داستان کامل قسمت ۲۷ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
حبیب به بیمارستان رفته و زخمش را پانسمان می کند. گوهر خانم به سر خاک شوهرش رفته و نامه ای که برای سعید خوانده را اول برای او می خواند و گریه می کند. حسابی با شوهرش درد و دل می کند و خودش را سبک می کند.
نسرین به اتاق سهیلا رفته و با او درباره روز اول دانشگاه اش صحبت می کند و سیمین میز صبحانه حسابی چیده و منتظر آماده شدن سهیلاس تا با هم به دانشگاه بروند.
امروز برای همسایه شان گل برده است و عید غدیر را بهانه می کند و حسابی سفارش گلدون را می کند و می رود.
بلور در خانه ساکش را جمع می کند که نسرین از او دلجویی می کند و خواهش می کند که نروند و بعد از راضی کردنش به خانه می روند تا آن جا را تمیز کنند.
نسرین پاسپورت سهیلا را پیدا می کند و با حال بد به خانه بلور می رود و آن ها را در حال رفتن می بیند که باز هم اصرار می کند که بمانند و با سپردن بچه ها به شرکت می رود.
احمد در شرکت مشغول کار است و با مولایی حرف می زند و می خواهد او را برگرداند و که مولایی مقاومت می کند و می گوید با این وضع نمی خواهم سربار باشم و احمد با حال گرفته از او می پرسد که کار پیدا کردی یا نه که با جواب نه رو به رو می شود و می گوید می خواهم کنارم بمونی تا دوباره شرکت رو از نو سرپا کنیم و نهایتن قبول می کند.
نسرین پاسپورت سیمین و بچه ها و سند خونه را به احمد می دهد و او می خواهد که آن ها را در گاوصندوق قایم کند که با احمد با او مخالفت می کند.
نسرین با حالت قهر از شرکت بیرون می رود که احمد به دنبالش می رود و او را آروم می کند به چای دعوتش می کند تا با حال خوب به خانه برود.
احمد خاطرات بچگی شان با هم را یادآوری می کند و حسابی با هم حرف می زنند.
سیمین برگه انتخاب واحد او را بهش می دهد و با هم برای خرید می رودند و می گوید بهتر است به سر و وضعش رسیدگی کند.
بعد از کلی خرید برای در کردن خستگیشان سهیلا را به کافه ای که با شهاب می رفته، می برد و با هم حرف می زنند.
سیمین به سهیلا می گوید او نمی خواهد بچه ها در سختی بزرگ شوند و حرف نسرین و احمد را پیش می کشد و فکر می کند اگر بچه ها ایران بمونند زیر دست احمد و نسرین تو سختی بزرگ می شوند.
نسرین در خانه با بچه ها حرف می زند که تلفن زنگ می خورد و شهاب آن طرف خط است.
در همان زمان سهیلا و سیمین به خانه می آیند که او می گوید شهاب به ایران برگشته است و هر چه سریع تر باید به بیمارستان بروند.
مادر شهاب حالش بد شده است و با دکترش مشغول صحبت است که سیمین و نسرین از راه می رسند و برای عیادت به اتاق او می روند.
با رفتن نسرین، سیمین و شهاب با هم تنها می شوند و مشغول صحبت می شوند و درباره آینده شان باهم حرف می زنند و نسرین می آید.
با آمدن نسرین سیمین به ملاقات مادر شهاب می رود و نسرین هم با او درباره سیمین و کار هایش حرف می زند و نسرین او را برای شام به خانه شان دعوت می کنند تا با هم حرف بزنند.
نسرین و سیمین با هم درباره مهمونی فردا شب حرف می زنند و تاکید می کند که حق ندارد عمه اینا رو دعوت کند.
شهاب و مادرش با هم گپ می زنند و مادر شهاب حسابی از سیمین خوشش اومده و دوستش دارد اما شهاب حرفی نمی زند و می گوید فردا شب به خانه آن ها دعوت شده است.
همه در خانه با هم حرف می زنن و حسابی خوشحال اند…