خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی خواهران و برادران
آیبیکه موهاشو فر کرده و حسابی به خودش رسیده تا برای اولین روز مدرسه خوب باشه، برادرش با دیدنش میگه خودتو آماده کن تا حسابی مسخره ات کنن چون شبیه خواهرهای عروس شدی! آیبیکه میگه تو چی میگی؟ الان میری اونجا میبینی که چقدر به خودشون رسیدن! سپس آسیه و عمر هم آماده میشن و آسیه امل را به شنگول میسپاره و باهمدیگه به طرف کالج راهی میشن. اونجا به محض رسیدنشون همه به ماشین داغونی که برادر آیبیکه اجاره کرده بود نگاه میکنن سپس وارد ساختمان میشن. ملیسا و دوروک با دوستانشان آنها را اونجا میبینند و حسابی جا میخورن و میگن اینا اینجا چیکار میکنن؟ یکی از آنها میگه یونیفرم مارو تنشون کردن! یعنی اومدن اینجا درس بخونن؟ چجوری؟ دوروک میگه بابام بورسیه شون کرده! سپس به طرف کلاس درسشون میرن. اونجا معلمشون آنها را به دانش آموزاش معرفی میکنه و میگه ورودی جدید داریم! دوستان دوروک شروع میکنن به صدا درآوردن مرغ و میخندن، معلم میپرسه اینجا چخبره؟ دوروک میگه هیچی استاد خودشون متوجه شدن. سپس استاد میگه برای آشنایی بهتر و درک کردن همدیگه میخوام یه کاری کنم گروه بندیتون میکنم تا اینجوری بیشتر با ورودی های جدیدتون آشنا بشین! سپس استاد هاریکا و برادر آیبیکه را تو یه گروه، آسیه و دوروک را تو یه گروه می اندازد. ملیسا به استاد میگه من با عمر هم گروهی میشم. خدمتکار پیش نباهت خانم میره و بهش میگه من ویلارو تمیز کردم فقط این گوشواره را تو اتاق خواب پیدا کردم حتما مال شماست گفتم بیارم بدم بهتون. نباهت جا میخوره و تشکر میکنه و با دیدن گوشواره الماس تعجب میکنه سپس با سوزان در کافه ای قرار میگذارد. سوزان بهش میگه چرا انقدر پریشانی! خوبی؟ نباهت میگه فکر کنم آکیف داره بهم خیانت میکنه! سوزان با شنیدن این حرف جا میخوره و میگه چرا همچین چیزی میگی؟
نباهت گوشواره را رو میز میزاره و میگه اینو تو اتاق خواب ویلا پیدا کرده خدمتکار! من اصلا از این گوشواره ندارم! سوران بهش میگه انقدر زود قضاوت نکن شاید مال دوست دوروکه! اما نباهت میگه این گوشواره الماسه جوانانه نیست! سپس بهش میگه باهات حرف زدم یخورده آروم شدم باید یخورده بگذره خودمو جمع کنم تا باهاش حرف بزنم شاید الکی توهم زدم! سپس میره سوزان سریعا به آکیف زنگ میزنه و میگه باید سریعا همدیگر را ببینیم و آدرس کافه را بهش میده. آکیف میخواد بره سر جلسه که به کنعان میگه یه اتفاقی افتاده باید سریع برم و از شرکت بیرون میزنه. وقتی به کافه میره سوزان لنگه گوشواره اش را رو میز میزاره و میگه اینو روز مرگ خدیجه انداخته بودم و از اون موقع لنگه اش را گم کرده بودم تا امروز نباهت اومد گذاشت جلوم! فهمیده بهش خیانت کردی! آکیف جا میخوره و میگه چی؟ تورو فهمید؟ سوزان میگه من نه فقط شک کرده همچین موضوعی هست! آکیف لنگه گوشواره را ازش میگیره و میگه بده من میدونم باید چیکار کنم. تو مدرسه در زنگ تفریح دوروک و دوتا دوستش به سرویس بهداشتی میرن. دوروک جلوشونو میگیره و بهشون میگه اومدم بهتون کمک کنم اگه کاسه توالت را لیس بزنین سه هزارتا از بدهیتونو میبخشم! سپس میگه یخورده ساده ترش میکنم اگه قسمت روشور را لیس بزنین دو هزارتا کم میکنم! پسرعموی عمر میگه خوب این بهتر شد تو هم که الان دستتو شستی سپس لیس میزنه اما عمر راضی نمیشه و میخواد بره که اونا پسرعموشو بیرون میندازن و درو میبندن سپس به زور سر عمر را میگیرن تا بکنند تو توالت او ضربه ای میزنه و از اونجا میره. ملیسا چهره عصبانی عمر را میبینه و ازش میپرسه که چیشده؟ او بهش میگه هیچی و میره پسرعموش میگه چیزی نیست دلش ریخته اوضاعش بهم سپس به طرف کلاس میرن. بعد از تمام شدن کلاس انها به بوفه پیش داداش قدیر میرن، قدیر واسشون خوراکی میاره که دوروک با دیدن قدیر با لقب گارسون صداش میزنه و سفارششو میده.
موقع رفتنش برک دوست دوروک دستمال کاغذیو رو زمین میندازه و میگه جمعش کن! قدیر هم همین کارو میکنه که ملیسا با عصبانیت برک را صدا میزنه تا دست از این کارهاش برداره. ملیسا به قدیر میگه فردا جشن تولدمه دوست داری بیای؟ قدیر میگه نه و میره. آنها از این کار ملیسا جا میخورن و میگن این چه کاریه دیگه؟ دوستای ملیسا میگن من نفهمیدم اون الان گفت نه؟ سپس ملیسا اعتنایی نمیکنه و سر میز آسیه میره و اونارو هم دعوت میکنه که آیبیکه خوشحال میشه و میگه ما هم میتونیم بیایم؟ ملیسا میگه آره خوشحال میشم و میره. دوروک و برک بهش میگن واقعا دلیل این کارتو نمیفهمم؟! ملیسا میگه میخوام باهاشون دوست بشم در ضمن جشن تولد خودمه هرکیو دوست داشته باشم دعوت می کنم! دوستش به بقیه میگه خوبه بزار با اون سر و وضع بیان ما هم مسخره شون میکنیم و میخندیم اینجوری خوش میگذره! پسرعموی عمر بهش میگه اینا به خاطر توعه ها! دختر ازت خوشش میاد! عمر میخنده و میگه نه بابا اینجوریام نیست! آنها وقتی بعد از مدرسه به خانه میرسن میبینن که مرغداری پنجره داره آنها جا میخورن و آسیه میگه دودکشم داره! آنها با ذوق میرن داخلو میبینن که شبیه خانه شده شنگول میاد و طعنه اش را میزند سپس اورهان ازش میخواد تا ساکت بشه که با بچه هلیش میره تا درباره روز اول کالج باهم حرف بزنن. بعد از رفتنشون آسیه قاب عکسی نشون میده و میگه یادته این روزو؟ عمر میگه جشن تولدمون بود! سپس لبخند میزنن و چهره شان پر از غم میشه….
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس