خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی دشمن عشق
در این مطلب از سایت جدولیاب شما خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی دشمن عشق را مطالعه میکنید. همراه ما باشید. سریال Aşka Düşman یکی از جدیدترین سریال های ترکی ۲۰۲۴ بود که به کارگردانی مسعوده ارارسلان (Mesude Erarslan) ساخته شد. نویسندگی این اثر نیز با ایلم کانپولات (Eylem Canpolat) و اوزان آکسونگور (Ozan Aksungur) بود. داستان سریال درباره زنی به نام بحریه است که تمام اعتقادش را به عشق از دست داده و سه دختر خود را از عاشق شدن منع میکند. او هیچ اعتمادی به مردان ندارد و به سه دخترش نیز همین مفاهیم را آموخته است. نام یکی از دختران بحریه اینجی است و وقتی او با مردی به نام اویگار روبهرو میشود، به او حس پیدا میکند و بدین ترتیب روبهروی عقاید مادر خود میایستد.
قسمت ۹ سریال ترکی دشمن عشق
اینجی رفته پیش ماهور تو اتاقش تا آرومش کنه اما او با دیدنش میگه حتما تو هر مسئله ای باید بیای دخالت کنی و خرابش کنی؟ نمیشه تو چیزی دخالت نکنی نه؟ یادته تو دادگاه گفتی چرا ازت حالتو نپرسیدم؟ گلگی کردی! خوب مگه تو پرسیدی؟ اومدی ازم بپرسی آبجی چطوری؟ بعد از چند دقیقه اینجی از اونجا میره. اویگار رفته به اتاق عثمان تا معاینه اش کنه که بحریه وقتی به اونجا میره با دیدنش باهاش بحث میکنه که چرا تو اینجایی؟ و باهاش دعوا میکنه اما اویگار فقط میگه تا زمانیکه با این لحن باهام حرف بزنی جوابتو نمیدم و میره. بحریه برای عثمان اسباب بازی و برای خواهر عثمان یه کاپشن صورتی خریده که اونا با دیدن کادوشون خیلی خوشحال میشن بحریه میره پیش رییس بیمارستان و درباره اویگار حرف میزنه که چرا اونجا هنوز کار میکنه!
پرستارها هم رفتن به رئیس بیمارستان گفتن که احساس امنیت نداریم همکار و دوست اویگار میره پیشش و بهش میگه که واسه تو جلسه تشکیل شده بوده انگاری تا معلوم نشدن قضیه دادگاه باید از بیمارستان بری اویگار بهم میریزه و کلافه میشه. ماهور رفته به خونه جنگلی اینجی تا بهش بگه غذا آماده ست بیا و میخواد باهاش حرف بزنه که قهر نباشن اونجا یه برگه پذیرش دکتر میبینه که اینجی از حموم میاد بیرون و برگه رو ازش میگیره و میگه مال من نیست مال دوستم پریه ماهور سریع میره اتاقش و اونجا اسم دکترو سرچ میکنه که میبینه روانشناسه و دوست اویگاره او گریه میکنه و میخواد تو پیام از اویگار گلگی کنه اما منصرف میشه و میگه ممنون که به فکر اینجی بودی و بردیش دکتر و گریه میکنه. فراست اومده دم در خانه بحریه و ازش میخواد تا جمع و جور کردن خودش اونجا یه مدتی بمونه اما بحریه میگه خودت نه ولی بچه ها میتونن اونجا باهم بحث و دعوا میکنن فراست میگه مگه من چیکار کردم؟ فقط عاشق شدم و ازدواج کردم!
بحریه باهاش دعوا میکنه و میگه موقع رفتنت حتی یه نامه هم نذاشتی گذاشتی مارو زیرپا رفتی! فراست که نامه داده بوده با تعجب میگه چی؟ از اونجایی که اون نامه رو ماهور برداشته بوده و به کسی نگفته بوده نگران میشه و استرس میگیره. موقع رفتن اونا اینجی بهش به مقدار پول میده و میگه واسه یه مدتت کافیه فراست با گریه ازش تشکر میکنه. ماهور میره پیش مادرش و میگه اون دخترت که رفت این یکیم با این روند میره به همین زودیا بحریه میگه چی میگی؟ ماهور میگه اون با دکتر قرار میزاره اون دکتر میبرتش پیش روانشناس بحریه جا خورده و میگه تو چی میگی؟ وقتی اینجی میره اونجا بحریه باهاش دعوا میکنه و میگه دیگه حق نداری از اتاقت بیرون بری! و خودش میره اسلحه شو برمیداره و میره به سمت خونه مادر اویگار اونجا شروع میکنه به سر و صدا کردن تا اویگار بیرون بیاد اما مادرش میاد و میگه نیست به من بگو حرفتو! و باهم بحث میکنن و میخوان دعوا کنن که عصمت و ماهور به اونجا میرسن و اونارو از هم جدا میکنن. اویگار تو محله در حال قدم زدنه که سه نفر میریزن سرش و کتکش میزنن و چاقو میکنن تو شکمش اینجی از راه میرسه و اونارو با چوب میزنه که اونا میگن اومدیم از شما حمایت کنیم! اینجی با چوب اونارو از اونجا میفرستن بره و خودش میره بالاسر اویگار….