خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیت‌های مختلف، روایتگر قصه‌هایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیت‌های اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالش‌های زندگی خود دست و پنجه نرم می‌کنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آن‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

قسمت ۴۳ سریال ترکی حسرت زندگی
قسمت ۴۳ سریال ترکی حسرت زندگی

قسمت ۴۳ سریال ترکی حسرت زندگی

هاکان رفته دم در خانه زرین و بهش زنگ میزنه تا بیاد پایین او عصبی میشه و میگه اینجا چیکار میکنی؟ و سعی میکنه اونو از اونجا بفرسته بره که هاکان نمیره یامان از راه میرسه و با دیدن هاکان اونو حسابی کتک میزنه و میگه شانس آوردی که ۵ تا بچه چشم انتظارتن وگرنه میکشتمت او مادرشو از اونجا میبره و به عمه اش میسپاره که اصلا تنهاش نزاره اگه  خواست بره سرکار اونم با خودش ببره. عمر با نساء تو خونه حرف میزنه و عمر بهش میگه که با این اتفاق هایی که افتاده دیگه من با ثریا شدنی نیستیم! بعدشم من دیگه راهمو انتخاب کردم آنها همدیگرو بغل میکنن که نساء میگه منم میخوام یه چیزیو بهت بگم من مشغول به کار شدم تو همون رستورانی که قبلا منو اونجا با غمزه و آقا اردال دیدین و عصبی شدین. هاکان به اونجا میاد که نساء با دیدن اوضاعش میبرتش تو اتاق تا بخوابه. شب حاجی رشاد رفته به اتاق عمر و به لباس های او و اتاقش نگاه میکنه و دل تنگ عمر شده. فردای آن روز هاکان سر میز صبحانه با عمر کل کل میکنه و میگه که نکنه یکی دیگه رو دوست داری نامزدیو بهم زدی! عمر باهاش بحث میکنه و در آخر از اونجا میره. عمر با غمزه قرار داره و باهم صحبت میکنن و بهش میگه که باید به اردال امروز بگی نامزدیو میخوای بهم بزنی! همان موقع اردال بهش زنگ میزنه و برای ناهار قرار میزارن.

اردال غمزه را میبره به یه هتل و غمزه میگه اومدیم اینجا غذا بخوریم؟ با این لباسا؟ اردال اونو به داخل میبره و بهش میگه من اینجا چندبار اومده بودم خیلی خوشم اومد خواستم بیارمت اینجارو ببینی اگه خوشت اومد تو هم عروسیمونو اینجا بگیریم غمزه جا خورده از این همه ذوق و اشتیاق و نمیدونه چیکار باید بکنه همان موقع از بیمارستان به اردال زنگ میزنن و ازش میخوان سریع خودشو برسونه او از غمزه معذرت میخواد و میره. عمر در نبود پدرش و طاهر میره مادربزرگشو میبینه و وقتی میخواد بره بیرون با حاجی و. اهر روبرو میشه که حاجی دعواش میکنه و میگه با چه رویی اومدی اینجا؟ گمشو برو! عمر میگه خودت خوب میدونی بابا که من دروغ نمیگم دست نزدم به اون دختر! طاهر بهش میگه حسنی داره بابارو از حاجی بودن عزل میکنه و از کار بیکارش میکنه! سپس بعد از کلی سرزنش کردن ازش میخواد تا به خاطر باباشون با ثریا ازدواج کنه عمر حرف خودشو میزنه و از اونجا میره. او پیش حسنی تو چایخانه میره که با برادرزاده اش در حال حرف زدنه عمر باهاشون دعوا میکنه و میگه با من مشکل داری با من دربیوفت به بابام کار نداشته باش! و میگه که اگه بابامو بیکار کنی ببین چیکارت میکنم! آنها عمرو ازشون جدا و دور میکنن…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا