خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی دشمن عشق

در این مطلب از سایت جدولیاب شما خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی دشمن عشق را مطالعه میکنید. همراه ما باشید. سریال Aşka Düşman یکی از جدیدترین سریال های ترکی ۲۰۲۴ بود که به کارگردانی مسعوده ارارسلان (Mesude Erarslan) ساخته شد. نویسندگی این اثر نیز با ایلم کانپولات (Eylem Canpolat) و اوزان آکسونگور (Ozan Aksungur) بود. داستان سریال درباره زنی به نام بحریه است که تمام اعتقادش را به عشق از دست داده و سه دختر خود را از عاشق شدن منع می‌‌کند. او هیچ اعتمادی به مردان ندارد و به سه دخترش نیز همین مفاهیم را آموخته است. نام یکی از دختران بحریه اینجی است و وقتی او با مردی به نام اویگار روبه‌رو می‌شود، به او حس پیدا می‌کند و بدین ترتیب روبه‌روی عقاید مادر خود می‌ایستد.

قسمت ۳ سریال ترکی دشمن عشق
قسمت ۳ سریال ترکی دشمن عشق

قسمت ۳ سریال ترکی دشمن عشق

ماهور یا مادرش وقتی تو خونه تنها میشه فیلمی نشون میده و میگه تو اون آتیش سوزیو راه انداختی؟ و باهاش دعوا میکنه مادرش بحریه بهش دلیلشو میگه و خودشو سعی میکنه تبرعه کنه ماهور باهاش بحث میکنه و میگه تو باعث شدی من تو حرفه کاریم خیانت کنم! اینجی به اونجا میره و میپرسه چخبر شده؟ اونا میگن هیچی بریم صبحانه بخوریم اینجی از مادرش میپرسه بچه ها هم میتونن بیان سر میز؟ او میگه نه از من دور باشن! سپس میگه به خدمه که واسه بچه ها غذا درست کنن ولی اینجا نیان. اویگار دنبال دختری به اسم نواست تا گردنبندشو بهش بده اما چیزی پیدا نمیکنه. وقتی تو قایقی دراز کشیده نوا را میبینه که داره تو دریا شنا میکنه که میره دنبالش او با دیدنش میگه تعقیبم میکنی؟ چرا اومدی؟ او میگه نه باهات حرف دارم و میره دنبالش که وقتی میرسه بهش ازش میپرسه تو کی هستی؟ اینجی میگه چیکار داری؟ اویگار میگه میخوام بدونم اینجی میگه من یه مروارید ته دریا و میره. بحریه وقتی تنها میشه حالش بد شده و به کسی که با اون زمینو اتیش زده میگه من چیکار کردم؟ اگه اون بچه ها اونجا یه چیزیشون میشد چی؟ اگه اینجی خودم بلایی سرش میومد چی؟ اون زن میگه من اون آتیشو راه انداختم! ولی باد اومد برد سمت خونه! ولی خداروشکر کسی چیزیش نشده. بحریه رفته تو جنگل و گریه میکنه و از مادر طبیعت معذرت میخواد و ازش تشکر میکنه که بهش مادری کردنو به یادش آورد و مواظبت کرد از اینجی و ادم های تو خونه.

اویگار و اینجی تو ساحل رفتن و قهوه میخورن سپس بهش میگه گردنبندت دست منه اینجی میگه اون گردنبند هدیه خواهرمه بده بهم اما اویگار میگه من که با گردنبندت اینور اونور نمیرم! ازش شماره میخواد تا باهاش قرار بزاره بده گردنبدنشو اما او نمیده که اویگار میگه باشه ساعت ۵ بیا پارک ملی اگه واست ارزشمنده بیا و میره. اینجی حاضر شده که ماهور با دیدنش میگه کجا به سلامتی؟ او میگه با یه وکیل واسه آبجی قرار دارم میرم اونجا ماهور میگه باشه پس منم میام اما او میگه نه من خودم میرم و سریع سوار دوچرخه اش میشه و میره. او سر قرار با اویگار میره و باهم میرن سمت خلیج اختصاصی خود اویگار اونجا گردنبندشو میگیره اینجی کم کم داره به اویگار دل میبنده اما خودشو کنترل میکنه چون به مادرش قول داده نزدیک هیچ مردی نشن و دل ندن. ماهور راه افتاده و تو راه دوچرخه اینجی و ماشینی را میبینه و بعد از پارک میره داخل پارک. اونجا اویگار اینجی را میبوسه که همان موقع ماهور از راه میرسه و اونارو تو اون وضعیت میبینه و شوکه میشه و میره. اینجی به خودش میاد و سیلی تو صورتش میزنه و میگه تو چیکار کردی؟….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی دشمن عشق

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا