خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی معصومیت Masumiyet

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی معصومیت Masumiyet هستید، برای خواندن این مطلب با ما همراه باشید. سریال ترکی معصومیت در ژانر درام، جنایی به کارگردانی عمور آتای و تهیه کنندگی فاروک تورگوت ساخته شده است. نویسندگی این سریال ترکیه ای بر عهده سیرما یانیک می باشد‌. بازیگران اصلی سریال معصومیت (Masumiyet) عبارتنداز؛ ایلیدا الیشان در نقش اِلا، سرکای توتونجو در نقش ایلکر، دنیز چاکیر در نقش بهار، دنیز ایشین در نقش ایرم، هولیا اوشار در نقش هاله، مهمت اسلانتوق در نقش هارون و …

قسمت ۳ سریال ترکی معصومیت
قسمت ۳ سریال ترکی معصومیت

الا با ناراحتی از اتاق ایلکر بیرون می آید و دوست دارد با پدرش صحبت کند. وقتی یکی از همکارها می گوید که تیمور در اتاق کپی است، الا به سمت اتاق می رود که صحبت های پدرش با بانو و خیانت او را می شنود. تیمور در را باز می کند که با الا روبرو می شود. الا با چشمان پر از اشک و نفرت و بدونی حرفی به پدرش خیره می شود. همان موقع هم بهار دوباره به شرکت سر زده که الا با دیدنش با گریه به سمت مادرش رفته و او را در آغوش می گیرد. الا به مادر قول میدهد تا دیگر دور و بر ایلکر نباشد و حتی از شرکت هم استعفا می دهد. بهار به خاطر این که دخترش سر عقل آمده خیلی خوشحال است.
چند روز بعد، الا با دیدن بیبی چکش که حامله بودنش را نشان میدهد، شوکه می شود. او با خوشحالی به دیدن ایلکر می رود و بیبی چک را نشانش میدهد. ایلکر مدت زیادی سکوت می کند و بعد با لبخند تصنعی رو به الا می گوید: «حلش میکنیم اصلا نگران نباش. » الا با لبخند و ذوق می گوید: «میدونم سخته اما غیرممکن نیست. ما از پسش به خاطر عشقمون برمیایم ایلکر… از اولش گفتی دوستم داری. انقدری که بابای بچه مون بشی… انقدری که با من ازدواج کنی… مارو میخوای مگه نه؟ » ایلکر فقط سکوت می کند…

الا به خاطر بچه ی توی شکمش خیلی خوشحال است. روز تولدش، او لباس زیبایی می پوشد و در آیینه به خودش خیره می شود و دست روی شکمش می کشد. بهار می پرسد: «شکمت درد میکنه دخترم؟ » الا دستان مادرش را روی شکمش می گذارد و می گوید: «نه مامان. بذار وقتی ۱۹ ساله م شد بهت میگم. »
از طرفی، ایلکر دسته گل زیبایی برای ایرم فرستاده از او می خواهد همین فردا عقد بکنند. ایرم عکسی از خودش در لباس زیبایی عروسی اش در فضای مجازی منتشر می کند و خبر عقد فردا را به تعقیب کننده گانش میدهد. شب وقتی دختر عمه ی الا، عکس را به او نشان میدهد، الا با عصبانیت و بغض بدون این که مادرش و بقیه مهمانان از نبودش مطلع بشوند، از خانه بیرون میزند و به همان ویلای ایلکر می رود. ایلکر کمی زیاد نوشیده و مست است. الا با عصبانیت به سمتش می رود و او را هل می دهد و فریاد میزند: «تا کی میخواستی گولم بزنی ها؟ میخواستی عقد کنی و بعدش تا چه مدت دیگه میخواستی منو احمق فرض کنی؟ پس ما چی میشیم ها؟ » ایلکر می گوید: «قرار نیست اون بچه رو دنیا بیاری! فهمیدی؟ »

همان موقع ایرم زنگ میزند و الا گوشی را برمیدارد و ایلکر را تهدید می کند که جوابش را خواهد داد تا همه بفهمند که تمام مدت با او رابطه داشته. ایلکر به سمت او حمله می کند…
بهار وقتی می فهمد دخترش در خانه نیست و تماس هایش را هم پاسخ نمیدهد، از دوست او سراغ الا را می گیرد. دوستش هم که نگران شده می گوید الا پیش ایلکر و به ویلای خارج از شهر ریوا رفته است… همان موقع افراد پلیس زنگ خانه را می زنند… معلوم می شود بدن نیمه جان و زخمی الا در کنار جاده ای در خیابان پیدا شده… همه با نگرانی در بیمارستان منتظر خبر خوشی از دکتر هستند اما وضعیت الا اصلا خوب نیست…
صبح خبر ضرب و شتم شدید دختر ۱۹ ساله به اسم الا یوکسل در اخبار پخش می شود. حتی خانواده ی بورگاز هم خبر را می شنوند و ایلکر حسابی بهم می ریزد. مادرش هاله می گوید: «صبحمون با چه خبر ناراحت کننده ای شروع شد! اونم روز عقد! » پدر ایلکر، فورا می گوید: «اگه دختره تو شرکت ما کار میکرده، فورا تو مطبوعات اعلام کنیم که همه جوره پشت خانواده ی این دختر هستیم. » ایلکر به خودش می اید و می گوید: «حتما من حلش میکنم. »

و تحمل نمی کند و به اتاقش می رود و همان لباس خونین را برمیدارد تا از شرش خلاص بشود.
پلیس برای گرفتن اظهارات خانواده الا، به بیمارستان می آید که بهار با جدیت می گوید: «ایلکر ایلگاز دخترمو به این حال و روز در آورد. » پلیس بعد از مظنون شدن به او، تمام خانه و ویلا را می گردد و لباس خونین و رد خون و اثراتی از الا را در خانه ی او پیدا می کند.
موقع جشن عروسی، وقتی ایلکر و ایرم وارد مراسم می شوند همان موقع پلیس به سمت ایلکر می رود و مقابل تمام مهمانان، او را به جرم ضرب و شتم الا یوکسل، بازداشت می کند!
دکتر از اتاق عمل بیرون می آید و رو به تیمور حرف هایی میزند. بهار با دیدن او، با نگرانی جلو می رود و وقتی می شنود که دکتر می گوید: «متاسفانه از دستش دادیم… » با بعض و ناباوری به او خیره می شود…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی معصومیت + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا