خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی معصومیت Masumiyet + پخش صوت
در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی معصومیت Masumiye از نظرتان می گذرد. با ما همراه باشید. سریال ترکی معصومیت در ژانر درام، جنایی به کارگردانی عمور آتای و تهیه کنندگی فاروک تورگوت ساخته شده است. نویسندگی این سریال ترکیه ای بر عهده سیرما یانیک می باشد. بازیگران اصلی سریال معصومیت (Masumiyet) عبارتنداز؛ ایلیدا الیشان در نقش اِلا، سرکای توتونجو در نقش ایلکر، دنیز چاکیر در نقش بهار، دنیز ایشین در نقش ایرم، هولیا اوشار در نقش هاله، مهمت اسلانتوق در نقش هارون و …
هانده فقط برای این که اعصاب الا را خرد کند، خبرهای مربوط به ازدواج دوباره ایلکر و ایرم را بلند بلند برایش می خواند. الا از او می خواهد بس کند اما هانده ادامه میدهد و الا با عصبانیت او را از خانه بیرون می کند! بعد هم با گریه خودش بیرون می رود که با ایلکر روبرو می شود. ایلکر به سمتش می رود و می گوید: «الا باور کن مجبور شدم. مادرم تهدیدم کرد. اینا همش دروغه… » الا از دست او هم فرار می کند.
بهار به خاطر این که الا هنوز هم به خاطر ایلکر اشک می ریزد، ناراحت است.
او وقتی این موضوع را با تراپیست او در میان می گذارد، دکتر می گوید: «الا درگیری احساسیش خیلی زیاد شده…» و صدای ضبط شده ی الا را برای بهار می گذارد. الا باور دارد که ایلکر دوستش دارد و اگر نه، پس همه توهین ها کتک خوردن ها تحقیر شدن هایش هیچ بوده…
مادر تیمور، به مرت کوچک می گوید: «مامانت بابات رو از خونه بیرون انداخت. بابات الان گشنه و تشنه تو خیابونا میگرده هیچ میدونستی؟! » مرت با ناراحتی به خانه می رود و رو به مادرش با عصبانیت و ناراحتی می گوید: «تو بابام رو بیرون کردی! » و به اتاقش می رود. بهار به تیمور زنگ میزند تا برگردد اما تیمور با بیخیالی کنار بانو نشسته. حتی الا هم به گوشی تیمور زنگ میزند، اما بانو گوشی را پنهان می کند تا تیمور هوایی نشود. ناگهان الا به بانو زنگ میزند و تیمور با دیدن شماره ی دخترش می ترسد. .
بانو جواب میدهد که الا می گوید: «به بابام بگو اگه تا نیم ساعت دیگه خونه نباشه و مرت رو بغل نکنه، همراه با مامانبزرگ و عمه هام میایم در خونه ت! » تیمور فورا به خانه می رود اما حتی روی نگاه کردن به الا را هم ندارد… بعد از شام بهار هم از او می خواهد به خاطر مرت به خانه برگردد و تنهایش نگذارد.
ایرم همراه ایلکر یک استوری می گذارد و در ان ایلکر را می بوسد. بعد از استوری، ایلکر عصبی شده و به او می گوید: «من دوست ندارم کل ترکیه در مورد زندگی خصوصیمون بدونن! فردا این دادگاه تموم شه من کلی جلسه هست که باید بگذرونم و نمیتونم با این وضعیتی که منو جلوی دوربین میبوسی کنار بیام! » ایرم می گوید: «چون اون دختر استوری هارو میبینه انقدر عصبانی شدی؟! بهم بگو اون شب چرا دیدن دختره رفته بودی؟! »
ایلکر حرفی نمیزند و سراغ گوشی دومش می رود و به الا پیام میدهد که همه این استوری یک نمایش بوده و تقصیر او نبوده. بهار اتفاقی پیام او را می بیند و به آن شماره زنگ میزند که ایلکر جواب میدهد و با عجله می گوید: «الا باید حرف بزنیم هیچی اونجوری که به نظر میرسه نیست. » بهار سکوت می کند و گوشی را به الا برمیگرداند. الا جواب میدهد و با پوزخند می گوید: «مامانم بود که همه حرفاتو شنید. » ایلکر نگران می شود و الا گوشی را قطع می کند.
بهار از خانه خارج می شود و تصمیم دارد به وکیلشان زنگ بزند اما پشیمان شده و به هارون زنگ میزند. هارون ساعتی بعد تماس او را جواب میدهد. بهار می گوید که ایلکر هنوز هم دنبال الا است و بهتر است به دخترش هشدار بدهد!
هارون می گوید: «من هرچی هم بگم ایرم قبول نمیکنه. با این که میدونست الا و ایلکر قرار میذارن باز قبول کرد باهاش ازدواج کنه. » وقتی بهار می شنود که الا باز با ایلکر قرار گذاشته شوکه و عصبانی می شود. انها فورا با هم قرار می گذارند تا در این مورد صحبت کنند.
بانو مات و مبهوت و نگران به دیدن هاله می رود و به او می گوید که همان مردی که به بلغارستان فرستاده بودند مرده! او نگاهی به هاله می اندازد انگار که قتل کار او بوده اما هاله می گوید: «ما کاری نکردیم. ما قاتل نیستیم. هرچند نبود اون مرد به ضرر ما نیست. به ضرر ایرمه! »
حرف های بهار و هارون را هم هاله و بانو شنیده اند و هم تیمور. طبق نقشه، تیمور به هارون زنگ میزند و می گوید که بهار رویش نشده به او بگوید اما انها به برای صحبت نکردن در مورد تهمت ایرم، حق غرامتشان را می خواهند و بهار هم به همین خاطر با او قرار گذاشته. هارون جا می خورد اما مقدار پولی که تیمور خواسته را آماده می کند و به دیدن بهار می رود و کیف پر از پول را مقابلش می گذارد. مردی از طرف هاله، تمام مدت از انها عکس می گیرد. وقتی بهار می فهمد که تیمور همچین درخواستی از هارون داشته، شوکه می شود. هردو می فهمند که تیمور انها را بازی داده! عکس ها برای هاله فرستاده می شود و او با خیالی راحت، لبخند میزند و به خود می گوید: «این کار تموم شد! »