خلاصه داستان قسمت ۷۶ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۷۶ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۷۶ سریال ترکی حسرت زندگی
مراسم عقد شروع شده و تاجی ازدواج میکنه سپس آهنگ پخش میشه و میرقصن و میرن به غمزه و عمر میگن که پا بشن و اونا هم برقصن. غمزه و عمر کمی باهم میرقصن و وقتی میشینن وجدان میره سر میز اونا و به عمر میگه افتخار یه رقص میدی بهمون؟ این آهنگ مورد علاقمه! همه جا خوردن که عمر میگه من برم باهاش حرف بزنم سپس میزن بیرون از مراسم. اونجا عمر بهش میگه که اگه کاری کردم که اشتباه متوجه شدی معذرت میخوام ولی من هیچ حسی بهت ندارم من همه چیزم متعلق به غمزه ست! وجدان یکدفعه اونو میبوسه که عمر هلش میده و میره عقب سپس جا خورده که همان موقع غمزه صداش میزنه که عمر استرس میگیره که اون صحنه رو دیده یا نه همان موقع کامیل در حالیکه مسته با اسلحه میره سمتشون و به طرفشون اسلحه میگیره خانواده عمر به اونجا میان و در آخر موفق میشن اسلحه را از دستش بگیرن کامیل میگه که داشتن همدیگرو میبوسیدن! وجدان میگه چرا چرت و پرت میگی؟ انقدر خورده رو پاهاش نمیتونه وایسه حرفشو باور نکنین!
بعد از رفتن کامیل با هاکان غمزه از عمر میپرسه آروم که درست میگفت؟ عمر تأیید میکنه و میگه ولی اونجوری که میگه نبود غمزه میره و عمر دنبالش راه میوفته و واسش توضیح میده که وجدان اون کارو کرد من فقط هلش دادم! اونا باهم بحث میکنن و در آخر غمزه میخواد بره کهعمر نمیتونه جلوشو بگیره موقع بیرون رفتنش حاجی رشاد میرسه و ازش میخواد تا باهم حرف بزنن او راضیش میکنه که همونجا بمونه غمزه روشو زمین نمیندازه و میره تو اتاقش. تو خونه نیلوفر با مادرش دعوا میکنه که چجوری میتونی اینکارو بکنی؟ و شروع میکنه به سرزنش کردنش که مادرش سرش داد میزنه و میگه منم وقتی باهام مثل یه آشغال رفتار کردن همین تو بودم! کی به فکر من بود؟ برو این حرفارو به اون حاج آقایی بگو که باعث این حال الانه من!
در خانه زده میشه که با باز کردنش سه نفر میرن داخل و اونارو بیرون میبرن در آخر در خونه را قفل میکنن و میگن آقا کامیل سلام رسوند گفت حالا که باهاش تموم کردی تو خونه اش هم نمیتونین بمونین اونا تو حیاط نشستن و وجدان فکر میکنه چیکار کنه او هرچی به عمر زنگ میزنه تا کمکش کنه برنمیداره. کامیل با هاکان و نساء دعوا میکنه و میخواد ازش خونه اش برن به خاطر فامیل بودنشون با عمر هاکان میگه ما باهم قطع رابطه ایم اما نساء عصبی میشه و جلوی روش وایمیسته و باهاش دعوا میکنه و حرف های دلشو میزنه و میره تا وسایلشو جمع کنه برن از اونجا هاکان میره پیشش و باهاش دعوا میکنه واسه رفتارش و میخواد که بره معذرت بخواد اما نساء قبول نمیکنه هاکان میگه رفتی برو خونه بابات چون نمیزارم بیای تو اون خونه! نساء لعنت میفرسته بهش. عمر بالاخره جواب وجدانو میده و وقتی ازش کمک میخواد او میگه نمیام چجوری بگم به من زنگ نزن دیگه؟ و تلفنو قطع میکنه….