خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی شربت زغال اخته + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد قسمت ۳ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. همراه ما باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند. این سریال روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود.
قسمت ۳ سریال ترکی شربت زغال اخته
فاتح با دوعا به دست بوسی مادر فاتح میرن وقتی فاتح میبینه دوعا استرس داره ازش میخواد به خودش مسلط باشه و میگه مادر من خیلی مهربونه نگزان نباش وقتی فاتح در اتاق مادرشو باز میکنه دوعا میبینه که او محجبه ست و جا میخوره و تو ذهنش فقط به ری اکشن مادرش فکر میکنه. آنها به داخل اتاق میرن و دستش را می بوسند مادر فاتح با مهربونی با دوعا حرف میزنه و از فاتح میخواد تا دوعارو با خواهر و برادرش هم آشنا کنه سپس از اونجا میرن. چیمن تو خونه وقتی میبینه مادرش خیلی عصبیه و آروم و قرار نداره بهش میگه ای کاش اینجوری نمیکردی مامان میخواد بیاد دم در خونه مادر و پدر فاتح. دوعا استرس میگیره و بهش زنگ میزنه و خبر میده که مامان من با فاتح ازدواج کردم دیگه کار از کار گذشته آذرخش شوکه و عصبی میشه و نمیدونه باید چیکار کنه دوعا میگه که میخواد با خانواده فاتح بیان اونجا تا باهم اشنا بشین. فاتح و دوعا پیش پدرشون میرن که او بهشون میگه منتظریم عموت بیاد تا محرم بشین. عموی فاتح عامر پدر مته دانش اموز اذرخش هست که با خود آذرخش بحث کرده بود. سپس همگی حاضر میشن تا به طرف خانه ی مادر دوعا حرکت کنن.
آذرخش و بقیه حاضر شدن و استرس دارن. زنگ در خانه اذرخش خورده میشه که انها با استرس در را باز میکنن و وقتی خانواده محجبه اونارو میبینن جا میخورن و بدون هیچ حرفی سرجاشون وایسادن. سپس به خودشون میان و انها را به داخل تعارف میکنن. آنها باهم کمی حرف میزنن و وقتی دوعا میره برای همه قهوه بیاره آذرحش بهشون میگه که من با این ازدواج مخالف بودم و این ازدواجو درست نمیدیدم بالاخره دوعا هنوز ۲۰ سالشه و دانشجوعه! دوعا به اونجا میاد و میگه یعنی چی مامان؟ فاتح میگه مادرت از بابت دانشگاهت نگرانه که به درست لطمه بخوره ولی آذرخش خانم منم با ادامه تحصیل موافقم و جلوشو نمیگیرم از این بابت مشکلی نیست دوعا میگه آره مامان آخه به درسم چه ربطی داره! بعد از تمام شدن جلسه اونا از خانه آذرخش میرن. آذرخش با ترس بدون هیچ حرفی به گوشه ای خیره شده که سولماز میره پیشش و میگه چرا انقدر سخت میگیری؟ آذرخش میگه مامان تو ندیدی؟ از دو دنیای متفاوتیم! اگه بعدا مانع درس خوندن دوعا بشن چی؟ اگه مجبورش کنن موهاشو بپوشونه چی؟ من نگران دخترمم! همین الانشم خیلیی تغییر کرده دوعا!
سولماز میگه میدونم ولی این وسط دخترت هست و دوست داره فاتحو. خانواده فاتح وقتی به خانه میرسن، پدر فاتح به پنبه مادرش میگه که مادرش از ما خوشش نیومد! علنا گفت که مارو قبول نداره! انها سر این موضوع باهم بحث میکنن. پنبه پیش دخترش میره و با او هم حرف میزنه که او بهش میگه وقتی نشناخته میره ازدواج میکنه همین میشه دیگه! خواهر دوستم به اون دسته گلیه نرفت بگیره رفته کیو گرفته. شب قبل از خواب دوعا به چیمن زنگ میزنه و میگه اوضاع خونه چجوریه؟ او میگه مامان اصلا حرف نمیزنه و مامان بزرگم سعی میکنه همه چیزو عادی جلوه بده دوعا میگه ای وای! فردا واسه صبحانه میام اونجا تا باهاش حرف بزنم. سولماز پیش چیمن میره و میگه تو میدونستی که خانواده فاتح محجبه هستن؟ او میگه نه به منم نگفته بود ولی آخه چه ربطی داره! اونا همو دوست دارن! فردای ان روز فاتح به راننده میگه تا دوعارو به خانه شان برسونه و برگردونه. وقتی خودش میره سر میز صبحانه ازش میپرسن عروسمون کو پس؟ فاتح میگه رفته خانه مادرش اونا غر میزنن که اگه بابات عصبی بشه چی؟ فاتح میگه رفته حرف بزنه هیچ مشکلی توش نمیبینم! اونا به همدیگه نگاه میکنن….