خلاصه داستان قسمت ۷۲ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۷۲ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۷۲ سریال ترکی حسرت زندگی
یامان اومده پیش امینه خونه کامیل که اونو ببینه، امینه با دیدنش عصبی میشه و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ برو از اینجا! الان یکی میبینه! انگین اونارو میبینه و میگه وای وای اینارو ببین! همان موقع هاکان میاد که اونا مخفی میشن و از انگین میخوان که چیزی نگه انگین به هاکان میگه میخواستم یه چیزی بگم بهتون اونا استرس میگیرن که انگین اذیت میکنه و در آخر میگه هیچی میخواستم بگم ماشینمو بشورین او قبول میکنه و انگین میره. غمزه شام درست کرده که شوکران میره و با دیدن غذا جا میخوره و خوشحال میشه و ازش تشکر میکنه. عمر که رفته خونه وجدان اونجا او باهاش درد و دل میکنه و میز نوشیدنی چیده و میگه بیا باهم درد و دل کنیم. بعد از شام عمر هنوز نیومده خونه که تو آشپزخانه شوکران میگه بیا باهم کمی حرف بزنیم مشکل اون زنه ست وجدان! غمزه میگه اسمش وجدانه؟ او تأیید میکنه و ادامه میده که من طاهرو از چنگش درآوردم این زنا هرکیو بخوان میتونن به بیراهه بکشن مراقب عمر باش یکبار از تو خونه همون زنه کشیدیمش بیرون! غمزه آدرسو میگیره و به اونجا میره.
نساء به اونجا میاد و بهشون میگه که میخوایم خونه سرایداری همینجایی که کار میکنیم بریم فاطما خانم چون از اونجا بلند نشدیم کرایه رو خیلی گرون کردن اینجوری پول به اجاره هم نمیدیم. غمزه به خانه وجدان رفته که وقتی به داخل میره با عمر دعوا میکنه و میگه من زنتم هنوز میفهمی؟ و در قبال من مسئولی! وجدان از عمر دفاع میکنه و بهش میگه اگه زنشی خودت کجا رفتی؟ غمزه باهاش دعوا میکنه و میگه به توچه؟ تو کی هستی که ازم حساب میگیری؟ و خونه شو میریزه بهم که عمر میبرتش بیرون و بعد از کمی دعوا کردن باهمدیگه عمر به داخل برمیگرده و درو میبنده غمزه با گریه میره که بعدش عمر از اونجا میره به سمت خونه. غمزه بهشون گفته بود که عمر خونه وجدان بوده که عمر با اومدنش تو خونه بحث بالا میگیره و همه به جون هم میوفتن. فردا موقع نماز صبح عمر بیدار شده و به پدرش میگه منم میام او خوشحال میشه. تو مسیر عمر با طاهر حرف میزنه و معذرت میخواد بابت دعوای شب…..