داستان کامل قسمت ۲۹ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
احمد و مولایی با هم حساب های شرکت را انجام می دهند و خداروشکر اوضاع کار و بار شرکت خوب شده است.
حبیب و مادرش با هم بیرون رفته اند و حبیب با دروغ سر هم کردن او را راضی می کند و می رود.
سیمین و شهاب با هم به پارک رفته اند. بچه ها مشغول بازی هستند و آن دو با هم حرف می زنند. سیمین می گوید که در فکرش می خواهد بچه ها را با خودش به آن جا ببرد اما شهاب مخالف است و سعی می کند با هر بهانه ای که شده بگوید نمیشه بچه ها را ببرند اما سیمین با شنیدن این حرف از شهاب می خواهد که آن ها را به خانه ببرد و می روند.
شهاب دم خانه به سیمین می گوید که کمی به او وقت بدهد تا برای این موقعیت فکری بکند.
سهیلا به بیمارستان محل کار خواهرش رفته است و آن جا با هم درباره بردن یا نبردن بچه ها حرف می زنند.
امروز مادر حبیب را در بازار می بیند که حبیب نیز متوجه می شود امروز آن ها را دیده است، امروز به احمد زنگ می زند و خبر می دهد اما حبیب او را با خودش می برد و می پیچونتش.
پگاه در خانه با سیمین یکی به دو می کند و می گوید که او اجازه نداد عمو شهاب به رستوران ببرتش و غذا نمی خورد.
مادر شهاب مخالف صد در صد رفتن بچه ها به فرانسه آب پاکی را روی دست پسرش می ریزد و می گوید خودم به او می فهمانم.
حبیب تنها به خانه رفته است که باعث عصبانیت نرگس می شود و در خانه با او برای تزئین کردن خونه کمک نمی کند و باز هم کار های حبیب را پیش می کشد که می فهمد او می خواهد حقشان را بگیرد، دعوای آن ها بالا می گیرد که مادر حبیب و نگار از راه می رسند و مادرشان که حسابی از رفتن حبیب عصبی است به خانه خودش می رود و می گوید در تولد نمی مانم.
امروز در خانه قند می شکند و با سهیلا درباره بچگی های خودش و حال و احوال این روز ها حرف می زنند. سهیلا از شرکت می پرسد که او می گوید خبط کردم و بعد از آن نسرین صدایش می کند.
نسرین نگران آینده سیمین است و می گوید باید برای خوشی او هر کاری کنم و بگذارم که به عشقش برسد.
تلفن در خانه زنگ می خورد اما سیمین جواب بده نیست و خودش را در اتاقش حبس کرده است. نسرین تلفن را جواب می دهد که متوجه می شود مادر شوهر سیمین است و او را تنها بدون سیمین به خانه اش دعوت می کند.
صبح روز بعد نسرین با احمد به خانه پدری شهاب می رود که احمد از رفتنشان به خانه آن ها می ترسد و مخالف است که نسرین تاکید می کند به خاطر بچه ها پای آن ها هم در این موضوع گیر است.
آن ها چهار تایی دور هم جمع می شوند و مادر شهاب شروع به صحبت می کند و می گوید ای کاش پدر و مادرشان زنده بود تا بچه ها را نگهداری کند که حسابی به نسرین بر می خورد و می گوید ماجرا از این قرار نیست و چیزی که تو فکر سیمین است را باید از آقا شهاب بپرسیم.
شهاب این رضایت را انکار می کند و می گوید دیروز خیلی واضح از شرایط براش تعریف کرده است و به خاطر شرایط روحی اش توانایی گفتن به صورت مستقیم به او را نداشته، شهاب دائما سعی دارد آرامش را خراب نکند که حرف های مادرش باعث رنجش سیمین می شود و می گوید که اگر آن ها هم بخواهند او اجازه نمی دهد که بچه ها را ببرند و می رود.