خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی دشمن عشق

در این مطلب از سایت جدولیاب شما خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی دشمن عشق را مطالعه میکنید. همراه ما باشید. سریال Aşka Düşman یکی از جدیدترین سریال های ترکی ۲۰۲۴ بود که به کارگردانی مسعوده ارارسلان (Mesude Erarslan) ساخته شد. نویسندگی این اثر نیز با ایلم کانپولات (Eylem Canpolat) و اوزان آکسونگور (Ozan Aksungur) بود. داستان سریال درباره زنی به نام بحریه است که تمام اعتقادش را به عشق از دست داده و سه دختر خود را از عاشق شدن منع می‌‌کند. او هیچ اعتمادی به مردان ندارد و به سه دخترش نیز همین مفاهیم را آموخته است. نام یکی از دختران بحریه اینجی است و وقتی او با مردی به نام اویگار روبه‌رو می‌شود، به او حس پیدا می‌کند و بدین ترتیب روبه‌روی عقاید مادر خود می‌ایستد.

قسمت ۶ سریال ترکی دشمن عشق
قسمت ۶ سریال ترکی دشمن عشق

قسمت ۶ سریال ترکی دشمن عشق

دادستان با اینجی حرف میزنه و بهش میگه باید بهم بگی چیشده تا پرونده تشکیل بشه بره واسه دادگاه. ماهور به اونجا اومده و به مادرش میگه که چرا قبلش باهام کشور نکردی به من چیزی نگفتی؟ بحریه میگه تو اگه کار درستو تشخیص میدادی که از اون پسر فاصله میگرفتی نمیزاشتی بهمون نزدیک بشه و باهم کمی بحث میکنن. اینجی رفته تو اتاق معاینه و معاینه صورت میگیره اما اینجی هرچی فکر میکنه چیزی یادش نمیاد و به دکتر میگه که او جواب میده کاملا طبیعیه از نظر روحی ضربه خوردی بایدم یادت نیاد نگران نباش درست میشه همه چی. نامه نوشته میشه و دادستان به اینجی میگه خوب فکر کن تو بوسیدیش اول یا اون؟ اینجی میگه اگه من بوسیدمش چرا باید سیلی بزنم تو گوشش؟ و با ناراحتی از اونجا میره بیرون. دوست اینجی اومده و با هم میرن بیرون تا حالش عوض بشه دوست اینجی میبرتش دوباره به ساحل و اونجا بهش میگه که اویگار میخواد باهات حرف بزنه و میره عقب از دور میبینتش. اینجی از اویگار میخواد نزدیک نشه که اویگار میگه باشه من نمیخوام بری شکایتتو پس بگیری ولی برام سواله که چرا مگه چیکارت کردم؟

تو خودت منو بوسیدی یادت نیست؟ زیر اون درخت همدیگرو بغل کردیم بعد یهو سیلی زدی و رفتی شکایت کردی! چرا آخه؟ اینجی بهش حمله عصبی دست میده و نمیتونه نفس بکشه و به خودش میلرزه که دوستش میاد و اونو از اونجا میبره. شب ماهور رفته دم در خانه اویگار که اویگار میگه به عمل مهم دارم باید برم او ازش میپرسه که تو بوسیدیش فقط اینو بگو! اویگار میگه این چه حرفیه آخه؟ ماهور میگه بیا بریم باهم از اینجا بازداشت میشی! اویگار میگه یه عمل مهم دارم باید برم بزار بعدا حرف میزنیم کاری نکردم که بخوام فرار کنم. پلیس به اونجا میاد و اویگار بهشون میگه یه عمل مهم دارم بزارین به اون برسم بعد اونا قبول میکنن و تو بیمارستان منتظرش میمونن. بعد از تمام شدن عملش میبرنش آگاهی. تو حیاط اینجی با دیدنش تو ماشین پلیس یادش میاد که اون بوسیدتش و جا میخوره میگه وای نه! و بهم میریزه. عثمان پسر فراست گم شده همه تو حیاط دنبالشن که فراست آزاد شده و رفته اونجا مادرش با دیدنش خشکش میزنه و چشمش پر از اشک میشه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی دشمن عشق

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا