خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی معصومیت Masumiyet + پخش صوت
در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی معصومیت Masumiye از نظرتان می گذرد. با ما همراه باشید. سریال ترکی معصومیت در ژانر درام، جنایی به کارگردانی عمور آتای و تهیه کنندگی فاروک تورگوت ساخته شده است. نویسندگی این سریال ترکیه ای بر عهده سیرما یانیک می باشد. بازیگران اصلی سریال معصومیت (Masumiyet) عبارتنداز؛ ایلیدا الیشان در نقش اِلا، سرکای توتونجو در نقش ایلکر، دنیز چاکیر در نقش بهار، دنیز ایشین در نقش ایرم، هولیا اوشار در نقش هاله، مهمت اسلانتوق در نقش هارون و …
ایلکر از خانه بیرون نمی رود. الا تهدیدش می کند که اگر نرود پلیس خبر کند. ایلکر با ناراحتی می گوید: «الا من میخوام مثل قبل شیم. میخوام برگردم پیشت. » الا با عصبانیت او را هل می دهد و می گوید: «تو فکر کردی من هنوزم همون دختر بچه احمقم؟! من احمق بودم که دیوونه وار عاشقت بودم. من همه چیز در مورد تورو فراموش میکنم. اما هرگز فراموش نمیکنم چطور خیلی راحت از من گذشتی… من به خاطر تو دیگه نمیتونم عشق کسیو باور کنم. نمیتونم به کسی اعتماد کنم. » و اشک می ریزد. ایلکر به او نزدیک شده و لبانش را می بوسد. الا هم مقاومت نمی کند. همان موقع صدای بهار می آید. الا و ایلکر هردو خشکشان می زند و الا او را در یکی از اتاق ها پنهان می کند. وقتی الا در را به روی امید و مادرش باز می کند، نگران است.
بهار با مهربانی می گوید: «دخترم اگه بهم میگفتی میخوای بیای اینجا که نه نمیگفتم. اومدم بهت سر بزنم و ببینم چیزی احتیاج داری یا نه و بعد برم. » اما الا می گوید: «نه مامان من میخوام باهاتون بیام. » ایلکر در اتاق آرام به خودش می گوید: «الا این کارو نکن. بمون. » اما الا فورا همراهشان می رود. امید از روی کنجکاوی اتاق ها را می گردد که با ایلکر روبرو می شود. الا با چشمانش از او خواهش می کند این موضوع بین خودشان بماند. امید قبول می کند اما خیلی عصبانی می شود و حتی دیگر توی روی الا هم نگاه نمی کند.
هاله سراغ ایرم می رود و به او می گوید: «ایرم من دیشب دیدم که تو چقدر تنهایی. حتی اون دختره هم مامانش رو پشتش داره اما هارون با این کارش به تو پشت کرد…
اینو بدون که من واقعا تورو مثل دختر خودم میدونم. » هارون همان موقع دوباره سراغ ایرم می آید تا او را به خانه برگردد و این بار با عصبانیت می گوید: «تو طلاق گرفتی و باز میخوای تو خونه کسی بمونی که طلاقت داده؟! » ایرم می گوید: «طلاق گرفتم اما تحت تاثیر تو این کارو کردم و پشیمونم. » ایلکر با شنیدن این حرف پوزخند میزند و از خانه بیرون می رود که با امید روبرو می شود. امید به سمت او حمله می کند و ایلکر هم با او گلاویز می شود. هارون و هاله و ایرم جلو می روند و سعی می کنند آنها را از هم جدا کنند. امید فریاد میزند: «دیشب جلوی الا کاری نکردم اما بار دیگه حسابتو میرسم مرتیکه! » وقتی ایرم این را می شنود وسایلش را جمع می کند تا به هتل برگردد اما هاله با تحکم مانعش می شود.
بعد هاله سراغ ایلکر می رود و با عصبانیت و تهدید به او می گوید که اگر دست از سر الا برنداشته و به ایرم برنگردد، حتما او را به پلیس گزارش خواهد داد. او انقدر جدی این حرف را میزند که ایلکر باورش می شود…
هاله سراغ ایرم می رود و می گوید: «تو نمیدونی پسرم به خاطر درد عشقی که سر تو کشیده، چه حالی شده! اون دخترم تا دید طلاق گرفتین و میدون خالی شده دوباره اومد سمت ایلکر! دختر با عرضه ایه! کاری که تو هیچ وقت نکردی! اگه برگرده سمتت چیکار میکنی؟ با دستای خودت میفرستیش پیش اون دختره؟! »
ایرم به فکر فرو می رود. ایلکر در اتاقش با عصبانیت خشمش را خالی می کند و بعد در حالی که آرام شده، پیش ایرم می رود و مقابل هاله، حلقه را دوباره به دست او می کند. ایرم خوشحال می شود و همان روز طلاقشان فسخ می شود. این خبر همه جا پخش می شود و حتی الا با دیدنش غصه می خورد…
امید با عصبانیت با دیدن الا به او می گوید: «تو داری با خودت چیکار میکنی الا؟ چرا دوباره داری خودتو بدبخت میکنی؟ » الا که ناراحت شده می گوید: «عقلم ازش متنفره اما قلبم نمیتونه. از این که هنوز دوستش دارم از خودم متنفرم و اینو نمیتونم به کسی بگم… »
ایلکر جلوی سلفی های ایرم برای اینستاگرام لبخند میزند اما بعد با عصبانیت خانه را ترک می کند. او سراغ روانشناسش می رود و می گوید: «همه چیز نقشه ی مادرمه. زندگی من نقشه ی مادرمه. » روانشناس از او می خواهد در مورد دخترها برایش تعریف کند. ایلکر در مورد ایرم می گوید: «اون ستون زندگیمه. دوستش دارم به خاطر خاطراتی که با هم داشتیم. اون گذشته منه. انقدر بهم عادت کردیم که اصلا از این که از دستش بدم نمیترسم. بعضی وقت ها یادم میره دوستش دارم… ایرم رو دوست دارم ولی عشق یه موضوع دیگه ست. الا خود عشقه… یه ماجرای واقعی و یه تهدید واقعیه… » زن سعی می کند موضوع را سمت دادگاه بکشد اما ایلکر می گوید: «از اول هم قرارمون این بود در مورد دادگاه صحبت نکنیم. » همان موقع هارون وارد مطب می شود و بیرجی نگران می شود و نمیداند چطور باید ایلکر را پنهان کند.
ایلکر از این اتفاق راضی به نظر می رسد و خوشحال است. بیرجی با جدیت از او می خواهد به هارون بگوید که برای مشاوره در مورد رابطه اش با ایرم آنجا آمده اما بیرجی قبولش نکرده. ایلکر قبول می کند و موقع چشم توی چشم شدن با هارون لبخند میزند! وقتی هارون وارد اتاق بیرجی می شود، بیرجی با لبخند می گوید: «شاید باورت نشه اما حتی شک نکرد! تازه داره بهم اعتماد میکنه و به زودی حرفارو سمت دادگاه میکشونم تا واقعیت رو از زبون خودش بشنویم!»