به سیبل میگه تو همه چیز منو ازم گرفتی همه ی آرزوهامو! برهان سراغ ارهانو از الیف میگیره که او به ارهان زنگ میزنه که سیبل جواب میده و میگه دستش بنده کارتو بگو بگم بهش الیف میگه بگو بهم زن بزنه سیبل میگه الیف امروز کلا دستش بنده میخوایم باهم تنها باشیم میدونی که تازه ازدواج کردیم و قطع میکنه که الیف حرص میخوره و میگه حالا که اینجوریه خوب من میام اونجا. سیبل میز صبحانه چیده و ارهان رفته واسش گل خریده بعد از خوردن صبحانه باهم در حال حرف زدنن که الیف به اونجا میاد و ماجرای اینکه دیگه مادر نمیشه را بهشون میگه ارهان جا میخوره و میگه یعنی دیگه هیچ راهی نیست؟ سیبل میگه من متأسفم واست من درکت میکنم خیلی سخته الیف از ارهان میخواد به خاطر برهان پدرش سفرو عقب نندازن و اون سه روزو نقش بازی کنن واسه پدرش بعدش دیگه هرچقدر میخوان با زنش وقت بگذرونه.
الیف میخواد بره که سیبل دنبالش میره و میگه من درکت میکنم لازم نیست عجله ای پیش بری تا هروقت حال خودت و پدرت خوب شد میتونیم این بازیو ادامه بدین الیف میگه من که ناراحت نیستم سیبل میگه خودت گفتی دیگه بچه دار نمیشی ناراحت نیستی؟ الیف میگه چرا ولی مقصرش کی بود؟ تو! و سزای کارتو میبینی و میره. سیبل پیش ازهان برمیگرده و میگه که الیف تهدیدش کرده اما او باور نمیکنه و میگه اشتباه حتما متوجه شدی سیبل ناراحت میشه و به شرکت میره. تیمور پیش ثمر همکار رحیم و دستیار دوم سیبل میره و گونه اش را میبوسد و بهش میگه چقدر زیبا شده سپس بهش پیشنهاد میده باهم قهوه بخورن که قمر شوکه شده و میگه باید برم به کارام برسم. تیمور وقتی به داخل میره همین کارو با بگوم میکنه او که ازش خوشش میاد با روی باز قبول میکنه و خوشحال میشه. ظفر پیش پدرش رفته و اصرار میکنه که بگه اونا با چی تهدیدش کردن سپس او برگه آزمایشو بهش نشون میده که ظفر با تعجب میگه تو پدر من نیستی؟
آردا به دنبال صنم رفته و او میگه تو اینجا چیکار داری؟ آردا میگه بگوم خانم گفتن بیام دنبال گفتم هم بیام هم بریم یه صبحانه باهم بخوریم صنم میگه من درسته دختر رئیس شرکتم ولی مسئولیت هایی دارم باید برم آردا میگه تو باید یه ساعت پیش شرکت میبودی حالا که نرفتی یه ساعت دیگه میری و میخندن و میرن. تونجای با الیف بیرون رفته و به ارهان زنگ میرنه تا درباره سفر رزرواسیونو انجام بدن اورهان میگه باشه انجام میدیم. موقع رفتن الیف میگه خودم تنهایی میرم میخوام قدم بزنم که تونجای میگه منم میام باهات الیف کلافه میشه و میگه نمیخواد میخوام تنها باشم! سپس باهاش حرف میزنه و میگه که نمیتونم نمیخوام الان کسی بیاد تو زندگیم وبعد از حرفاش میگه من باید انتقاممو از اون زن بگیرم و میره تونجای بهم میریزه و ناراحت میشه. حین صبحانه خوردن صنم حواسش نیست و میگه که ارهان با سیبل و تونجای با الیفه و قراره ازدواج کنن تونجای و الیف. آردا جا میخوره و بعد از رسوندن صنم میره پیش ارهان و باهاش دعوا میکنه که چرا انقدر دروغ میگن سپس در آخر به او و تونجای که پیششون رفته میگه اگه بلایی سر پدرم بیاد جفتتونو میکشم!….