خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی گلجمال + عکس (قسمت آخر)
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال های ترکیه ای قسمت ۳۹ سریال ترکی گلجمال را قرار داده ایم. با ما همراه باشید. سریال گل جمال (Gülcemal) یکی از موردانتظارترین سریالهای جدید ترکی است که با استقبال فوقالعادهای پس از انتشار روبهرو شد. داستان سریال گل جمال حول محور شخصی به همین نام میچرخد. مورات اونلامیش ، ملیس سزن، ادیپ تپلی، نایلای اردونماز ، آتیلا شندیل بیرجه آکالای مروه سوی و… بازیگران اصلی این سریال هستند.
قسمت ۳۹ سریال ترکی گلجمال
دوا با دیدن عکسی که مرت فرستاده با ناراحتی میگه فقط شبیهشه! گل اندام آرومش میکنه و میگه خودتو جمع و جور کن امروز روز مهمیه واست دوا قبول میکنه و بعد از قطع تماس به ابراهیم و فیروزه میگه که انگاری گلجمال نبوده. ظفر به آرمان میگه همه فکر میکنن من عقلمو از دست دادم ولی من فقط عزا دارم! سپس لحظه آخری که بهش گفته بود دوسش نداره را برای آرمان تعریف میکنه و گریه میکنه و میگه از اون وقتی که از پرتگاه افتاد من عاجز شدم، همش به دریا و کشتی ها نگاه میکنم و میدونم اون میاد. آرمان مدام بهش میگه که داداشم رفته اما ظفر میگه وقتی بهش گفته بودم برو رفت ولی از زندگیم فقط رفت نه از خوابام. اگه مرده بود باید از خوابامم میرفت وقتی بیاد همه حرفامو بهش میگم کلی حرف دارم باهاش آرمان با چشمان اشکی بهش نگاه میکنه. گلجمال به محل افتتاحیه رفته اما هنوز باز نشده. او به خاطر میاره که وقتی کتاب جمال دستش مونده بود لای اون کتاب نامه دوارو میبینه که ۵ سال پیش واسش نوشته بود و با عجله میره پیش پلیس و میگه اسم مادر اون بچه چی بود پلیس میگه دوا شاهین خیلیم دوست داشت ببینتتون و ازتون تشکر کنه.
گلجمال پشت بوته ایستاده و با دیدن آرمان که رو پاهاش ایستاده و با ایپک وارد نمایشگاه میره خوشحال میشه و میگه شیر پسرم، بعد از رفتن آنها گل اندام و مرت را میبینه که با دخترشون به داخل میرن و او لبخند رضایت میزنه، بعد از آنها وفا از ماشین پیاده میشه و رو به اسم گلجمال رو قلبش میزنه گلجمال میخنده و میگه هنوز عوض نشده. در آخر ابراهیم و فیروزه از ماشین پیاده میشن و جمال به طرف داخل نمایشگاه میدود که گلجمال لبخند میزنه و با دیدن دوا جا میخوره و چشم ازش برنمیداره. همگی داخل رفتن و دوا واسشون کمی سخنرانی میکنه و گلجمال به منشی نمایشگاه حرف میزنه و کتابو بهش میده و میگه به دوا خانم بدین اینو خودش میدونه کی هستم. دوا با دیدن کتاب شوکه شده و وقتی میخواد بره بیرون با گلجمال روبرو میشه او شوکه شده که تو بغلش میره. همگی با دیدن گلجمال شوکه شدن و یکی یکی بغلش میکنن. گل اندام از حال میره که مرت و فیروزه میزارتش رو تخت. وقتی همه از شوک درمیان گل اندام تو بغلش گریه میکنه و میگه چرا مارو از خودت محروم کردی؟
گلجمال میگه باید میرفتم ولی قصد برگشتم نداشتم و به جمال اشاره میکنه و میگه این گل پسر سر راهم قرار گرفت و کاری کرد که برگردم اگه نبود نمیومدم تقدیر پسرمو سر راهم قرار داده. آرمان به امرلله خبر میده که مادرشو بیاره اونجا. ظفر با دیدن گلجمال اونو بغل میکنه و با گریه میگه خیلی دلم واست تنگ شده بود و ازش میخواد اون سوالی که لبه پرتگاه ازش پرسیده بودو دوباره بپرسه گلجمال میگه هیچوقت دوسم نداشتی؟ ظفر میگه خیلی خیلی دوست داشتم و می بوستش و بغلش میکنه. تو همون لحظه جمال به حرف میاد و به پدرش میگه بابا همگی خوشحال میشن و از خوشحالی گریه میکنن و خداروشکر میکنن…..