خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ترکی شربت زغال اخته + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد قسمت ۲ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. همراه ما باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند. این سریال روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود.
قسمت ۲ سریال ترکی شربت زغال اخته
دوعا و چیمن بعد از کمی حرف زدن سر میز صبحانه میرن. دوعا به خاطر بارداریش گریه کرده و چشماش حسابی قرمز و پف کرده به خاطر همین با عینک آفتابی میره سر میز صبحانه میره که مادرش میپرسه چرا عینک زدی؟ دوعا میگه فکر کنم حساسیت پیدا کرده چشمام نور اذیتش میکنه مادرش ازش میخواد تا یه لحظه عینک را برداره تا ببینه چشماشو دوباره بزنه دوعا مجبور میشه برداره که مادرش میگه تو گریه کردی؟ دوعا میگه نه گریه واسه چی؟ مادرش و مادربزرگش بهش میگن که معلومه گریه کردی! آذرخش میگه دیشب اومدم اتاقت فهمیدم یه چیزیت هست گفتم چیشده هیچی نگفتی تا صبح گریه کردی؟ آن دو نفر از چیمن میپرسه که چشه! دوعا عصبی میشه و میگه بسه دیگه تو خونه خودمونم نمیتونم گریه کنم؟ گریه قدغنه؟ و با ناراحتی میره. بعد از رفتن همشون مادربزرگش از خدمتکار سِویلای میپرسه که تو چیزی میدونی یا نه؟ او میگه نه نمیدونم ولی چند روزی هست که فهمیدم از یه چیزی ناراحته اما ازش پرسیدم بهم چیزی نگفت مادربزرگ میگه من میدونم به خاطر رفتارای مادرشه باید باهاش برم حرف بزنم. او میره با آذرخش حرف میزنه و ازش میخواد تا درباره رفتار و حرف زدنش با بچه هاش تجدید نظر کنه سپس درباره فاتح دوست پسر دوعا باهاش حرف میزنه.
دوعا با فاتح تو کافه قرار گذاشته و فاتح میپرسه چیشده؟ چرا انقدر پکر و ناراحتی؟ دوعا باهاش حرف میزنه و میگه که حامله ست فاتح جا میخوره و خوشحال میشه و میگه یعنی دارم پدر میشم؟ دوعا تایید میکنه اما میگه من نمیدونم باید چیکار کنم حتی مامانم تورو نمیدونه! فاتح میگه ازدواج میکنیم باهم یه خانواده تشکیل میدیم دوعا خوشحال میشه و همان موقع مادربزرگش بهش زنگ میزنه و خبر میده که با مادرش درباره فاتح حرف زده بعد از مدرسه اش بره پیشش و درباره فاتح بهش بگه جوری که انگار نمیدونی من باهاش حرف زدم! دوعا قبول میکنه. سپس به مدرسه میره و با مادرش حرف میزنه آذرخش ازش سوال میکنه درباره فاتح که دوعا میگه نظرت چیه شب که خودش میاد باهاش حرف بزنی و سوالاتتو بپرسی آذرخش قبول میکنه و میگه باشه بگو بیاد. شب فاتح به اونجا میاد و دسته گلی به آذرخش میده و میپرسه کفشمو باید دربیارم یا نه؟ آذرخش میگه نه راحت باش پسرم و تعارفش میکنه به داخل. فاتح با دیدن مادربزرگ دوعا دستش را میبوسه که آذرخش این صحنه را میبینه سپس شروع میکنه ازش درباره کار و خانواده اش سوال پرسیدن او اسم نوشیدنی هایی را بهش میگه و میپرسه کدومو میخوره که فاتح میگه من چای میخورم ممنون.
آذرخش وقتی به آشپزخانه میره مادربزرگ هم دنبالش میره و میگه نظرت چیه؟ به نظرم که خیلی آقاست اما آذرخش میگه که خوشش نیومده. سپس برمیگردن و بازم سوالاتی میکنه درباره اش. فردا صبح دوعا میره پیش آذرخش و میگه درباره دیشب حرف بزنیم! آذرخش میگه مثلا درباره چی؟ او میگه از چیه فاتح خوشت نیومده؟ آذرخش میگه اصلا به تو نمیاد خیلی سطح پایینه کاراش! آنها باهم بحث میکنن که دوعا میگه من مجبورم و میخوایم ازدواج کنیم آذرخش با تعجب نگاهش میکنه که دوعا میگه من باردارم او شوکه میشه و وقتی مادربزرگش هم میاد و میپرسه آذرخش بهش میگه که او هم جا میخوره. آذرخش زنگ میزنه و از دکتر برای سقط جنین وقت میگیره تا این عروسی هم سر نگیره اما دوعا قبول نمیکنه و میگه من میخوام به دنیاش بیارم. آذرخش به زور میبرتش به دکتر اما دعوا تو یه فرصت از اونجا فرار میکنه. او با فاتح به خانه پدری فاتح رفتن و اونجا ماجرارو با پدرش درمیون میزاره او قبول میکنه و میگه این بچه هدیه خداست فردا امشب محرم میشین که فردا عقد کنین آنها خوشحال میشن و برای دستبوسی پیش مادر فاتح میرن….