خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی کبوتر (قفس)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی کبوتر (قفس) را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای زیبا ساخت روستایی دارد و دارای نقش های زیبا و احساسی را دارا می باشد.سریال ترکی کبوتر (قفس) محصول ساخت کشور ترکیه در سال ۲۰۱۹ می باشد. این سریال به کارگردانی Altan Dönmez و نویسندگی Halil Özer و تهیه کنندگی Efe İrvül , Yaşar İrvül ساخته شده است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ Nursel Köse،Genco Ozak، Menderes Samancilar ،Eslem Akar، Devrim Saltoglu ، Toprak Saglam .Osman Albayrak ،Dilan Telkok، Berke Üsdiken ،Gülen Karaman، Isil Dayioglu، Gözde Fidan، Mehmet Ali Nuroglu، Almila Ada

قسمت ۴۴ سریال ترکی کبوتر (قفس)

خلاصه داستان سریال ترکی کبوتر (قفس) 

اوستا بدیر ۱۵سال بخاطر دعوای خونی تو حبس بوده، بعد آزادی برمیگرده بالا سر خونه زندگیش و میخواد مجدد کارگاهشو راه اندازی کنه. اوستا بدیر یه دختر داره به اسم زلفا ( ملقب به کبوتر داره باستان شناسی میخونه تو موزه استخدام میشه، همونجا با کنعان آشنا میشه وقتی داشت جلوی تابلوی دخترک کولی با خودش حرفای مصاحبه اش رو مرور میکرد همدیگه رو میبینن)، فرزند دوم اوستا بدیر مسلم هست که دختر کوچیک خاندان جبران اوعلو (نفیسه) رو دوست داره و میخواد با نفیسه فرار کنن و ازدواج کنن. برادر بدیر، خائنه و با جلیل (قمارباز مال باخته) که برادرزن مقتوله دست به یکی کردن و قتل کار اونا بوده ولی کسی نمیدونه…

قسمت ۴۴ سریال ترکی کبوتر (قفس)

کنعان با ناراحتی در حیاط نشسته و گریه می کند. زولوف متوجه او شده و کنارش می نشیند و کنعان می گوید که مادرش وقتت زیادی ندارد و خواهد مرد. زولوف هم پا به پای او گریه می کند که اسمیحان جلو می آید و می گوید: «چرا گریه میکنین؟ نکنه خبری که منتظرش بودم بالاخره اتفاق افتاد؟ بگین که دارین بچه دار میشین. » زولوف وقتی ذوق او را می بیند دلش نمی آید نه بگوید و می گوید که حامله است و اسمیحان با خوشحالی هردوی انها را در آغوش می گیرد. کنعان با قدردانی به زلوف خیره می شود. عوکش پول را نقد می کند و به دست نعمت می دهد اما از حالت های استرسی نعمت متوجه می شود که کاسه ای زیر نیم کاسه اش است و دنبالش می کند. نعمت همه ی پول را به مراد، پدر موتلو می دهد و مراد می گوید :«بالاخره با هم از اینجا میریم. » و عوکش با شنیدن این حرف در هم می شکند و تمام شب را در میخانه مشغول نوشیدن می شود. نعمت پیش او می رود اما عوکش روی خوش به او نشان نمی دهد و می گوید: «من حاضر بودم همه چیزمو به تو بدم. من عاشقت بودم اما تو منو به اون مراد با یک و نیم میلیون فروختی! ارزش من همین قدر بود؟ » نعمت گریه اش می گیرد و می گوید: «بذار توضیح بدم. سوتفاهم شده. »

و تعریف می کند که مراد او را تهدید کرده بود که اگر پول را به او ندهد هم موتلو و هم عوکش را خواهد کشت. عوکش با شنیدن حرف های نعمت متاثر می شود و می گوید: «نعمت تو دیگه نباید بترسی چون شوهرت پیشته. » و دستش را بلند می کند تا دستان نعمت را بگیرد که متوجه کبودی روی دستش می شود و می پرسد: «کار اون یاروئه؟! » و با عصبانیت از جایش بلند می شود تا حساب مراد را برسد. نعمت از او خواهش می کند این کار را نکند اما کسی جلودار عوکش نیست. کوسا در زندان حوصله اش سر رفته و به ناچار پیش هم سلولی هایش می نشیند تا با هم غیبت بکنند که پلیس زندان به اتاق آنها می رود و به کوسا می گوید که آزاد است. کوسا به همه ی هم سلولی هایش فخر می فروشد و بعد با عشوه از زندان خارج می شود و می بیند که غفور منتظر اوست. او از غفور که باعث آزادی اش شده تشکر می کند و در آغوشش می گیرد. بعد با هم برای خوردن ناهار می روند و کوسا از او می پرسد چگونه آزادش کرده؟ غفور می گوید که با گولسوم حرف زده و مجبورش کرده تا بگوید که از کوسا دستور نگرفته است. بعد کوسا رو به غفور می گوید: «اگه الان باهات خوبم هوا برت نداره غفور! اگه میخوای دستای کوسا جبران اغلو رو تو دستات بگیری باید خیلی زور بزنی! »

کنعان به بدیر می گوید که روزهای آخر مادرش است و بدیر با او همدردی می کند و می گوید که او را مثل پسر خودش دوست دارد و همیشه کنارش است. کوسا به عمارت برمی گردد و از اینکه کسی به استقبالش نیامده و منتظرش نبوده دلش می گیرد و ناراحت می شود. عوکش خودش را به ترمینال می رساند و مراد را می بیند که همراه دختری قصد سوار شدن به اتوبوس را دارد. او اسلحه را به سمت مراد می گیرد و تهدیدش می کند. مراد از او خواهش می کند تا کاری به او نداشته باشد اما خون جلوی چشمان عوکش را گرفته. سیفی، دوست عوکش از پشت سر به سر مراد می زند و او را نقش بر زمین می کند تا دستان عوکش به خون آلوده نشود. بعد هم عوکش همه ی پول را به دست دختر پاویونی همراه مراد می دهد و از او می خواهد تا زندگی جدیدی برای خودش بسازد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا