داستان کامل قسمت ۵۴ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
سیمین شب تا صبح چشم رو هم نزاشت و با سرو صدای بچه ها که با سهیلا بازی می کردن از اتاق میاد بیرون و از سهیلا می خواد بچه هارو آروم کنه و سهیلا به سیمین میگه که کیانی چند بار زنگ زده و خودش هم داره میره سر کار و هیچ توضیحی درباره کارش به سیمین نمی دهد.
حبیب شخصی رو برای حسابداری شرکت آورده و دفاتر حسابداری رو بهش میده و ازش می خواد که دفاتری که به اداره مالیات میدن رو از حساب های واقعی جدا کنه و اون شخص هم خودش تایید می کنه که این کارو بلده و در همین حین منشی حبیب رو صدا میزنه که تلفن با او کار داره .
معینی پشت خط بود و قرارش با حبیب رو یادآور میشد .
سیمین با حال زار بعد از چند روز وارد شرکت میشه و به اتاقش میره ،حبیب اظهار نگرانی می کنه و میگه جویای حالش از خواهرش بوده و بعد میگه این مدت که سیمین نبوده قرارش با معینی رو بخاطر اون عقب انداخته .
سهیلا سره کار جدیدش شال های متقاوتی رو روی سرش می ندازه و خودش رو برانداز می کنه که کیوان بهش میگه رنگ صورتی بیشتر بهت میاد ولی سهیلا میگه برای خودش نمی خواد و می خواد ببینه کدوم برای ویترین مناسب تره و بعد کیوان شروع می کنه به صحبت کردن و راه و رسم مشتری مداری رو به سهیلا یاد میده و سعی می کنه خودشو به سهیلا نزدیک کنه و باهاش صمیمی بشه ولی سهیلا از پر حرفی و رفتار کیوان خوشش نمیاد .
نسرین به درمانگاهی می رود و می خواد اگر بشه اونجا برای شغل دوم برای کار تزریقات استخدام شود .
احمد تو کارگاه خیاطی با آقایی که حسابدار اونجاس صحبت می کنه و بخاطر آشفتگی های مالی در حساب کتاب ها ناراحته و می خواد تمام حساب ها و دفاتر رو در اختیارش قرار بدن تا بتونه اونا رو سر و سامون بده ولی به مذاق اون فرد خوش نمیاد.
احمد با یکی از دوستاش به دیدن شخصی دیگری به نام مصطفی که یکی از دوستان دوران جبهشونه میرن، ولی مصطفی اونجا نیس و به بیمارستان رفته ولی احمد و دوستش صبر می کنن تا از بیمارستان برگرده و با هم درباره ماجرای کلاهبرای شرکت صحبت می کنن و احمد به دوستش میگه که نمی دونم چی شد یه دفعه منصور رو به اتهام قتل انداختن زندادن و دوستش میگه اگر بخوای می تونم کاری کنم بری ملاقاتش و در همین حین دوستش از راه می رسد .
حبیب و سیمین دم بانک منتظرن تا بانک تعطیل بشه و برای گرفتن وام اقدام کنن که سیمین باز هم شک می کنه که نکنه کارشون غیر قانونی باشه ولی حبیب طبق معمول اونو مجاب می کنه و بعد باهم وارد بانک میشن و سیمین تمام اسناد دریافت وام رو امضا می کنه.
رئیس بانک از سندشون ایراد می گیره که ارزش سندشون به میزان لازم نیس و کمتر از حتی نصف مبلغ وامشونه و حبیب برای اینکه راحت تر با رئیس بانک صحبت کنه به سیمین میگه که دیگه کاری با اون ندارن و می تونه بره و بعد از رفتن سیمین حبیب ادرس نمایشگاه ماشینی رو به رئیس بانک میده و میگه می تونید برید اونجا و هر ماشینی خواستید انتخاب کنید و با این کار معینی تایید نهایی وام رو بهش میده .
ولی وقتی برمیگرده پیش سیمین، سیمین ازش سوال می کنه که باز چه وعده ای بهش دادی حبیب به دروغ میگه وعده یک درصد از وام رو .ولی الان فقط باید به فکر فروش پارچه ها باشن.
حبیب و سیمین میرن بازار عمده فروشی برای فروش پارچه ها ولی سیمین تو حال خودش نیس و حبیب که متوجه حال بده سیمین میشه ازش می خواد برن جایی و باهم صحبت کنن ولی باز هم سیمین دلش نمی خواد صحبت کنه اما حبیب دوباره پیگیر میشه و بحث رو به شهاب می کشونه و میگه یه چیزیو چند وقته می خواستم بهت بگم ولی صبر کردم تا به وقتش بگم و بعد قضیه رفتنش به هتل رو برای سیمین تعریف می کنه با این تفاوت که تمام حقیقت رو نمیگه و ماجرای بیتا و شهاب رو جوری بیان می کنه که بعد از تهدید کردن شهاب ، اون اعتراف کرده که اون دختر رو مادرش برای شهاب انتخاب کرده و مابقی ماجرا و اینکه شهاب اون دختر رو نمی خواست رو نمیگه .که سیمین در اوج ناراحتی گفت باید زودتر بهم می گفتید.
گوهر و صدیقه باهم صحبت می کنن و صدیقه از نگرانیش برای دخترش منظر میگه و میون صحبتاشون نسرین زنگ میزنه و با گوهر حال و احوال می کنن و گوهر به نسرین میگه باید به احمد قوت قلب بده.
سیمین کنار آتیش نشسته و یادگاری های شهاب رو تو آتیش می ندازه.
سهیلا دیر وقت میاد خونه و سیمین اونو بازخواست می کنه ولی سهیلا به سیمین میگه که قرار شد به شرطی تو خونه بمونه که سیمین تو کاراش دخالت نکنه .