داستان کامل قسمت ۶۴ سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید

قسمت 64 سریال برف بی صدا می بارد

حبیب در شرکت با امورمالی صحبت می کند که منشی شرکت با او درباره آگهی نمایندگی ها صحبت می کند و بعد از رفتنش احمد وارد اتاق می شود و از چهره اش مشخص است که حال خوبی ندارد و شروع به بحث با حبیب می کند و از کار هایی که در دوران انقلاب کرده می گوید اما حبیب مسخره اش می کند که احمد می گوید کار ما هنوز تموم نشده و حالا باید با آدم هایی که مثل آفتاب پرست برخورد می کنند، بجنگیم و از انگی که او بهش زده می گوید اما حبیب حاشا می کند و احمد هم مقاوم تر از این حرف ها است و می گوید تمام کار هایی که کردی را می دانم و هدف اصلیت هم نزدیک شدن به سیمین بوده است.
حبیب به او می گوید که تو باختی ولی احمد بهش اولتیماتوم می دهد که به زودی دستش رو می شود و در مقابل جواب حبیب اختیارش را از دست می دهد و حبیب را می زند و بهش می گوید از این به بعد سایه به سایه دنبالتم تا دستت را رو کنم و می رود.
بعد از رفتن احمد، حبیب سر بقیه کارمند ها داد و بیداد می کند و گوشه ای می ایستد.
به محض بیرون رفتن احمد، سیمین از راه می رسد و به اتاق حبیب می رود که او را خونین و مالی می بیند و حبیب خودش را بیشتر زخمی کرده است و تظاهر می کند که کار احمد است و سیمین او را به دکتر می برد و در مسیر با هم حرف می زنند و سیمین هم به حبیب می گوید که خانواده اعتصام مشکلی برای تردد ندارند و حبیب که می بیند تیرش به سنگ خورده به دروغ می گوید مشکل احمد آقا نزدیک شدن من به شما است نه هیچ چیز دیگر…
سیمین و حبیب به بیمارستان می روند و پرستار آن ها را زن و شوهر خطاب می کنند که هر دو جا می خورند و پرستار اسم پلیس را می آورد که حبیب می گوید من نمی خواهم شکایت کنم و این ماجرا خانوادگی است و نباید پای کس دیگری به میان بیاید.
حبیب شروع به حرف زدن می کند، سیمین سعی می کند جلوی حرف زدن او را بگیرد که حبیب خواهش می کند، کنارش بنشیند و حرف بزند.
بعد از نشستن سیمین، حبیب شروع به حرف زدن می کند و از اولین باری که سیمین را دیده بود شروع به تعریف می کند و در آخر به سیمین پیشنهاد ازدواج می دهد و ازش می خواهد که باهاش ازدواج کند.
سیمین در جواب حبیب، کار های ترخیص را بهانه می کند از اتاق می رود که منصور از راه می رسد و داخل می رود.
منصور به حبیب می گوید که حالش خوب خوب است و فقط به آرش بگوید سوئیچ ماشینش را بیاورد و از طرفی دیگر سیمین هم با حال بد در خیابان ها قدم می زند و بعد از مدتی فکر به سمت ماشینش می رود به خانه می رود.
عمه گوهر به همراه سهیلا و بچه ها مشغول کار هستند که سیمین از راه می رسد و سهیلا می گوید کلی کار انجام دادم و عمه هم حسابی زحمت کشیده است که سیمین بهش می پرد و با هم شروع به بحث می کنند و سیمین می گوید ما حق نداریم ازدواج کنیم و باید این بچه ها را بزرگ کنیم و نسرین هم گلی به سر ما نزده با ازدواجش که به عمه گوهر بر می خورد و با فهمیدن دعوای احمد سریع لباس می پوشد و می رود.
حبیب مرخص شده و با منصور می روند و حبیب به خانه می رود و به خانواده اش می گوید که از موتور افتاده و به حمام می رود.
عمه گوهر در حیاط خانه نشسته است که احمد با یک سینی چای به کنارش می رود و سر حرف را با مادرش باز می کند که می گوید من فقط یک مشت تو دماغش زدم اونم به خاطر این که به پدرم بد و بیراه گفت اما لت و پارش نکردم که گوهر خانم به داخل می رود و نسرین هم کمی با احمد شوخی می کند و ازش می خواهد موضوع را بداند و احمد هم احتمال می دهد که او خودزنی کرده باشد و از رفتن به خانه ماهرخ حرف می زند.
بعد از تمام شدن حرف هایشان احمد می گوید من حس می کنم که کیانی با کارهایش می خواهد خودش را در دل سیمین جا کند و باقی حرفش را می خورد.
پرویز به ایران آمده و به خانه مادرش می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا