خلاصه استان قسمت ۷ سریال ترکی بن بست قلب Yürek Çikmazi
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی بن بست قلب را برایتان گذاشته ایم، تا قسمت آخر سریال همراهمان باشید. سریال بن بست قلب به کارگردانی بهادیر اینجه و سردار گوزلکلی در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر درام و خانوادگی میباشد. «بن بست قلب»، داستان خانواده ای است که از روستایی به استانبول کوچ می کنند. جنت که از زمان جوانی همیشه روی پای خودش ایستاده، با ییلماز ازدواج می کند و از روستای خود به استانبول می آید. خشونت ییلماز در طی سال ها باعث می شود جنت به سراغ وکیلی به نام زینب برود و پس از این اتفاق، زندگی خانواده آن ها برای همیشه تغییر می کند. در این سریال عایشه بینگل، ایرم هلواچی اوغلو، دیلارا آکسویک، بیهتر دینچل و جمال توکتاش به هنرمندی پرداختهاند.
قسمت ۷ سریال ترکی بن بست قلب
مامور به بازداشتگاه میره و به خلیل میگه که آزاد شده جانر رضایت داده او جانر را در راهرو میبینه. جانر پیشش میره و میگه فقط به خاطر زینب بهت یه مهلت دیگه دادم خلیل بهش میگه بعداً به هم میرسیم. زینب در محله درباره ییلماز و جنت تحقیق میکنه او پیش چند زن رفته و ازشون سوال میکند که آنها بهش میگن جنت همیشه از ییلماز میترسید همیشه کتک میخورد نمیزاشت جنت از خونه بیرون بیاد فقط برای کار کردن اونم برای اینکه پول مشروبات الکلیشو جور کنه، زینب درباره مغازه ییلماز میپرسه که آنها بهش میگن تازه بازش کرده. مهمت پیش ییلماز میره و بهش میگه نمیزارم بیرسن برگرده پیشت اما ییلماز حرف خودشو میزنه مهمت میگه باشه ولی زیاد خرج کردم واسش حساب کتاب میکنم بهت میگم ییلماز باهاش دعوا میکنه و میگه تو میخوای دختر خودمو به خودم بفروشی؟ و با صندلی به پشت کمر مهمت میزنه مهمت بهش میگه مگه تو دخترتو برای بدهیت به میخونه به من نفروختی؟ بیرسن سعی میکنه آنها را از همدیگه جدا کنه زینب آنها را از دور میبینه.
خلیل به خانهاش میره که همسایهاش بهش میگه صاحبخانه قفل درو عوض کرده و گفته تا اجاره خونتو ندی وسایلتو نمیتونی ببری همون موقع زینب به اونجا میره خلیل قفل درو میشکنه و به داخل میره و بعد از عوض کردن لباسش از خونه بیرون میره و به زینب اعتنایی نمیکنه. تو کوچه زینب به دنبال خلیل میره که پاشنه کفشش میشکنه و با خلیل به کفاشی میره. خلیل میخواد باهاش آشتی کنه که زینب میگه به یه شرط که با هم بریم چایی بخوریم و صحبت کنیم. زینب بهش میگه تو محله بوده و تحقیق میکرده و ازش میخواد کمکش کنه خلیل راضی به همکاری باهاش نمیشه و میره او تکه مویی از مادرش را روی میز جا میذاره که زینب میبینه خلیل برمیگرده و بهش میگه بابام بهم گفته بود آرزوی دیدن یه تار موی مادرمو رو دلم میذاره! مادرم همیشه با یک چشم باز میخوابید الان راحت خوابیده راحتش بزار و میره. تو خونه ییلماز به تورگوت پریهان و فریده میگه مهمت بیرسن را به اینجا برنمیگردونه! بیرسن به اونجا میاد و خبر میده که نمیخواد برگرده ییلماز میخواد باهاش دعوا کنه و به طرفش حمله میکنه که تورگوت جلوشو میگیره و میگه زینب داره تو محله دربارت تحقیق میکنه بهتره یه کمی آروم باشی!
خلیل به محل کار رفته و از فوندا به خاطر رفتارش عذرخواهی میکنه او گوشیاش زنگ میخوره که تعجب میکنه چون قبضشو پرداخت نکرده بود وقتی تلفنو جواب میده متوجه میشه کار فریده بوده فریده بهش میگه به خانهاش بیاد تا حرف بزنن بیرسن هم میاد خلیل با بیرسن تو لابی خانه فریده با هم روبرو میشن و با همدیگه به خانه فریده میرن. فریده میز شامی تدارک دیده که خلیل با دیدن کوفتهها یاد گذشته میافتد که وقتی او با خواهرهایش گرسنه بودند مادرشان یه نون را سه قسمت میکنه و بهشون میده تا بخورند همان موقع ییلماز به داخل خانه میاد با یک ساندویچ کوفته، او فقط برای فریده ساندویچ خریده جنت به فریده میگه خواهر و برادرتم گرسنهاند وقتی پدرت رفت با همدیگه بخورین فریده قبول میکنه اما ییلماز به بیرون از خونه برخلاف روزهای دیگه نمیره و از جنت میخواد ساندویچ را برای بچه گرم کنه تا جلوی چشمانش بخوره. جنت با چشمان گریان ساندویچ را گرم میکنه تا به فریده بده. خلیل با یادآوری این خاطره به هم میریزه و از فریده میپرسه کارت چیه؟ سریع بگو میخوام برم آنها دوباره سر پدرشان با همدیگه بحث و دعوا میکنند و در آخر خلیل و بیرسن از اونجا میرن…