خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی پسرم Oğlum + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران سریال های ترکی خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی پسرم را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. این سریال ترکی با نام های پسرم یا پسرم من برای اولین بار ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ از شبکه Show Tv در ۱۵ قسمت ۱۲۰ دقیقه پخش شد و حال به صورت دوبله فارسی در ساعت ۱۸:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ جانان ارگودر , سرهات تئومان , سونگول اودن , کوبیلای آکا , نازان کسال , توگچه آچیق گوز و نیهال یالچین و… .
قسمت ۳ سریال ترکی پسرم
کمیسر سدات و زینب به اداره پلیس می رسند آنجا افه را می بینند که روی صندلی کز کرده و با کسی صحبت نمیکند. کمیسر او را به اتاقی می برد و پشت کامپیوتر می نشاندش و بهش میگه تا من واست تست درست می کنم یه خورده بازی کن. چند دقیقه دیگه همکارم میاد و ازت چندتا سوال میکنه. زنی به نام دمت وارد اداره پلیس می شود و در حضور کمیسر و زینب با افه به زبان کودکانه صحبت می کنند او بهش میگه میدونم که چرا دوست نداری با کسی حرف بزنی اما اگه چیزی که انقدر ناراحتت کرده را به من بگی میتونم درکت کنم تو میترسی از اینکه همه چیز سر تو بشکنه و بزرگترها سرزنشت کنند حق داری! چون بزرگتر ها همیشه دنبال یک مقصر هستند که سرزنشش کنند. دمت بهش میگه بزار یه چیزی بهت بگم تو هیچ تقصیری نداری مقصر فقط بزرگتر ها هستند افه کمی نرم میشود و چند کلمه صحبت می کند دمت ازش میپرسه که کار کی بود کی اون بلا رو سر اون بچه آورده؟ افه با ناراحتی میگه من. کمیسر، زینب و دمت با تعجب به او نگاه میکند زینب بازوی افه را می گیرد و سعی می کند او را بلند کند و میگه افه حالش خوب نیست بهتره بریم یه خورده استراحت کنه دوباره بیارمش. افه با گریه میگه من کردم زینب با عصبانیت میگه چرا منو اینقدر اذیت می کنی؟ چی داری میگی؟ او با گریه میگه من اون بلا رو سرش آوردم لباس های خونی هم تو کمدمه همگی شوکه میشن زینب مثل سدات و دمت شوکه شده و نمیدونه چی باید بگه او یکدفعه به خودش میآید و میگه نه همچین کاری پسر من نمیتونه بکنه سپس روی حرفش پافشاری می کند سپس رو به افه میگه میدونم پسرم از دست من عصبانی هستی و اینا رو میگی که منو اذیت کنی اما ازت خواهش می کنم که راستشو بگی.
او سعی میکنه زینب را آرام کند اما زینب با فریاد میگه هیچکس به اندازه من نمیدونه و پسر منو نمیشناسه اون نمیتونه همچین کاری کنه سدات و دمت به سختی او را آرام می کنند و به اتاقی دیگر می برند. زینب باز هم حرفشو میزنه و میگه نمیتونه پسر من همچین کاری بکنه زینب بهش میگه شما حق دارین احتمال داره که پسرتون برای جلب توجه کردن جلوی شما همچین حرفی زده و خواسته جلب توجه کنه بزارین من تنهایی برم ببینم چی میگه. افه به دم پنجره اتاق رفته و به یاد حرف های کان می افتد کان بهش گفته بود که میدونستی من میتونم پرواز کنم؟ بابام بال هامو درست کرده سدات و دمت به اتاق می روند و کمیسر عکس کامل را رو به رویش می گیرد و بهش میگه همین پسر بچه بود؟ افه یکدفعه زیر گریه میزند و میگه دیگه نمیتونه پرواز کنه دمت او را در آغوش میگیره و آرومش می کند. زینب در اداره بلاخره موفق میشود که با طغرل ارتباطش برقرار شود و به طغرل میگه کجایی تو؟ چرا خبری ازت نیست؟ من با افه تو کلانتری هستیم اون گفته یه نفر را کشته! طغرل با شنیدن این حرف شوکه میشه و میگه چی میگی؟ میفهمی که چی داری میگی؟ مطمئنی همین حرفو زده؟ زینب میگه آره تازه گفتش تو کمد لباس هاش لباس های خونی هست همان موقع کمیسر وارد اتاق میشود و به زینب میگه باید بریم خونه شما تا ببینیم لباسی که افه ازش گفته واقعا وجود داره یا نه! طغرل که پشت خط بود حرفهای او را می شنود. کمیسر به همراه زینب به طرف خانه آنها میرود طغرل همزمان با پلیس ها از راه می رسد و وانمود می کند که تازه همان موقع از ماجرا باخبر شده.
پلیس ها به گشتن خانه می پردازند و طغرل مدام میگه که همچین کاری پسر من نمیتونه بکنه اصلا امکان نداره. اون عاشق تعریف کردن داستان های خیالی هستش اون روز هم برای ما یه داستان گفت و ما رو حسابی ترسوند اما گذاشتیم پای داستان هایی که همیشه میگفت برامون حتما شما رو هم سرکار گذاشته زینب از این حرف های طغرل جا میخوره و نمیدونه که باید چه ری اکشنی نشون بده سپس دست و پایش را گم میکند پلیس ها به طرف کمد لباس ها میروند ولی آن جا لباسی با مشخصاتی که افه داده بود پیدا نمیکند. سپس دست خالی از آنجا می روند. بعد از رفتن آنها طغرل به زینب میگه معلوم هست داری چیکار می کنی؟ با یه حرکت تو زندگیمون به خاک می نشیند! افه واقعاً اون بچه را کشته سپس از داخل خاک گلدان لباس را بیرون میاورد و بهش نشون میده زینب گریه میکند و میگه حتی اگه این حقیقت داشته باشه ما چه جور پدر و مادری هستیم که با دروغ می خواهیم از بچمون محافظت کنیم؟ آنها مدت زیادی با هم دیگه بحث و بگو مگو می کنند. همان موقع زنگ خانه به صدا درمیاد کمیسر که از طریق نگهبان متوجه شده بوده که قبل از آمدن آنها طغرل به خانه آمده و بیرون رفته می خواهد تا دوباره خانه را بگردد. طغرل به زینب میگه ازت خواهش می کنم نه به خاطر من به خاطر پسرمون اگه این لباس دست آنها بیفته بچمون بین یه مشت اراذل و اوباش بزرگ میشود و معلوم نیست که چه تربیتی خواهد داشت ازت خواهش می کنم که این لباسو پنهان کنی تا دست آنها نیافتد کمیسر به افرادش میگه که یک بار دیگر خانه را بگردند او به زینب و طغرل میگه شما هم باید با ما بیاید…..