داستان کامل قسمت ۳۹ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
سیمین در حال کوتاه کردن موهای پگاه است و پگاه از این که آرایشگاه نبرده اس غر می زند. مرجان هم به خانه اش رفته است و آمار ناهید را به او می دهد و می گوید که فهمیده درباره اش تحقیق می کنم و بهتر است به سهیلا اعتماد کنی و بزرگ شده است.
سیمین اتاق سهیلا را می گردد و کارت شاهرخ را آن جا پیدا می کند، با رسیدن سهیلا پایین می رود با هم به خاطر رفتار های سیمین با هم بحث می کنند و سهیلا می گوید زندگی من به تو هیچ ربطی ندارد و می رود.
حبیب
حبیب به خانه آن ها زنگ می زند و با سیمین قرار می گذارد. در کافه حبیب به او می گوید که کسی که چک را گرفته حکم جلبش را گرفته باید هر چه سریعتر به دماوند بروند و می گوید خودش سهیلا و بچه ها را به خانه عمه خانم می برد و بعد از آن برای بردن آن ها به خانه حاج عطا می برد.
نسرین باز هم از گذشته عمه گوهر می پرسد و او شروع به گفتن می کند. گوهر در حالی که در آن روز ها مشغول پخش کردن اعلامیه های امام بوده در خیابان حالش بد می شود و به بیمارستان می برنش و می فهمد که حامله است اما پرویز شوهرش هیچ وقت برنگشت…
از پدر پرویز می گوید که او به زور طلاقشان را گرفته و هیچ وقت نگذاشته که هم دیگر را ببینند.
نسرین از سرنوشت بچه اش می پرسد که او می گوید به دنیا آوردمش و حالا دارم دامادش می کنم احمد پسر من و پرویز هست.
نسرین با حال گرفته از اتاق بیرون می آید که عمه به دنبالش می رود و از قول خودش و عطا می گوید که قرار بوده قبل از عقد همه چیز را بهش بگویند و احمد هم خودش توی نوجوانی این موضوع را فهمیده است.
آن ها در خانه هستند که صدای در می آید و می بینند که سیمین به آن جا رفته است و می گوید فرار کردم تا منو نگیرند و شروع به بد گویی از احمد می کند که صدای در می آید و عمه می رود که در را باز کند. مشتری برای دیدن خانه به همراه شاطر یا همان آقای اسماعیلی رفته اند و خانه را می بینند.
سیمین به نسرین می گوید که عمه فقط از عشق و عاشقی اش گفته و از اون سال وحشتناک هیچی نگفته است.
از حامله بودن مادرش می گوید که بعد از سهیلا بار شیشه داشت و با اعدام شدن دایی فرهاد بچه از بار مامان می رود اما نسرین می گوید باور نمی کنم و او می گوید مرگ عمو حسین و دایی فرهاد تقصیر پدر و پدربزرگ احمد است و او را پر از کینه از احمد می کند.
خریدار با قیمت عمه خانم کنار نمی آید و به همراه آقای اسماعیلی بیرون می روند و ماشین پلیس را دم در خانه می بینند و می روند. عمه به داخل می رود و شروع به حرف زدن می کند که صدای در می آید و پلیس ها سراغ سیمین را می گیرند.
نسرین متوجه می شود که حبیب او را لو داده است و برای فهمیدن ماجرا به بیرون می رود اما شاکی حرفی نمی زند و سیمین خودش را تسلیم می کند و می گوید با کیانی تماس بگیرند.
نسرین سعی می کند که به او زنگ نزند اما عمه گوهر سند خانه را بر می دارد و می گوید بهتر است به حرف سیمین گوش بدهی و برای آزاد کردن سیمین به سمت تهران راهی می شود.
سیمین به خانه حبیب زنگ می زند اما او جواب نمی دهد و تلویزیون تماشا می کند.
سیمین وسایل شخصی اش را تحویل می دهد و به بازداشتگاه می رود. با داخل شدنش بهش سلام می کنند و شروع به حرف زدن می کنند اما سیمین جوابشان را نمی دهد و گوشه ای می نشیند.
یکی از آن ها نزدیکش می شود و درخواست پول می کند که سیمین به سمت در می رود و می گوید که تا کی قرار است آن جا بماند…
عمه گوهر و نسرین به کلانتری رفته اند تا با سند او را آزاد کنند، اما می گویند که امشب را باید آن جا بماند و فردا به دادسرا بروند.
عمه و نسرین دم خانه هستند که کیانی را آن جا می بینند و او قول می دهد که فردا خودش پول را جور کند و سیمین را نجات دهد نسرین سعی در گرفتن حالش دارد اما عمه گوهر باورش می کند و می گوید منتظرش می مانند.