خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی خواهران و برادران
تالیا از پله ها میوفته که مظلوم با دیدنش میگه دیگه گول نمیخورم و با لبخند میره سوزی بلندش میکنه و میگه چرا کمکت نکرد؟ تالیا میگه آخه اونسری وانمود کردم خوردم زمین تا بیاد پیشم وقتی فهمید عصبی شد رفت سوزی میخنده و میگه واقعا این کارم کردی؟ تالیا میگه آره کردم به لطف شماها جوری باهام قهره که همش ازم فرار میکنه! سوزی میگه بیا بریم یخ بزاریم روش باد نکنه تا یه فکر دیگه بکنیم. شنگول که بلیط قرعه کشی امل را برداشته بود میره پول را میگیره و میخواد بره بانک که همسایه اش میگه امروز بانک تعطیله شنگول میگه راست میگی امروز جمعه ست! باید بزارم بعدا برم سپس به طرف خانه راهی میشه. بعد از تمام شدن مدرسه ملیسا به دوروک میگه اگه مامان بفهمه که تو حیاط همون خانه شنگول تو چادر میمونی خیلی عصبانی میشه! دوروک میگه تو بگو پیش برک میمونم اینجوری دیگه سوال نمیکنن سپس وقتی عمر و بقیه از کلاس بیرون میان پیشش میره. بعد از رفتن دوروک قدیر پیش ملیسا میره. ملیسا پیشنهاد میده که برن بیرون بگردن اما قدیر میگه باید برم چندجا مصاحبه واسه کار نمیتونم سپس ساعتو بهش پس میده و میگه من نمیتونم اینو قبول کنم ملیسا میگه اما من اینو واست خریدم چرا؟ قدیر میگه این خیلی گرونه نمیتونم وقتی واسه ۴۰ لیر دارم بار جابه جا میکنم همچین ساعتی دستم بندازم! و ساعتو پس میده ملیسا میگه چرا اینجوری میکنی؟ و ازش گلگی میکنه که چرا اصلا منو نمیبینی! و ازش گلگی میکنه قدیر جا میخوره و میگه ما چقدر دنیامون باهم فرق داره! من صبح تا شب دنبال کار و بار و زندگیم و همش به خودم میگم چقدر بدبختم ولی چقد خوبه که دوست دخترم پیشمه منو درک میکنه باهام کنار میاد! سپس بعد ازکمی گلگی از همدیگه ساعتو میده و از اونجا میره.
شنگول به خانه رفته و مدام میگرده تا ببینه پولارو کجا بزاره او هرجایی انتخاب میکنه احتمال میده که کسی پیداش کنه واسه همین میره تو حیاط کنار چادر دوروک تا پولارو زیر خاک دفن کنه. همون موقع بچه ها میان و میگن اونجا چیکار میکنه شنگول میگه هیچی خواستم کمی سبزه و گل بکارم تا سرسبز بشه اینجا. آسیه به شنگول پیشنهاد میده تا برای عمو اورهان جشن بگیرن شنگول قبول میکنه و میگه فکر خوبیه چند روز دیگه تولدشم هست سورپرایزش کنیم واسه روحیه اش هم خیلی خوبه! آنها شب همه چیزو تو کلبه بچه ها آماده میکنن و قدیر میره تا عمو اورهان را بیاره، وقتی میاد همگی آهنگ تولدت مبارک را میخوانند و اورهان حسابی سورپرایز میشه و ازشون تشکر میکنه سپس شنگول کلی هدیه بهش میده که عمر میگه فکر کنم زن عمو زیرخاکی پیدا کرده و میخندن. دوروک گیتار میزنه و آسیه شروع میکنه به خواندن و بقیه بلند میشن و میرقصن و حسابی خوش میگذرونن. فردای آن روز عمر یاد بلیط قرعه کشی می افتد و تو سایت چک میکنه و متوجه میشه که امل برنده شده و حسابی خوشحال میشن. آنها با گشتن بلیط را پیدا نمیکنن که عمر میگه اینم شانس ماست من برم ببینم با این عکس بلیط جایزه را بهمون میدن یا نه. سر میز صبحانه نباهت به آکیف میگه به رسول بابای برک زنگ بزنه و حال دوروک را بپرسه آکیف زنگ میزنه ولی میفهمه که دوروک اصلا اونجا نرفته سپس به زینال راننده اش میسپاره که دوروک را پیدا کنه. سوزان وقتی سرکارش میره صاحب مغازه بهش یه پاکت پول میده و میگه یه عزیزی که واسم خیلی محترمه ازم خواست که اخراجت کنم سوزان یاد نباهت میوفته سپس به طرف خانه ی او راهی میشه. نباهت با دیدنش جا میخوره و سوزان بدون هیچ حرفی میره داخل که نباهت میگه تو چقدر پرویی دیگه!
سوزان میپرسه که چرا همچین کاری کرده که نباهت بهش میگه تو شوهرمو گول زدی و بردی تو خونه ات تا ازش اخاذی کنی، سوزان میخنده و میگه واقعا متاسفم واست که دوباره آکیف تورو گول زده و ماجرای اصلی را واسش تعریف میکند نباهت میگه واسه چی باید حرف تورو باور کنم؟ سوزان میگه به من ربطی نداره میخوای باور نکن ولی خوب اینم بگم که آکیف خیلی دور و بر من میپلکه نشون به اون نشون که خونه ای که واسه تو خریده در اصل به من داشت میداد که من قبول نکردم! نباهت یادش میاد که همون روز احساس کرد کسی از خونه بیرون رفت ولی با حرف آکیف گول خورد سپس به سوزان میگه بیا باهمدیگه تو تله بندازیمش. عمر به فروشگاه میره و بهش میگن که یه زن میانسال اومد جایزه را دریافت کرد عمر حدس میزنه که کار شنگول باشه. دوروک رو صندلی جلوی چادر نشسته که زینال اونو میبینه و به آکیف آمار میده . آکیف به طرف اونجا حرکت میکنه و پیش دوروک میره. دوروک با دیدنش میگه تو اینجا چیکار میکنی بابا؟ آکیف بهش میگه یعنی چی؟ اومدی اینجا؟ تو چادر؟ و ازش میخواد تا به خانه برکرده اما دوروک باهاش دعوا میکنه و میگه من دیگه پامو تو اون ساختمان نمیزارم! حالم از کارهایی که میکنی بهم میخوره ۱۰۰۰ سال هم بشه من تو چادر میمونم ولی اونجا نمیام! سپس برمیگرده که آکیف به سرش میزنه و با لدری که اونجاست به حیاط میاد و چادر را خراب میکنه دوروک تمام تلاششو میکنه تا جلوشو بگیره ولی آکیف کار خودشو میکنه در همین حین پول هایی که شنگول زیر زمین گذاشته بود رو زمین میاد و همگی به جیز عمر و شنگو تعجب میکنن…..
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس