داستان کامل قسمت ۳۱ سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.

مشتری برای خرید ماشین به خانه پدری شهاب رفته است و ماشین را می بیند و مشغول گفتگو با شهاب است که سیمین با بچه ها از راه می رسند.
سیمین به شهاب و فرنگ خانم می گوید که پدر و مادر او برای دیدن شهاب به تهران آمده اند و در اثر این اتفاق مردند که فرنگ خانم اجازه صحبت به شهاب نمی دهد و برای او شرط می گذارد که باید بین بچه ها و شهاب یکی را انتخاب کند.
سیمین با ناراحتی دست بچه ها را می گیرد و از خانه بیرون می آید که شهاب به دنبالش می آید و از او وقت می گیرد تا شرایط را درست کند و امید دارد که مادرش از شرطش بگذرد.
سیمین با بچه ها برای نهار به رستوران می رود و به خانه سارا می رود تا کمی حالش خوب شود، او از سارا می خواهد که بچه ها را به حیاط ببرد تا کمی تنها باشد و هیچ نمی گوید.
سیمین در تنهایی اش فکر می کند و گریه می کند.
نسرین و احمد آش نذری را پخش می کنند که احمد حال مادرش را از او می پرسد و نسرین جواب می دهد که عمه بعد از حرف زدن با سیمین اینجوری شد.
تلفن خانه عمه زنگ می خورد که سارا دوست سیمین است و به آن ها خبر می دهد که سیمین با حال بد به آن جا رفته است.
عمه گوهر و نسرین سراسیمه به آن جا می روند و نسرین خودش را بالای سر سیمین می رساند.
امروز به بقالی محل رفته است که حبیب سر راهش سبز می شود و باعث تعجب او می شود.
حبیب به امروز می گوید که سر قولش مانده و برایش کار پیدا کرده است و او را با خودش می برد.
حبیب در ماشین درباره خانمی که دنبالش بوده سوال می پرسد و او می گوید با پرس و جو حتما پیدایشان می کنم و حبیب حرف را به سمت کار می برد و احمد و شرکت را بی اعتبار می خواند.
امروز که ساده است و حبیب هم که کارش را خوب بلد است از زیر زبون او درباره وضعیت خونه و سیمین حرف می کشد.
بعد از مدتی حرکت به جایی می روند و او اظهار می کند که می خواهد به داخل برود و سفارش امروز را بکند که تمامش را فیلم بازی می کند و بر می گردد و می گوید که طرف زیر قولش زده است و باعث عصبانیت امروز می شود و می خواهد که سریعا او را به خانه برساند.
حبیب با حرف هایش می گوید که او بهتر است زودتر از آن خانه برود و دلیل اصرار او برای رفتن از خانه و کار پیدا کردن این است که سیمین ازش خواسته است.
منصور بار پسته ای را سوار وانت کرده است و به راننده آدرس می دهد برود که راننده از خودکشی یک شخصی حرف می زند و می رود. منصور بعد از رفتن راننده وانت به سراغ یحیی می رود که او را در حال سوزاندن گونی می بیند و با دیدن اسم شکیبا حالش خراب می شود و به قهوه خونه ای می رود.
امروز در حیاط خانه زغال می چرخاند و بعد از دود کردن اسپند از چشم نظر به عمه خانم می گوید.
نسرین فشار سیمین را می گیرد و می گوید که حالش بهتر شده است و از حال خوب و ازدواج با شهاب می گوید.
عمه گوهر به خانه شهاب زنگ زده است و او را به خانه شان دعوت می کند تا برای مراسم تصمیم بگیرند و بعد از تموم شدن کارشان با احمد می روند.
فرنگ خانم به کنار شهاب می رود و می خواهد او را دلداری بدهد که دل شهاب حسابی پر است و شروع به گفتن می کند.
مادرش به او می گوید که اگر به خواسته سیمین تن بدهد ناخواسته پدر دو بچه می شود و هزاران گرفتاری یقه اش را می گیرد.
سهیلا تلفن را با خودش به اتاقش می برد و با کسی آروم حرف می زند و برای فردا باهاش قرار می گذارد.
نسرین، سیمین را از خواب بیدار می کند و می گوید که شهاب پشت تلفن است و با هم به آژانس هواپیمایی می روند.
سیمین متوجه می شود که شهاب قصد ندارد بچه ها را با خودشان ببرند با حالت قهر از آن جا بیرون می روند که شهاب رک با او حرف می زند و می گوید مشکل تو احمد است و ترس و نفرت از اوست که این کار ها را می کند.
شهاب حسابی به سیمین می توپد و می گوید چرا با منی که انقدر دوست دارم لج می کنی؟

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا