خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال ترکی خواهران و برادران
اورهان و شنگول به بیرون میان و با دیدن عمر تو اون وضعیت هل میکنن و میگن چیشده؟ و سریعا به طرف بیمارستان میروند.هاریکا وقتی آکیف و مادرش سوزان را در ان وضعیت میبینه شوکه میشه سوزان بهش میگه هاریکا میتونم واست توضیح بدم اما هاریکا ازش میخواد تا نزدیکش نشه و میگه خدا ازتون نگذره و از خانه بیرون میزنه. سوزان به دنبالش میره ولی هاریکا میگه گفتم دنبالم نیا سوزان میخواد تا توضیح بده اما هاریکا قبول نمیکنه و میگه چیو میخوای توضیح بدی؟ کدوم مادری این کارو میکنه؟ ازت چندشم میشه و از اونجا میره. آکیف میخواد سوزان را آروم کنه که سوزان بهش میگه از اینجا گمشو برو اما آکیف اعتنایی نمیکنه و سعی میکنه آرومش کنه و ازش میخواد برن داخل تا صحبت کنن. هاریکا به مدرسه میره و در را به روی آیبیکه باز میکنه. آیبیکه با دیدنش هصبی میشه و میگه معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟ داشتم اونجا میمردم! هاریکا با درماندگی و چشمانی پر از اشک میگه حق با تو بود منم دیدمشون جلو چشمم همدیگرو بغل کردن خیلی چندش آور بود و با حالی بد از اونجا میره. آیبیکه جا میخوره که همان موقع مادرش بهش دوباره زنگ میزنه و ماجرای قدیرو میگه آیبیکه شوکه میشه و سریعا به طرف بیمارستان میره. اورهان تو بیمارستان وقتی ماجرای مهمت را میفهمه با عمر دعوا میکنه و میگه من اینجا مگه بزرگترتون نیستم؟ چرا هیچی به من نمیگین؟ چرا پول لازم داشتین چیزی به من نگفتین؟ و شروع میکنه به سرزنش کردنشان که عمر به سیم آخر میزنه و روبروی اورهان می ایستد و میگه هی میگی چرا به من نگفتی، چرا باید میگفتم؟ مگه ما واسه تو مهمیم؟ تو مارو تو خانه ات راه ندادی مثل آشغال انداختی تو مرغدونی! چی میومدم بهت میگفتم ها؟ الان بهت میگم پانزده هزار لیر داری بدی؟ اورهان حسابی جا میخوره و با ناراحتی میگه حق داری پسرم حق با توعه و با ناراحتی و چشمانی گریان از اونجا میره.
شنگول به عمر میگه آفرین اشک اون مردو درآوردی باریکلا و پیش اورهان میره. اورهان گریه میکنه که شنگول سعی میکنه آرومش کنه و میگه عمر عصبی بود یه چیزی گفت حالا تو خودتو ناراحت نکن! اورهان میگه راست میگه نتونستم واسشون کاری کنم از خونه انداختیمشون بیرون تو دیگه نمیخواد الکی دلداری بدی! شنگول میگه خوب نمیتونستیم شکم این همه آدمو سیر کنیم! اورهان میگه اونا هنوز بچه ان باید چیکار میکردن؟ اگه الان قدیر چیزیش بشه چی؟ من دغ میکنم! سپس اورهان میره تا آبی به صورتش بزنه. ملیسا با حودش میگه ای کاش یه زنگی بهم بزنی قدیر ولی نمیزنی که! و برای اینکه بفهمه پلیس مهمت را دستگیر کرد یا نه به عمر زنگ میزنه و ماجرارو میپرسه که عمر بهش میگه قدیر چاقو خورده و تو بیمارستنن ملیسا سریع حاضر میشه تا بره. قدیر یه لحظه حین عمل قلبش می ایستد ولی در آخر دکترها موفق میشن تا به زندگی برگردانتش. ملیسا به اونجا میرسه و ازشون میپرسه که حال قدیر چجوریه اما آنها میگن هنوز تو اتاق عمله و نیومده بیرون ملیسا پیش مظلوم میره و میگه کی این بلارو سرش آورده؟ مظلوم میگه کار مهمت بوده ملیسا میگه مگه اونو پلیس نگرفت؟ مظلوم میگه چرا ولی انگار فکر کرده قدیر اونو فروخته به پلیس واسه همین آدم فرستاد تا این بلارو سرش بیارن ملیسا جا میخوره و میگه یعنی من مقصرم؟ من میخواستم فقط کمک کنم مظلوم جا میخوره و میگه چرا اینکارارو میکنی؟ همان موقع دکتر میاد و میگه که قدیر به هوش اومده آنها خوشحال میشن و منتظرن تا بتونن برن ببیننش. شب اوگولجان در پارکینگ کار میکنه و کارش جابجایی ماشین هاست که هاریکا را رو اسکله میبینه در حال گریه کردن، او حسابی جا میخوره و میره پیشش و ازش میپرسه که چیشده؟ چرا گریه میکنی؟ و با تعریف کردن از خوشگلیش میخواد حالش را بهتر کنه اما هاریکا به سمت یکی از ماشین ها میره و سوارش میشه اوگولجان کنارش میشینه و بهشمیگه چیکار داری میکنی؟
هاریکا با سرعت بالا تو خیابان ها راه میره اوگولجان با خواهش و التماس ازش میخواد تا کنار بزنه اما هاریکا گوشش بدهکار نیست. اوگولجان میگه تو چته آخه هم خوشگلی هم پولداری هم باهوشی همه چی داری پس چرا انقدر ناراحتی؟ هاریکا گریه میکنه و میگه من همه چیز دارم اما هیچکیو ندارم هیچکیو! سپس کنار میزنه و در آغوش اوگولجان گریه میکنه پلیس ها از راه میرسن و آنها را به کلانتری میبرن. همگی به اتاق قدیر میرن و وقتی حال خوبش را میبینن خیالشون راحت میشه. سوزان تو خانه حسابی استرس داره که کنعان بهش زنگ میزنه. سوزان با ترس جواب میده که کنعان میگه الان هاریکا کجاست؟ میدونی کجاست؟ تو کلانتری! سوزان شوکه میشه و با صدای بلند میگه چی؟ سپس میخواد بره تا حاضر بشه و به کلانتری بره که زنگ خانه به صدا درمیاد و میبینه آکیفه. او کلافه میشه و میخواد که از اونجا بره اما آکیف میگه فقط میرسونمت. ملیسا وقتی به خانه میره ماجرارو به دوروک میگه او عصبی میشه و میگه تو واقعا از اون پسره خوشت میاد داری انکار میکنی اما ملیسا میگه خیلی داری مزخرف میگی دیگه. سوزان و هاریکا وقتی به خانه برمیگردن باهم بحث و حرف میزدن که سوزان میگه اصلا برو به بابات بگو خسته شدم دیگه از اون نگاه های تحقیر آمیزش از نگاه های بی حسش میخوام ازش طلاق بگیرم. هاریما شوکه میشه و میگه چی؟ نه تو از بابام طلاق نمیگیری از اون مرتیکه آشغال جدا میشی! زندگی منو جهنم نمیکنین و نمیزارین دوستام چیزی بفهمن و منم به زندگی شادم ادامه میدم……
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس