خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال رحیل از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال رحیل را می توانید مطالعه کنید. «رحیل» با شعار «قصهها را مینویسند ولی تاریخ را زندگی میکنند»، روایتی حادثهای ـ عاشقانه در دل تاریخ معاصر است. داستان با پایان دوره قاجاریه و ابتدای روی کار آمدن حکومت پهلوی روایت خواهد شد؛ بازگشت «محا» از سفر کربلا همراه میشود با آگاهی «اصلان» پسر صحافباشی دربار از دسیسهها و توطئههایی که سرنوشت او و محا را، تبدیل به یک منظومه بیپایان میکند. حمیدرضا آذرنگ، ثریا قاسمی، اندیشه فولادوند، نسیم ادبی، هومن برقنورد، کاظم هژیرآزاد، ریحانه رضی، علی عباسیزاده، مریم کاویانی، معصومه عربی، ابتسام بغلانی، غزاله اکرمی، محسن امیری، ستاره دهقانی، هانیه غلامی، مهرداد نیکنام، محسن نقیبیان، شاهو رستمی، فتحالله طاهری و زندهیاد حسام محمودی، از جمله بازیگران این سریال هستند.
قسمت ۱۶ سریال رحیل
چندسال قبل، زیورالملوک دخترش مها را با زینت الملوک پیش سید میبره تا ازش بخواد مها اونجا شروع کنه به درس خوندن سید میگه مها سنش خیلی کمه و نمیشه که از اول آموزش دوباره شروع کنم کلاسو و سطح این کلاس برای مها سنگینه زیورالملوک میگه مها خیلی باهوشه از همه ی هم کلاسیاش جلوتره همان موقع حکیم میاد و سید باهاش حرف میزنه و مها را باهاش آشنا و معرفی میکنه. زمان حال، مهای خودشو رو زمین میکشونه و به اتاق مها میره. مها که سر نمازه با دیدنش میگه چیشده ماهی جانم؟ او میگه شنیدم عروسیت کنسل شده اومدم کنارت باشم تا غصه نخوری مها میگه غصه چرا؟ خوشحالم هستم که عروس نوکر انگلیسیا نشدم! ماهی میگه سرنوشت منو تو شبیه به همه برای بیکس بودنمان بهمون به اتاقی تو این اندرونی دادن حالا تو کربلا رفتی بیرون از این عمارت رفتی ولی من چی که با این پای ناقصم فقز اینجا موندم و در آغوش مها گریه میکنه. طلعت و سرور با جمیل پیش صحاف باشی رفتن و در حال مشق تعزیه هستن اصلان به اونجا میره که پدرش با دیدنش پیشش میره اصلان میگه ساعت ها تو شمس العماره منتظرش بودم ولی نیومد فکر کنم کار تموم شد پدرش میگه عقد بهم خورده طلعت بهم گفت خبر دسته اوله اصلان خوشحال میشه که پدرش میگه بره به جاش مشق تعزیه بگه بهشون و خودش میره.
زینت الملوک میره به اتاق مها و بهش میگه بدرالملوک میخوان با نادرمیرزا صحبت کنه و ببینه چرا از این وصلت پا پس کشیدن مها میگه مهم نیست خوب شد زینت الملوک میگه یعنی چی مها جان؟ آبروی شما الکی نیست که الان همه دارن درباره شما حرف میزنن و فکر میکنن مشکل از شما بوده مها میگه آبروی من نه به دست اونا میره و نه به خاطر کسی بدستم میاد ولشون کن سپس ازش میخواد تا به طلعت بگه بیاد. بیتاج با سرگد زمان تو خونه در حال خندیدنن و سرگد میگه کارت عالی بود بیتاج کاری کردی که حتی نادرمیرزا هم پا پس کشید و رفت بیتاج میخنده و میگه دسیسه از کارهای پیش پا افتاده ست واسه ما سرگد! سرگد میگه برو نامه بعدی را ببین که باید چیکار کنیم کار بعدی چیه. بیتاج میره صندوقچه را باز میکنه و نامه بعدی را میبینه که بعد از خواندش بهم میریزه و به سرگد میگه باید برم به سر مزار عموم سرگد بهش میگه من میدونم چی نوشته من خیلی صبر ندارن بیتاج اومدم خوندم و میخنده.
بیتاج عصبی میشه و میگه کسی عریبه اینارو بخونه دیگه سحر و طلسم عمل نمیکنه چرا سرپیچی میکنی؟ من مافوق توعم سرگد! زمان میگه من دیگه غریبه نیستم بیتاج من دیگه خودم نیستم من سرگد بیتاجم! بیتاج میگه باید به دستش بیاریم دیگه. او به اندرونی میره و به زینت الملوک میگه که اومدم پیشکشی بیارم واسه مها بانو او میپرسه داماد کیست؟ بیتاج میگه شوهرم سرگد زمان زینت الملوک جا میخوره و به بیرون هدایتش میکنه و میگه مها بانو به ولیعهدم جواب بله ندادن چه برسه به سرگد زمان که زن داره در ضمن به زودی مراسم بله برونشون هست بیتاج میپرسه اون کیست؟ زینت اسمشو میگه و اونو میفرسته بره. بیتاج وقتی به خانه برمیگرده زمان بهش میگه چیشد؟ بیتاج میگه منتظر بودی الان با خودم بیارمش؟ فعلا رفتی تو صف و به سرگد زمان میگه که قراره بله برون با کیو داره و ازش میخواد ننه قمرو هم اونجا بفرسته تا باهاش حرف بزنه و منصرفش کنه. بیتاج بعد از تنها شدنش کسی را اظهار میکنه و شروع میکنه باهاش حرف زدن….