گفتگو خواندنی با مادر و پدر بابک خرمدین پس از اعتراف به قتل فرزندان و دامادشان
پرونده بابک خرمدین که با قتل او به دست پدر و مادرش جنجال زیادی به پا کرده با مطرح شدن قتل دو عضو دیگر این خانواده وارد مرحلهای تازه شده است. وقتی زوج سالخورده در جریان دور تازهای از اعترافهای خود گفتند که داماد و دخترشان را هم به قتل رساندهاند مشخص شد که عاملان حادثه قاتل سریالی هستند که این گونه اعضای خانواده خود را به کام مرگ کشاندهاند.
روزنامه جوان نوشت: متهم ۸۱ساله پس از قتل پسرش بابک به قتل دامادش فرامرز در سال۹۰ و دخترش آرزو در سال۹۷ اعتراف کرد. زن و شوهر سالخورده صبح دیروز در دادسرای امور جنایی تهران مقابل قاضی محمد شهریاری، سرپرست دادسرای امور جنایی تهران سناریوهای خونین داماد و فرزندانش را یکییکی با کمال خونسردی بازگو کرد.
اکبر نه تنها از سه قتل اعضای خانوادهاش پشیمان نبود که احساس خوشحالی هم میکرد و آن قدر در گفتههایش جدی بود و با شور اشتیاق توضیح میداد که انگار متن فیلمنامه تراژدی را بازگو میکند. میگوید همان تبر و چاقو و ساطوری که با آن اولین قتل را انجام دادهاست،
هنوز در خانه دارد و قتلهای دیگر هم با همان تبر و ساطور و چاقو انجام داده و آنها را نگه داشته تا دو فرزند دیگرش را هم به قتل برساند، اما مأموران پلیس به او فرصت ندادهاند.
اکبرخرمدین، پدر بابک گفته است: دوران جوانیام وارد ارتش شدم و علاقه زیادی به تاریخ داشتم. عشق به دوران باستان و دین زرتشت باعث شد که درباره بابک خرمدین تحقیق کنم. خیلی زود بابک خرمدین تمام زندگیام شد، جنگهایش و دلاوریهایش مرا شیفته خود کرده بود به طوری که سال۴۱ تصمیم گرفتم فامیلیام را به خرمدین تغییر دهم. آن زمان ثبت احوال قبول نمیکرد و میگفت خرمدین شخصیت تاریخی است، اما با اصرار من که گفته بودم ارتشیام قبول کردند و سرانجام به آرزویم رسیدم و نام خانوادگیام را از ثابت یزدانی به خرمدین تغییر دادم از آن روز تصمیم گرفتم همچون بابک خرمدین زندگی کنم.
بهترین روز زندگیام
متهم میگوید: اولین فرزندم آذر بود، اما عاشق پسر بودم که سال۵۳ پسرم بهدنیا آمد و به عشق بابک او را بابک نام گذاشتم تا نام بابک خرمدین را زنده کند. به جرئت میگویم که آن روز یکی از بهترین روزهای زندگیام بود و فکر میکردم که همه چیز بر وفق مرادم است. پس از آن دختر و پسر دیگرم بهدنیا آمدند و خوشحال بودم که فرزندان خوبی تربیت میکنم، اما هر آنچه رشته بودم پنبه شد و آنچه فکر میکردم نشدند.
آغاز قتلهای زنجیرهای
متهم درباره شروع قتلهای زنجیرهای میگوید: بابک را به سختی به مدرسه فرستادم و دخترانم را هم عروس کردم، اما دامادم از دخترم جدا شد و بعد از آن دخترم با پسر خواهرم فرامرز ازدواج کرد. فرامرز آدم خوبی نبود و مشکل اخلاقی داشت که او را سال۹۰ با همدستی دخترم و همسرم به قتل رساندم. پس از آن مشکلات اخلاقی آرزو که تنها شده بود شروع شد و او را هم با همدستی همسرم به قتل رساندم تا اینکه نوبت بابک شد. بابک هم مشکل اخلاقی پیدا کردهبود، دختران زیادی را به خانه میآورد که باعث آزار من و همسرم شده بود و در نهایت تصمیم گرفتیم او را هم مثل دامادم و دخترم به قتل برسانیم و این کار را انجام دادیم.
نقشه ۲ جنایت دیگر
متهم ادامه میدهد، از رفتار و کارهای فرزندانم راضی نبودم و اگر دستگیر نمیشدم دو فرزند دیگرم را نیز به همین روش به قتل میرساندم و الان هم اگر آزاد شوم آنها را به قتل میرسانم.
گفت و گو با پدر بابک
*چه شد که اولین قتل را مرتکب شدی؟
فرزندانم همه زندگیام بودند و فکر میکردم که آنها را خوب تربیت کردهام، اما آنها باعث بیآبرویی من شدند. آرزو ابتدا با مرد دندانپزشکی ازدواج کرد، اما مدتی بعد طلاق گرفت و پس از آن او را به عقد پسر خواهرم در آوردم. فرامرز ورزشکار رزمی بود و حتی مقام قهرمانی هم داشت که انتظار داشتم زندگی خوبی برای دخترم فراهم کند، اما بعد متوجه شدم که به مواد مخدر معتاد شده است و دخترم را اذیت میکند. از طرفی او مشکل اخلاقی داشت و دخترم به من میگفت که افراد خلافکاری به خانهاش رفت و آمد دارند و فرامرز با آنها ارتباط جنسی دارد. او حتی به من و همسرم بیاحترامی کرد که تصمیم گرفتیم او را به قتل برسانیم.
شش ماهی از ازدواج او با دخترم نگذشته بود که شبی او را به خانهمان دعوت کردیم و طبق نقشه دخترم حدود ۷۰ تا ۸۰قرص خوابآور داخل زرشک پلو ریخت و اوهم خورد. فرامرز بیهوش شد و از دنیا رفت که جسد او را به حمام بردیم و همراه همسرم و دخترم مثله کردیم و بعد تکههای جسد را داخل تعدادی سطل زباله رها کردیم.
*پدر و مادر فرامرز پیگیر سرنوشت پسرشان نشدند؟
فرامرز با افراد قاچاق فروش ارتباط داشت و آنها را به شهرستانها میبرد. به خواهرم و شوهر خواهرم گفتم که فرامرز زنش را به خانه ما آورده و قرار بوده با خودرواش سه قاچاقچی را به شهرستان اشنویه ببرد و از او خبری نداریم. پدر و مادرش هم فکر کردند افراد قاچاقچی او را سر به نیست کردهاند و به ما شک نکردند. پس از قتل من خودروی او را اطراف مهرآباد بردم و آنجا رها کردم.
*بعد چه شد؟
به صورت غیابی طلاق دخترم را گرفتم.
*چه شد که تصمیم گرفتی دومین قتل را انجام بدهی؟
بعد از آن دخترم معتاد شد و مشروب هم میخورد. پس از آن مشکل اخلاقی پیدا کرد و با پسرانی که دوست میشد به خانه میآورد. کارهایش آبروی ما را برده بود از کارهای او خسته شده بودیم که من و همسرم تصمیم گرفتیم این غده سرطانی را هم از زندگیمان حذف کنیم. صبح روز حادثه فکر کنم زمستان۹۷ بود که یک دست کلهو پاچه خریدم و به خانه آمدم و طبق نقشه از قبل تعیین شده حدود ۷۰ تا ۸۰ عدد قرص همسرم داخل ظرف غذای او ریخت و او هم خورد تا اینکه بیهوش شد و بعد او را به قتل رساندم و جسدش را به حمام بردم و مثل شوهرش قطعه قطعه کردم و در تعدادی سطل زباله رها کردم و به خانهمان آمدم.
*بابک در جریان قتل آرزو و شوهرش بود؟
زمانی که فرامرز را به قتل رساندیم بابک در کشور انگلستان مشغول به تحصیل بود، اما زمان قتل خواهرش او ایران بود که مدعی شدیم خواهرش به ترکیه رفته است، اما وقتی دید خبری از خواهرش نیست شک کرد و گفت من و همسرم بلایی سر خواهرش آوردیم. پس از آن هم دوربینهای مداربسته خانهمان را بررسی کرده بود که فهمیده بود ما آرزو را به قتل رساندهایم. او خیلی از خواهرش خوشش نمیآمد و رابطه خوبی با خواهران و برادرش نداشت و اصلاً برایش مهم نبود که ما او را به قتل رساندهایم که تهدید کند.
*نظرت درباره دختر و پسر دیگرت چیه؟
دختر دیگرم مشکلی ندارد، اما خیلی عصبی است و در واقع او مشکل اعصاب دارد و دلخوشی از او ندارم، چون نوههایم را اذیت میکند و از پسر دیگرم هم راضی نیستم و اگر دستگیر نمیشدم آنها را هم به قتل میرساندم و الان هم اگر آزاد شوم آنها را به قتل میرسانم.
*حرف آخر.
من خیلی خوشحالم که دو فرزندم و دامادم را به قتل رساندم. چون من درست زندگی کردم و انسان با شرفی بودم و در مدت زندگیام به جز با همسرم با زن دیگری ارتباط نداشتم هر چند که موقعیت داشتم، اما ارتباط برقرار نکردم وصیت کردهام پس از مرگ جسدم را بسوزانند و مقابل قلعه بابک دفن کنند.
گفت و گو با مادر بابک
*شما به عنوان یک مادر چطور راضی شدی با شوهرت در این قتلهای زنجیرهای همکاری کنی؟
فرامرز خیلی مرا اذیت کرد که راضی شدم او را به قتل برسانیم. آرزو هم آبروی ما را برده بود و بابک هم مشکل اخلاقی داشت و مرا آزار و اذیت میکرد که با شوهرم موافقت کردم آنها را به قتل برسانیم.
*گفته شده شوهر شما دیکتاتوری و پادگانی در خانه با شما رفتار میکرده و شما هم از او حساب میبردید به همین خاطر از ترس او چیزی درباره قتلها نمیگفتی و همکاری میکردی؟
به هرحال شوهرم نظامی بود و رئیس خانه بود و ما هم از او حساب میبردیم، اما رفتارش با من خوب بود.
*پس از قتل دامادتان و دخترت آرزو غیر از بابک، دو فرزند دیگرت متوجه نشدند؟
نه، فقط بابک متوجه شده بود و او هم به کسی چیزی نگفت.