داستان کامل قسمت ۳۳ سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.

نسرین به در اتاق سیمین رفته و قصد دارد ببینتش که در را باز نمی کند و می گوید فرنگ خانم راست می گوید من و شهاب به هم نمی خوریم.
همه سر سفره شام نشسته اند و پگاه می خواهد برایش غذا ببرد که نسریم می گوید آبجی سیمین خواب است که از راه می رسد و کنار آن ها سر سفره می نشیند.
سهیلا با دوستش در دانشگاه درباره شهاب و سیمین حرف می زنند و او می گوید که حتما قسمت بوده و حرف سعید را پیش می کشد که سهیلا می گوید اسیر است و بر می گردد.
سهیلا با دوستش به سر ساختمان برادر دوستش می روند و می گویند که قضیه فروش خانه منتفی است.
شهاب برای دیدن سیمین به خانه آن ها را رفته است اما سیمین نمی خواهد او را ببیند و نسرین باهاش صحبت می کند او به شهاب می گوید که با سکوت دارین حرف های مادرتون و تایید می کنید.
سیمین بلاخره به دیدن شهاب رضایت می دهد و شهاب شروع به صحبت با او می کند و می گوید هیچ وقت فکر نمی کرده روزی مجبور شود بین او و مادرش یکی را انتخاب کند و قول می دهد که هیچ کس جایش را در قلب او نمی گیرد و به اجبار باید برود اما بعد از برگشتنش با هم ازدواج می کنند و زندگی رویاییشان را می سازند.
شهاب و مادرش راهی فرودگاه شده اند تا به فرانسه بروند. سیمین در خانه آهنگ گوش می دهد و لباس عروسش را در یک چمدان می گذارد و آن را به بالای کمد منتقل می کند.
سیمین برای‌ پایان نامه دوستش به دانشگاه رفته است که بعد از دفاعیه دوستانش او را مسخره می کنند و با عصبانیت به مرجان می پرد و می گوید هر چی که می دونی به همه نگو…
مرجان می گوید زندگیتو خراب نکن و عشقت را از دست نده اما او اصرار می کند نمی خوام به هیچ مردی فکر کنم و به دانشگاه برگشتم تا از نو شروع کنم.
دوست سهیلا مسخرس می کند و می گوید خواهرت به این جا اومده و می خواهد از استادا درباره درس خواندن تو سوال بکند که سهیلا از استرس افتادن درس استاتیک او را رها می کند و به دنبال سیمین می گردد و می فهمد که به دانشگاه اومده تا از نو شروع کند.
سیمین هر چه با مسئول دانشگاه حرف می زند می گوید باید صبر کنی تا ترم بعد ثبت نام کنی و از الان نمی توانی سر کلاس ها بیای…
دوست سیمین او را مجبور می کند که به کلاسش نرود تا با هم برای کار های ساختمان برادرش بروند…
عمه گوهر و نسرین از مسجد بیرون آمده و بعد از گرفتن نذری با هم به خانه می روند و درباره سیمین و اتفاقاتی که پیش آمده حرف می زنند و عمه گوهر خبر می دهد که امروز، آقا امروز زنگ زده و خبر بارداری بلور را داده است.
بعد از کلی خوشحالی عمه گوهر می گوید که شهاب از سیمین نمی گذرد و به ایران بر می گردد تا با هم ازدواج کنند و از طرف دیگر نسرین نگران ازدواج خودش نیز است.
سهیلا با دوستش و بردار دوستش به خرید رفته است و بعد از خرید داداش دوستش با کلی تعریف و تمجید از او شماره اش را بهش می دهد تا بیشتر با هم در تماس باشند.
ابراهیم خان روی تختش نشسته و تلویزیون تماشا می کند و گریه می کند. حبیب دائما زیر گوش پدرش حرف می زند و می گوید اگر دختر حاجی برود آرزو های او هم بر باد می رود و همه چیز می پرد.
سیمین در اتاقش وسایلی که شهاب بهش داده را در یک جعبه می گذارد که سهیلا به اتاقش می رود و شروع به حرف زدن می کند و فروش خانه را پیش می کشد و می گوید نمی خواهم پیش تو بمونم سهمم از خانه را می خواهم تا برم دنبال زندگی خودم که شاخک های سیمین تیز می شود و از زیر زبانش می کشد که قصد سرمایه گذاری دارد اما در میان حرف هایشان صدای گریه ی بچه ها بلند می شود. سهیلا و سیمین سراسیمه به حال می روند و می بینند که چیزی در گلوی دانیال گیر کرده و سیمین کمکش می کند تا بیرون بپرد.
نسرین کنار عمه گوهر درباره عشق و عاشقی قدیمی ها سوال می کند و او با حوصله جواب می دهد با رسیدن احمد او زود به کنارش می رود و باهم حرف می زنند و نسرین ازش قول می گیرد که هیچ وقت تنهاش نگذارد و کنارش بماند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا