خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی معصومیت Masumiyet + پخش صوت
در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی معصومیت Masumiye از نظرتان می گذرد. با ما همراه باشید. سریال ترکی معصومیت در ژانر درام، جنایی به کارگردانی عمور آتای و تهیه کنندگی فاروک تورگوت ساخته شده است. نویسندگی این سریال ترکیه ای بر عهده سیرما یانیک می باشد. بازیگران اصلی سریال معصومیت (Masumiyet) عبارتنداز؛ ایلیدا الیشان در نقش اِلا، سرکای توتونجو در نقش ایلکر، دنیز چاکیر در نقش بهار، دنیز ایشین در نقش ایرم، هولیا اوشار در نقش هاله، مهمت اسلانتوق در نقش هارون و
ایلکر ایرم را دست به سر می کند و از او می خواهد که برود. ایرم بین داخل کمد، بیسکوئیتی که مال پسر بچه های نوزاد است می بیند و می فهمد که مال الا است و بیشتر حرص می خورد اما با این حال جلوی عصبانیتش را می گیرد. او موقع رفتن به نگهبان اسکله می سپارد تا اگر همان دختر دیشبی آمد، به او خبر بدهد.
بانو به هاله زنگ میزند و به او خبر میدهد که داخل ماشین اسماعیل جی پی اس کار گذاشته. هاله قدم به قدم اسماعیل را از طریق گوشی اش تعقیب می کند.
ایلکر به محض رفتن ایرم به الا زنگ میزند و از او معذرت خواهی می کند و خواهش می کند تا فرصت دیگری به او بدهد تا امشب را فقط خودشان دو نفر باشند.
الا قبول می کند. او به مادرش می گوید که شب را پیش بورچاک می ماند. فقط هاله و ایرم سر میز شام هستند. وقتی الا پیش ایلکر می رود و میز رمانتیکی او چیده را می بیند ذوق می کند. از آن طرف نگهبان به ایرم این خبر را میدهد. ایرم هم فورا به بهار پیام میدهد که اگر می خواهد بداند دخترش کجاست به فلان اسکله برود. بانو هم به هاله خبر میدهد که داخل ویلایی که اسماعیل قرار دارد، دوربین مدار بسته را کار گذاشته اند و همه چیز با موفقیت پیش رفته.
بهار با ناراحتی راه می افتد تا بتواند الا را پیدا کند که با امید روبرو می شود. امید از بهار می خواهد سوار ماشین بشود تا با هم دنبال الا بروند. الا سعی می کند در مورد آن شب با ایلکر صحبت کند تا او را به حرف بیاورد و به همین خاطر دوباره او را روی تخت می برد و خودش هم جلو می رود و می گوید: «در مورد اون شب یه رازی دارم که به هیچکس نگفتم ایلکر… »
ایلکر کنجکاو می شود. همان موقع هم بهار و امید کل اسکله را می گردند. بهار کشتی ایلکر و میز رمانتیک او را می بیند و همان موقع در کابین را باز می کند و الا را در آغوش ایلکر می بیند. الا با وحشت و بغض از جا می پرد و در حالی که خجالت کشیده همراه مادرش می رود.
هاله از طریق تبلتش تمام اتفاقاتی که در ویلای اسماعیل می افتد را می بیند. وقتی اسماعیل با بریل در آن خانه ملاقات می کند و همدیگر را در اغوش می گیرند، هاله با ناراحتی تبلت را گوشه ای می اندازد. اسماعیل که ترسیده به بریل می گوید: «نابود شدیم بریل. یکی میدونه ما اون شب اونجا بودیم. کارمون تمومه. » بریل می گوید: «کار من نه! فقط تو! چیزی در مورد من اینجا ننوشته. »
اسماعیل فریاد میزند: «اما تو بودی که مجبورم کردی اون دخترو تو جاده ول کنیم! » و آن شب را یادآوری می کند وقتی که با الای بیهوش و زخمی روبرو شده و ترسیده بود اما بریل فورا راه چاره ای پیدا کرده و از اسماعیل خواسته بود تا با ماشین ایلکر الا را در جاده رها کنند تا کسی به آنها شک نکند و ایلکر را فدای همه چیز کرده بود…