خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی معصومیت Masumiyet + پخش صوت
در این مطلب از fgh’ جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی معصومیت Masumiyeاز نظرتان می گذرد. با ما همراه باشید. سریال ترکی معصومیت در ژانر درام، جنایی به کارگردانی عمور آتای و تهیه کنندگی فاروک تورگوت ساخته شده است. نویسندگی این سریال ترکیه ای بر عهده سیرما یانیک می باشد. بازیگران اصلی سریال معصومیت (Masumiyet) عبارتنداز؛ ایلیدا الیشان در نقش اِلا، سرکای توتونجو در نقش ایلکر، دنیز چاکیر در نقش بهار، دنیز ایشین در نقش ایرم، هولیا اوشار در نقش هاله، مهمت اسلانتوق در نقش هارون و …
ایلکر شبانه به اتاق دیگر می رود تا گوشی دومش را که با آن با الا در تماس است را پیدا کند و با او صحبت کند که هاله سر میرسد و با عصبانیت می گوید: «میخوای چیکار اون گوشیو؟ منو بیشتر از این دیوونه نکن! اون دختر از تو دفاع نکرد فقط واقعیت هارو گفت! »
بهار با ناراحتی با دکتر الا صحبت می کند و می گوید: «من میدونم الا تحت تاثیر عشقش به ایلکر ازش دفاع میکنه. » دکتر می گوید که ممکن است اینطور باشد اما قطعی نیست. بهار که تصمیم گرفته هرطور شده ایلکر را مجازات کند، گوشی و لپ تاپ دخترش را می گیرد تا بررسی اش کنند که علیه ایلکر چیزی پیدا کنند.
وکیل ایلکر به او می گوید که در دادگاه، حرف نه بلکه مدرک مهم است و به همین خاطر تمامی مدارک علیه ایلکر است حتی با توجه به حرف های الا که گفته کار ایلکر نبوده اما دادگاه به نفع آنها نیست. هاله فکری می کند و لبخند زده و می گوید: «باید حرف های الا رو تایید کنیم! اینم یعنی دیگه وقتشه تیکه گم شده پازل رو بذاریم سرجاش! »
همان روز، ایلکر بیانیه ای کتبی به دادگاه ارائه میدهد. او توضیح میدهد: «وقتی الا اومد ویلا خیلی مست بودم. اون پشت سر هم بهم حمله میکرد مطمئن نیستم من با صندلی زدمش یا خودش به صندلی برخورد کرده چون فقط هلش دادم. بعد از اون ویلارو ترک کردم و مدتی خواستم تنها باشم.
بعد از ساعتی وقتی برگشتم جای پارک ماشین عوض شده بود. خونه تو تاریکی فرو رفته بود. وقتی پامو گذاشتم داخل، روی مایع لیز سر خوردم. همه دست و لباسام خونی شد. تازه بعد از روشن کردن چراغ دیدم که خونه بهم ریخته و همه جا خونیه و خبری از الا نیست… » بعد از این اظهارات بهار با نگاهی شماتت گر به الا چشم می دوزد و می گوید: «همه این حرفا و خودشو تبرئه کردن ها به خاطر حرف های توئه! »
اسماعیل هم بعد از این بیانیه، با تمسخر رو به ایلکر می گوید: «فکر کردی کی این داستان مزخرف بچه گونه ت رو باور میکنه؟ این چرندیات رو همون برو واسه خواهرزاده ت تعریف کن نه واسه ماها! » ایلکر عصبانی می شود.
بعد از این که هاله و ایلکر تنها می شوند. هاله می گوید: «شاید باید همه چیز رو تعریف نمیکردی. » ایلکر می گوید: «خودتم میدونی همه چیزو تعریف نکردم مامان. خودتم میدونی چیو مخفی کردم. » … چند ماه قبل از این اتفاقات، وقتی ایرم انگشترش را به او برگرداند، هاله شروع به سرزنش پسرش کرد. ایلکر که از کارهای ایرم خسته شده می گوید: «میخواین قبول کنین یا نه، اما من با الا خوشبختم مامان! وقتی با ایرم هستم خفه میشم! » اسماعیل که حرف های او را شنیده جلو می آید و می گوید: «لیاقت تو دختر با اصالتی مثل ایرم نیست! لیاقت تو همون دخترای دو هزاریه. ولی خداتو شکر کن پسر اسماعیل ایلگاز هستی. به خاطر اسمت هست که ایرم تورو تحمل میکنه! »
ایلکر از حرف های پدرش کلافه می شود. همان روز او به الا می گوید که همه چیز حل شده و حتی پدرش هم موافق رابطه ی آنهاست. الا خیلی خوشحال می شود. اما از آن طرف، برای راضی کردن خانواده شان، با دسته گل زیبایی به دیدن ایرم می رود و او را به رابطه شان برمیگرداند…. حالا ایلکر با نگرانی به مادرش می گوید: «مامان اگه از همون اول میفهمیدن الا حامله ست، همه چیز علیه من بود. اگه الا چیزی یادش بیاد چی؟ اون وقت چی میشه؟ »
الا با ناراحتی پیش دکترش نشسته و ناخوداگاه شکمش را می گیرد و می گوید: «انگار یه خلائی توی من هست. انگار یه چیزی تیکه کامل نشده هست… »
هاله با ایرم صحبت می کند که حد و حدود پدرش را به او نشان بدهد تا این ازدواج به دست او نابود نشود. چون کاری که او در شش سال نخواسته را پدرش می تواند در یک شب تمام کند. ایرم با حرف های او، خام شده و حتی جواب تماس پدرش را هم نمیدهد.
الا در خیابان، با دیدن زن های حامله و یا دختر بچه های کوچک، چیزهایی را نامفهوم به خاطر می آورد و بعد ناگهان انگار که تکه گم شده را پیدا کرده باشد روی زمین می نشیند و گریه می کند.
شب وقتی خانواده ایلگاز مشغول خوردن شام هستند، هارون آنجا می آید تا بداند چرا ایرم جواب تماس هایش را نمیدهد.
همان موقع الا وارد می شود و در حالی که با بغض و نفرت به ایلکر خیره شده می گوید: «یادته حتی اسماشون رو هم انتخاب کرده بودیم؟ چون من باردار بودم. ولی دیگه نیستم. چون تو نتونستی پدر بشی اما قاتل شدی. » همه با تعجب به الا خیره می شوند و ایلکر با ناراحتی به چشمان پر از نفرت الا چشم می دوزد.