خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۵۵ سریال ترکی حسرت زندگی
از دادگاه بیرون میان و حسنی و ثریا با دیدن غمزه باهاش دعوا میکنن و میگن تو با چه رویی اومدی اینجا؟ در آخر از اونجا میرن. وقتی به خانه میرسن حسنی به فاطما رنگ میزنه و میگه غمزه کجاست؟ او میگه از خونه بیرونش کردم حسنی بهش میگه امروز میدونی کجا بود؟ اومده بود دادگاه چسبیده به عمر! فاطما با شنیدن این خبر عصبی و حالش بد میشه. ثریا درمانده شده و با گوشی فیگن زنگ میزنه به اردال و میگه باید حتما ببینمتون کار مهمی دارم او قبول میکنه و باهم برار میزارن. عمر و بقیه میرن خونه و طاهر بهش میگه خوب تو که نیوفتادی زندان الان چیکار میکنی؟ با زن و بچه اش اینجا میخواین بمونین؟ هرچی سریعتر باید از اینجا گورتونو گم کنین برین! حاجی رشاد میگه من یه هفته مهلت میدم تا یه جاییو پیدا کنین بعد باید از اینجا برین تو خونه بین طاهر و غمزه و عمر بحث پیش میاد و باهم کل کل میکنن. هاکان مدام به غمزه زنگ میزنه اما او برنمیداره که عصبی میشه نساء تو کوچه هاکانو میبینه و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ بچه هارو تنها گذاشتی تو خونه؟ و باهاش دعوا میکنه و با سرعت خودشو میرسونه خونه که میبینه مراد داره گریه میکنه و بعد از آروم کردنش با هاکان شروع میکنه به دعوا کردن که آخر هاکان از خونه بیرون میره او دوباره به غمزه زنگ میزنه و باهم حرف میزنن.
غمزه میگه نتونستم جور کنم هاکان میگه باشه الان میرم پیش مادرت همه چیزو میگم و قطع میکنه که عمر حرفاشونو میشنوه و وقتی ماجرارو میفهمه با عصبانیت به طرف خانه مادر غمزه میدوعه. ثریا سر قرار با اردال رفته و ازش کمک میخواد تا با دوستای دکترش حرف بزنه که بدون معاینه بهش نامه بدن اما اردال میگه نمیشه بدون معاینه نمیشه ثریا میگه من نمیتونم معاینه بشم دوباره انگار اون اتفاقا داره واسم اتفاق میوفته و با گریه از اردال کمک میخواد. هاکان به دم در خانه فاطما رفته و بهش میگه که غمزه و عمر ازدواج کردن او حالش بد میشه و بد از بهتر شدنش با نوران و صادق راه میوفتن سمت خونه حاجی رشاد. اونجا فاطما تونارو میبینه نمیفهمه که غمزه و تونا اونجان و میره داخل شروع میکنه با غمزه دعوا کردن و میگه که باید طلاق بگیری هرچی سریعتر اصلا به ما فکر نکردی؟ ثریا فامیلته من به حسنی چی بگم؟ وقتی میبینه نمیخواد جدا بشه بهش میگه من همین الان دیگه دختری به اسم تو ندارم و به حاجی میگه اگه مرد باشی نمیزاری این بی آبروها تو خونه ات بمونن و میره. بعد از رفتن آنها تونا میاد و میپرسه که مامانبزرگ چیکار داشت واسه چی اومده بود؟ غمزه میگه بیا بریم واست توضیح بدم….