داستان کامل قسمت ۲۵ سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.

قسمت 25 سریال 250 قسمتی برف بی صدا می بارد

احمد و مادرش هر دو به بانک رفته اند و از طرف دیگر حبیب نیز برای واریز پول در بانک است که با دیدن آن ها بر می گردند تا نبیننش و به محض انجام شدن کارش می رود.
احمد چک را به حساب می خوابوند و بعد از تمام شدن کارشان به ستاد می روند و فیلم سعید را به او نشان می دهند و گوهر خانم اصرار می کند که باید پسرش را برای او پیدا کنند و می روند.
سیمین با بچه ها بیرون رفته اند که در مسیر به عمه گوهر و احمد بر می خورند و با هم احوال پرسی می کنند و احمد خبر می دهد که چک خسروی پاس شده و حسابش را پر کرده تا از نگرانی بیرون بیاید.
حبیب به دنبال سیمین و بچه ها می روند و همه با هم می روند.
همه در خانه با هم چای و شیرینی می خورند، امروز خبر قبولی سهیلا در دانشگاه را می دهد که عصبی می شود و از کار های سیمین می گوید. عمه گوهر که جو را بد می بیند لباسی که برای سهیلا بافته را به او می دهد.
سیمین، پگاه و دانیال را به عکاسی برده است تا بتواند برای پاسپورت اقدام کنند.
حبیب مخ سیمین را می زند تا او را برای فروش خانه پیش یک آدم کار کشته ببرد و مخالفت نسرین نتواند سنگ جلوی پایش بیاندازد.
عمه گوهر از خاطرات کودکی خودش و عطا می گوید و می خواهد به سهیلا و نسرین بفهماند که رابطه شان با سیمین را درست کنند تا حرف ها و خواسته هایشان جواب بگیرد.
سهیلا برای ریختن چای پایین می رود و نسرین به حرف هایش با عمه گوهر ادامه می دهد.
سهیلا با برگشتنش می گوید که حسابی از سیمین ناراحت شده است و می گوید بیایید هر کدام خانه را بفروشیم و با گرفتن سهممون بریم پی زندگیمون که باعث دلخوری سیمین می شود.
سیمین و حبیب با بچه ها پیش وکیل می روند و ماجرا را تعریف می کنند و وکیل با زدن حرفی حبیب حرف هایی می زند تا رابطه او با خانوادش را خراب تر از قبل کنند و به سیمین می گوید احمد در حیاط یقه او را گرفته و گفته حق نداری خونه من و بفروشی که باعث تو فکر رفتن سیمین می شود.
حبیب دائما در حرف هایش از احمد می گوید و با بیرون آمدن آن ها به بچه ها پیشنهاد بستنی می دهد و سیمین هم به ناچار می رود.
حبیب باز هم با سیمین درباره رفتار احمد به او می گوید و پیشنهاد می دهد که رک حرفش را بگوید و کارش را انجام دهد.
آن ها بعد از خرید و گردش به عکاسی می روند تا عکس ها را بگیرند.
گوهر خانم و احمد در مسیر دماوند هستند و راجب کار های سیمین حرف می زنند و عمه گوهر از خاطرات سال کنکور سیمین و نرفتنش با پدر و مادرش به مکه را تعریف می کند.
ادامه می دهد که سیمین را خوب می شناسد و همیشه مرغش یک پا داشته است.
آن ها به خانه بر می گردند و پگاه تمام اتفاقات روز را برای سهیلا تعریف می کند که باعث تو فکر رفتن او و سهیلا می شود.
حبیب شبانه به انبار پسته ها می رود و با نگهبان آن جا حرف می زند و بعد از مدتی به انبار می رود.
احمد به سراغ راننده ای که بار پسته ها را برده بود می رود و خبر بار را می گیرد اما راننده دروغ تحویلش می دهد که احمد می رود، در مسیر برگشت یک اتوبوس را میان جاده می بیند و می توان فهمید که ایستگاه صلواتی است و احمد از آن ها می پرسد که مگر جنگ تمام نشده و با جواب نه آن ها رو به رو می شود به مسیرش که قصد رفتن به کرمانشاه را دارد ادامه می دهد.
منصور به در خانه نرگس می رود و عکس سیمین را به او نشان می دهد و می گوید که از آن ها خبر دارم.
آن ها با هم به داخل می روند و منصور به او می گوید که دختر قصد رفتن از ایران را دارد اما نرگس حسابی به حبیب مشکوک شده است.
نسرین از خانه بیرون می رود که پشت سرش نسرین هم بیرون می رود که می فهمد او با حبیب قرار دارد و ماشین می گیرد تا تعقیبشان کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا