داستان کامل قسمت ۴۷ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
حبیب میره خونه منصور و می بینه صاحب خونه اش داره اثاث منصور رو میریزه بیرون و سعی می کنه جلو اینکارو بگیره و میگه اگر مشکل کرایه عقب افتاده منصوره من میدم و پیره مرد صاحب خونه میگه نه اونو که از پول پیش کم کردم من خونمو می خوام و همینجور اسباب منصورو میریخت بیرون که حبیب میاد مانعش بشه و باهم دست به یقه میشن که حبیب اونو هول میده و پیره مرد روی زمین میوفته و تکون نمی خوره و تو همین حال زنگ خونه رو میزنن و حبیب با استرس میره درو باز می کنه که می بینه پسر بچه ای نذری آورده ،ظرف نذری رو ازش می گیره و پشت در شروع به گریه می کند .
سهیلا پیش نسرین تو بیمارستان با گریه ماجرای سیمین و حرفایی که به شاهرخ زده رو تعریف می کنه و میگه بخاطر حرف سیمین که به شاهرخ گفته “شما می خوایید خواهر منو فریب بدید” خیلی خجالت کشیده و دیگه نمی خواد دانشگاه بره و نسرین تلاش می کنه که سهیلا رو آروم کنه و میگه من باسیمین حرف میزنم و اگر این کارا رو کرده باشه مجبورش می کنم بره از شاهرخ عذر خواهی کنه و سهیلا رو نگه میداره تا تموم شدنه شیفتش باهم برن خونه .
بلور از امروز شکایت میکرد که مگه خودت نگفتی خانم گفته دوست نداره ما اینجا باشیم پس چرا نمیریم ولی بلور بچه ها و حامله بودنه بلور را بهانه می کنه و میگه مگه نشنیدی سهیلا گفته سیمین خانم خواهش کرده نریم ، و همین موقع سهیلا و نسرین وارد خانه میشوند .
سیمین تلفنی با کسی صحبت می کرد و می گفت بخاطر شرایطش و بچها و شرکت مجبور شده بلور و امروز را برگردونه که سهیلا و نسرین وارد اتاق میشوند و سیمین تلفن رو قطع می کنه.
سیمین به سهیلا بخاطر دیر اومدن به خونه و خبر ندادنش تشر میزنه و سهیلا هم با قهر به اتاقش می رود و نسرین با سیمین صحبت می کنه و میگه باید قبول کنیم که سهیلا بزرگ شده و بحث را به خواستگار و شاهرخ می کشونه ولی سیمین مطمئن از اینکه کار درستی انجام داده میگه این خواهر و برادر برای سهیلا نقشه کشیدن و وقتی فهمیدن سهیلا تو خونه سهم داره بهش پیشنهاد شراکت دادن ، نسرین صحبتای سیمین رو به بدبین شدنش ربط میده و میگه تو با این خودخواهیات داری بچه ها و سهیلا و اذیت می کنی و با شخصیت و آبروی سهیلا بازی کردی و از سیمین می خواد مادری کردن را درست یاد بگیرد و بهش میگه اگر تو نری از شاهرخ عذر خواهی کنی ، خودم میرم چون اصلا دلم نمی خواد سهیلا بخاطر این موضوع دانشگاه رو ول کنه .
و هنگام رفتن نسرین ازش سراغ دفترچه باباش رو می گیره و میگه اون دفترچه رو لازم داره .
حبیب همین طور شوکه رو به روی پیرمرد که روی زمین افتاده نشسته و هوا تاریک شده که زنگ خانه را می زنن و صداشون از پشت در میاد که معلوم میشه مستاجر جدید و بنگاهی هستن ولی چون بنگاهی کلید خونه رو جا گذاشته برمیگردن و حبیب از این فرصت استفاده می کنه و از خونه منصور میاد بیرون .
سیمین برای سهیلا غذا میبره تا باهم صحبت کنن ولی سهیلا جوابش را نمیده و سیمین هم غذا را میزاره پشت دره اتاقش تا بعد از اینکه غذا خورد باهم حرف بزنن ولی سهیلا چراغ خوابشو خاموش می کنه و از اتاقش هم بیرون نمیاد .
مادره پرویزه برای پسرش ابراز نگرانی می کنه و میگه کاشکی برنمیگشتی ولی پرویز با بیخیالی میگه نگران نباش مشکلی برای من پیش نمیاد ، یک دفعه مادره پرویز بهش میگه گوهر اومده بود اینجا و پرویز هول میشه و با تته پته میگه خب چیکار داشت و ماهرخ میگه گوهر گفت تو براش مردی و تهدید کرد که به هیچ وجه به احمد نزدیک نشی و احمدم مثل مادرش نمیخواد تورو ببینه، ولی پرویز با ناراحتی نمی خواد حرفای مادرش رو قبول کنه .
احمد تو آشپزخونه مشغول درست کردن آبگرم کن بود و سهیلا باهاش صحبت می کنه و ازش می پرسه جریان عکسا و کسی که دنبالش بودی چی شد و احمد میگه که سرنخایی پیدا کردم و ممکنه خسروی و کیانی به هم ربط داشته باشن ولی هنوز یه حدسه و باید مطمئن بشم ، بعد سهیلا به احمد میگه بره با گوهر حرف بزنه حالش خوب نیس و همش تو فکره و احمد میگه شاید بخاطره حرفای سیمینه و سهیلا میگه نه دیروز از صبح رفته بیرون از وقتی برگشته حالش خرابه و احمد میگه شاید جریان سهیلا رو فهمیده و نسرین میگه خدا نکنه و درحال صحبت راجع به همین مسائل بودن که گوهر میرسه و بافتنی اش رو به سهیلا میده تا براش درست کنه و میره .
سهیلا میره پیش گوهر و میگه عمه هنوز چیزی معلوم نیس فقط یه علاقه ای از طرفه پسره بوده و عمه میگه سهیلا مختاره هرکاری دوست داره انجام بده ولی سعید برمی گرده .
منصور برمی گرده خونش و می بینه پلیس اونجاس و تا منصور رو می بینن شروع به سوال جواب می کنن و منصور که از همه جا بیخبر بوده رو دستگیر می کنن .و حبیب بیرون از خونه شاهد دستگیری منصور بود.
سهیلا مشغول جمع کردن چمدانش هست و جواب سیمین که برای صبحانه صدایش میکنه رو نمیده و بعد از رفتم سیمین از بچه ها و بلور خداحافظی میکنه و خونه رو ترک میکنه .
احمد میره دم خونه منصور و با پارچه سیاهی که رو دیوار زدن رو به رو میشه و متوجه میشه منصور رو به جرم قتل دستگیر کردن و پسره صاحب خانه هم دنبال قصاص است .