داستان کامل قسمت ۴۳ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
سیمین به زیرزمین خانه رفته است و با نگاه کردن به گوشه گوشه آن جا بچگی اش را به خاطر می آورد از روزی که گردن عروسک نسرین را شکوند و احمد با چقلی کردن پیش عطا خان باعث شد او حسابی تنبیه شود.
در خانه احمد و نسرین همه با هم وسایل را جا به جا می کنند و سهیلا هم با شوخی هایش جو را عوض می کند.
سهیلا با نسرین بحث می کند و می گوید خونه ات کوچیکه و جا برای ۴ تا بچه نیست و لا به لای حرف هایش از شاهرخ به او می گوید.
نسرین پای سعید را به میان می کشاند و می گوید من از عشق و عاشقی هیچی نمی دونم و فقط می خوام از دست سیمین و کار هایش فرار کنم و برایش توضیح می دهد که نمی تواند منتظر سعید بماند و دائما سیمین او را چک کند.
همه با کل کشیدن و پایکوبی و داریه زنان خنچه عقد نسرین را به داخل خانه می برند و عقدشان شروع می شود.
احمد و نسرین پای سفره عقد نشسته اند و او بعد از یاد کردن از پدر مادرش و اجازه از سیمین و عمه گوهر بله را می دهد.
بعد از تمام شدن مراسم نسرین و احمد به همراه خانواده هایشان به خانه می روند.
حبیب در اتاقش نشسته است و به عکس خودش و سیمین نگاه می کند و حسابی توی فکر است.
نسرین میز صبحانه را چیده است و با آمدن احمد به او می گوید که دلش حسابی برای خانه و غر غر های نسرین تنگ شده و احمد هم از مصاحبه امروزش می گوید و با رفتنش عمه به آن جا می رود.
بعد از کمی گپ زدن عمه مدرک تسویه حساب با کیانی را به او نشان می دهد و می گوید سیمین هم به عنوان شاهد آن را امضا کرده و همه چیز تمام شده است.
نسرین به شرکت می رود و به حبیب می گوید که ما نمی خواهیم بیشتر از این به شما زحمت بدهیم و توی شرکت خانوادگی ما حضور داشته باشید.
سیمین از راه می رسد و به نسرین می گوید که من می خواهم او اینجا باشد و به اتاق می رود، نسرین به دنبالش می رود و می گوید بهتر است خودمون آن جا را بگردانیم که سیمین باز هم همه چیز را روی احمد می ریزد و می گوید بهتر است این حرف های من رو بعد از ماه عسل به احمد بگی و او با حال بد به خانه می رود.
احمد به پیشوازش می رود و با دیدن حال بد نسرین جویای ماجرا می شود.
پرویز اعتصام با بازی آتیلا پسیانی یا همان پدر واقعی احمد به ایران برگشته است و به خانه اش پیش مادرش که ثریا قاسمی نقش آن را بازی می کند، می رود.
حبیب ماشین سیمین را درست می کند و او را به خوردن آش دعوت می کند و می گوید تو این هوا حسابی می چسبد.
آن ها به رستوران می روند و حین آش خوردن شروع به حرف زدن می کنند و حبیب ادامه می دهد که باید قرارداد انبار را فسخ کنند و با یک وارد کننده بزرگ وارد شراکت بشوند.
حبیب و سیمین بعد از خوردن آش به پارک می روند با هم قدم می زنند و بعد از کلی صحبت درباره خاطرات بچگی حبیب، او باز هم پای کار را به میان می کشد و می گوید با وجود سختی کار من همه تلاشمو می کنم که این شرکت دوباره رونق بگیرد و با حرف هایش اعتماد سیمین را جلب می کند.
احمد و عمه و نسرین با هم درباره سیمین و کار هایش حرف می زنند و نسرین حسابی حرص می خورد اما عمه آرام است و می گوید هیچ کار خدا بی حکمت نیست.
عمه گوهر می گوید آخر هفته می خواهم براتون توی باغ مهمونی پاگشا بگیرم و با سیمین حرف می زنم اما نسرین یواشکی به احمد می گوید که او دیگر گوشی برای شنیدن حرف های عمه ندارد، عمه متوجه پچ پچ آن ها می شود اما به روی خودش نمی آورد.
سهیلا در خانه پگاه و دانیال را بابت خراب کردن جزوه هایش دعوا می کند که سیمین از راه می رسد و بعد از یک دعوای حسابی با هم به اتاقش می رود.
سیمین به احمد زنگ می زند و می گوید فردا برای فسخ قرارداد انبار به شرکت برود و بعد از کمی تنهایی با خودش به اتاق کنار نسرین می رود و او بهش می گوید که سیمین تا قرون آخر سرمایه را از تو می خواهد و احمد هم از نگرانی هایش بابت سهیلا می گوید و دلش نمی خواهد که به خاطر فرار از دست سیمین تن به ازدواج دهد.
احمد ناراحت از تغییر پست کاری اش می گوید تا دیروز مدیر مالی بودم اما حالا یک حسابدار ساده هستم اما نسرین بهش امید می دهد و آرامش می کند.
احمد باز هم حرف حبیب را به میان می کشد و می گوید دلم می خواهد سر از کار کیانی دربیاورم و دلیل این همه کار برای سیمین را بفهمم.
پرویز و مادرش با هم حرف می زنند و او از دلتنگی هایش می گوید. مادرش که حسابی تلخ است می گوید کاش می گفتی داری میای تا بهت بگم این جا کسی منتظرت نیست و بهت خوش آمد نمی گوید.
پرویز از اشتباهی که کرده می گوید ناراحت است که چرا گوهر و احمد را با خودش نبرده است و مادرش می گوید نزدیک شدن با آن ها مساوی با نزدیک شدن به خطر است و سبک و سیاق زندگی گوهر به تو نمی خورد. مادرش به او تاکید می کند که حتی مرگ عطا هم نمی تواند باعث شود که تو گوهر و احمد را داشته باشی که پرویز گله مند از مادرش است و می گوید چرا بهم گفتی من از گوهر یک پسر دارم.