داستان کامل قسمت ۴۶ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
سیمین تو زیر زمینه خونشون نشسته و عروسکه بچگی نسرین که گردنش شکسته بود و برداشته و بهش زل زده که که سهیلا میاد پیشش و بهش میگه که بلور و امروز دارن از اینجا میرن و از سیمین می خواد که یه کاری کنه که نگهشون دارن و نزاره برن ولی سیمین بی اهمیت میگه که من نگفتم برن که الان بخوام نگهشون دارم و درجواب اصرار های سهیلا میگه که خودت برو نگهشون دار و سهیلا میگه پس من میرم میگم تو خواهش کردی که بمونن.
منصور میره شرکت تا حبیب را ببیند و مرادی که در حال تعقیب منصور بود سریع به باجه تلفن میره و احمد را خبر دار می کند .
منصور که حسابی ترسیده بود حبیب رو تهدید می کنه که من نمی خوام شریک دزدی تو باشم و کاری به کارا و نقشه های تو ندارم ولی اگر پای منو وسط بکشی همه چیزو لو میدم و حبیب نگران میشه و متقابلا منصور را تهدید می کند ولی وسط حرفاش سیمین اورا صدا می زند و حبیب به منصور میگه که بعد از من از شرکت برو بیرون .
منصور از شرکت بیرون میاد که احمد دم در شرکت اونو غافلگیر می کنه و تو همین حال به منصور یه دستی میزنه که آقا جواد سلام رسوند !!
حبیب که از پنجره تمام حواسش به بیرون بود متوجه حرفای سیمین نمیشد و سیمین دوباره تکرار کرد نگرانه نماینده شرکت وارداته و اگر اینجوری پیش برن همش باید به آن ها رشوه بدن و حبیب میگه نه بابا رشوه چیه و سیمین را میپیچونه و دوباره سراغ دفترچه را از سیمین میگیره و در جواب سوال سیمین که میگه دفترچه رو برای چی می خوای میگه اسمایی رو اون دفترچه هست که ما می تونیم برای رونق کارگاه از آن ها کمک بگیریم.
پرویز و وکیلش باهم صحبت می کنن و وکیل می خواد مشکلات پرویز را حل کند و بهش میگه اگر مشکل و ناراحتی تو اثبات کردن پدر و فرزندی تو و احمده نگران نباش چون این مشکل حل شدنیه و بزار من با احمد آشنا بشم و حرف بزنم ولی پرویز سکوت می کنه و وکیل رو تنها میزاره .
گوهر وارد کمیته ای میشه و با مردی که نگهبانه اونجاست صحبت می کنه ،نگهبان غریبه نیست اون روزی باغبان احتصام بوده.
نگهبان به گوهر میگه که نمیخواد هیچ کس بفهمد که قبلا چه کاره بوده و شروع به درد و دل و یادآوری خاطرات با گوهر میکنن ، و میگه که چقدر ناراحت بوده بخاطره همه سختی هایی که گوهر کشیده و ظلم هایی که در حقش شده.
و عمه میگه اون روزا تو به من سر میزدی و هوامو داشتی و نگبان میگه ولی من یواشکی میومدم و آقا و خانم خبر نداشتن چون اونا فکر می کردن شما به مال و منالشون چشم دوختید .
و گوهر قبل از رفتن آدرسه ماه رخ مادره پرویز رو از نگبان می گیره .
گوهر به دیدنه مادره پرویز میره و بعد از رو به رو شدن باهم به ماهرخ میگه اگر من خودمو معرفی نمیکردم و منو جایی دیگه می دیدی می شناختی و ماهرخ میگه من اون نگاهه مظلوم رو هر جا می دیدم می شناختم . و از گوهر می پرسه که چجوری آدرسش رو پیدا کرده و گوهر میگه کاره سختی نبود سرایدارتون همون جای قدیم بود و ماهرخ میگه اون همیشه نمک نشناس بود و دیدی چجوری خونمون رو از چنگمون درآوردن و کمیته کردن !و با طعنه میگه البته هنوز اینجا رو دارم اگر تو و دوستات اینو هم ازم نگیرید .
گوهر میره سره اصل مطلبو میگه من برای این حرفا نیومدم پرویز برای چی اومده ایران ؟!
ماهرخ میگه هوایی شده اومده پسرش رو ببینه و با افسوس یاده گذشته میکنه که پرویز داشت درسشو میخوند و عشق و عاشقی اومد سراغش و آخرم وارده سیاست شد وگرنه کی فکرشو می کرد پسره یه سرهنگ خراب کار بشه !
گوهر میگه که بزرگترین اشتباهش انتخاب پرویز بوده و الان فقط نگرانه پسرشه که ماهرخ میگه پس کاری کن پرویز به پسرش دل نبنده وگرنه هر اتفاقی بیوفته از چشم تو می بینم.
نرگس که پدرش را پیش دکتر برده جویای حال پدرش میشه که بلاخره میتونه صحبت کنه و دکتر امیدوارش میکنه با تمرین هر چیزی ممکنه .
سهیلا برای پیدا کردن ناهید میره ساختمان شاهرخ و اونجا با شاهرخ روبه رو میشه و بی خبر از همه جا به شاهرخ میگه راجع به پیشنهادش فکر کرده و می خواد بیاد سرکار ولی با برخورد تند شاهرخ مواجه میشه و شاهرخ تمام ماجرای اومدن سیمین و حرفایش رو برای سهیلا تعریف میکنه و پیشنهاد کارش رو هم پس میگیره و با عصبانیت سهیلا رو تنها میزاره .
ناهید هم با ناراحتی با سهیلا برخورد می کنه و از رفتار سیمین و حرفایی که به شاهرخ زده عصبانیه و به سهیلا میگه با این شرایط هر چی بین تو و شاهرخ بوده تموم شد و سهیلا گریان ساختمون رو ترک می کنه .
منصور از خونه بیرون میاد و غافل از این که مرادی اونو تعقیب می کنه .مرادی متوجه میشه که منصور با جواد، راننده کامیون قرار داره و احمد رو خبر می کنه. وقتی احمد سر میرسه متوجه میشن جواد ماشینش رو عوض کرده .
منصور شروع می کنه با جواد بحث کردن که چرا منو لو دادی ولی جواد زیر بار نمیره و میگه من دهنم قرصه و هیچی و نگفتم و منصور می پرسه یعنی احمد نیومده اینجا و جواد متوجه یه دستی زدنه احمد به منصور میشه و همین حین احمد مچ منصور رو می گیره و به هردوشون میگه دوتا راه دارید یا میگید ماجرا از چه قراره یا می فرستمتون همون جایی که باید باشید. ولی منصور و جواد زیر بار نمیرن و احمد اونارو تهدید می کنه که اگر هیچی نگن دفعه دیگه با مامور میره سراغشون و میره . جواد هم میترسه و به منصور میگه اگر احمد با مامور بیاد من همه چیو لو میدم.