داستان کامل قسمت ۴۸ سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.

حبیب با طاقه های پارچه وارد شرکت میشه و در حال خستگی در کردنه که سیمین از راه می رسه و حبیب ورود سیمین رو به بازار پارچه تبریک میگه و میگه تا چند وقت دیگه بازم پارچه های بیشتری میاره ولی چون سرمایشون کمه نمی تونن زیاد کارو گسترش بدن و بهتره سرمایه شرکت رو بالا ببرن که سیمین میگه اگر منظورتون اینه که باید پول بیارم شرکت ،شرمنده که نمی تونم چون پولی ندارم ولی حبیب میگه شما کلی پول دارید که فقط دست خودتون نیس و دست احمد آقاست ! ولی سیمین میگه که احمد هیچ پولی نداره و حبیب میگه من اگر جای احمد بودم خونه که هیچ فرش زیر پامم می فروختم تا بدهیمو صاف کنم !
در همین حین تلفن زنگ می خوره ، از کلانتری به حبیب میگن که باید به کلانتری بره و حبیب برای سیمین بهمونه میاره و از شرکت خارج میشه.
حبیب میره دیدن منصور و جویای حالش میشه که چی شده و منصور میگه به جرم قتل صاحب خونم منو گرفتن .
و حبیب هی پیگیر میشه که چی شد صاحب خونت به قتل رسید و پیگیر جزئیات میشه و این که شاهدی هست یا نه !
و منصور به حبیب میگه فقط یه شاهد داره که می تونه شهادت بده که من اون موقع خونه نبودم و اونم احمده و جریان اون روز و تعقیب احمد و رفتنش پیش جواد رو به حبیب میگه و ازش کمک می خواد.
حبیب بعد از فهمیدن ماجرا میره سر وقته جواد. و جواد بازم به حبیب میگه اگر پلیس بیاد سراغ من ،من همه چیو میگم .منصور برای جواد جریان قتل صاحب خونه منصور رو تعریف می کنه و میگه فقط تو و شاگردت شاهدای منصورید و من برات یه پیشنهادی دارم که دیگه از دست منو منصور و احمد برای همیشه راحت میشی.
سارا دوست سیمین به شرکت رفته و سر به سر سیمین میزاره و ازش میپرسه حبیب بهش ابراز علاقه ای کرده یا نه و بحث سهیلا و اتفاقات خواستگاری سهیلا میشه و همینطور صحبت میکنن تا سارا میگه برات یه خبری دارم چند وقت دیگه یه سمینار پزشکی برگزار میشه که شهابم اونجا حضور داره !
و سیمین میگه که همه چیز بین ما تموم شده و من دیگه قصد ازدواج ندارم و سارا میگه این یه شانس دوبارس همه چیزو خراب نکن و نزار زندگیت از بین بره.
سارا از شرکت میره و یحیی خبر اومدن احمد رو به سیمین میده .
وقتی حبیب برمیگرده شرکت احمد و سیمین رفته بودن و وقتی میفهمه احمد اومده بوده شرکت عصبانی میشه که چرا یحیی نتونسته بفهمه جریان از چه قراره!
سیمین از خونه به حبیب زنگ میزنه که سریع بیاد خونشون و حبیب استرس میگیره و به یحیی یه پولی میده و میگه چند وقتی شرکت نیاد و میره.
حبیب در راه یاد خاطراتش از حاج عطا و احمد می افته و با خودش فکر میکنه که سیمین ممکنه چه حرفایی بهش بزنه و اون چه جوابی میتونه بده .
و در نهایت میره سمت خونه و برخلاف تمام تصوراتش سیمین به حبیب میگه که سهیلا از خونه رفته و اتاقش بهم ریختس و حبیب با استرس میپرسه که احمد اقا اومده بود شرکت ؟ که سیمین میگه آره احمد دفترچه رو آورده بود برام. وبا هم میرن دنبال سهیلا بگردن.
بعد از کلی گشت زدن حبیب میگه بهتره بریم کلانتری ولی سیمین پای آبرو رو وسط میکشه و ممانعت می کنه و نسرین رو مقصر میدونه و میرن دم خونه نسرین که اونجا بعد از کلی جر و بحث از زیر زبون نسرین میکشه بیرون که سهیلا رفته خوابگاه.
سهیلا تو خوابگاه با دوستش حرف میزنه و تمام ماجراهای این مدت رو برای دوستش تعریف می کنه و میگه دنبال عشقی مثل عشق بین پدر و مادرشه.
در بین صحبتاشون دوست دیگرش میاد و به سهیلا میگه خواهرش زنگ زده سهیلا استرس میگیره که نکنه سیمین باشه ولی وقتی میفهمه نسرینه آروم میشه ولی این آرامشش زیاد دووم نمیاره وقتی نسرین بهش میگه به سیمین گفته که اون خوابگاس.
حبیب سیمین را می رسونه خونشون و سعی می کنه بهش آرامش بده و به سیمین میگه که نگران سلامتیشه و کاش کسی بود که یه مقدار از بار مسئولیتهای سیمین کم می کرد. ولی سیمین فقط دفترچه را به حبیب میده و خداحافظی می کنه.
احمد میره گاراژ تا جواد رو ببینه ولی میفهمه جواد از اونجا رفته و از قرار معلوم دیگه بر نمیگرده.
احمد و گوهر باهم حرف میزنن و هر دو نگران سهیلان که عمه میگه میره با سهیلا صحبت می کنه و احمد هم میگه نسرینم قراره با ناهید و برادرش صحبت کنه‌.
و عمه میگه از طرف سعید نامه اومده .
بعد از خوردن شام، احمد و عمه کنار هم دیگه چای می خورن و از گذشته حرف میزنن و عمه میگه که پرویز برگشته .

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا