خلاصه استان قسمت ۱۰ سریال ترکی بن بست قلب Yürek Çikmazi
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی بن بست قلب را برایتان گذاشته ایم، تا قسمت آخر سریال همراهمان باشید. سریال بن بست قلب به کارگردانی بهادیر اینجه و سردار گوزلکلی در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر درام و خانوادگی میباشد. «بن بست قلب»، داستان خانواده ای است که از روستایی به استانبول کوچ می کنند. جنت که از زمان جوانی همیشه روی پای خودش ایستاده، با ییلماز ازدواج می کند و از روستای خود به استانبول می آید. خشونت ییلماز در طی سال ها باعث می شود جنت به سراغ وکیلی به نام زینب برود و پس از این اتفاق، زندگی خانواده آن ها برای همیشه تغییر می کند. در این سریال عایشه بینگل، ایرم هلواچی اوغلو، دیلارا آکسویک، بیهتر دینچل و جمال توکتاش به هنرمندی پرداختهاند.
قسمت ۱۰ سریال ترکی بن بست قلب
فریده برای بیرسن دسته گلی فرستاده با نوشتهای روش که نوشته خدا را شکر بدتر از اینا سرت نیومد سرای اون نوشته را میخونه و حسابی عصبی میشه او به فریده زنگ میزنه و میگه تو داری تمام تلاشتو میکنی که گندکاریهای پدرتو لاپوشونی کنی ولی من گزارش ضرب و شتم میگیرم و به همه میگم که این کار بابای تو بوده! فریده که همان لحظه در حال کار کردن رو شوهرش بود که پول وکیل را ازش بگیره و داشت موفق میشد با شنیدن این حرفها عصبانی میشه و دوباره میونش با شوهرش بد میشه کیوانچ میخواد از خانه بره که به فریده میگه میخوام خونه را پس بدم وسیلههاتو سریعتر جمع کن. تو بیمارستان سرای پیش بیرسن میره و ازش میخواد تا حقیقتو بگه مادرت حتماً یه چیزی میدونه که سکوت کرده ما رو با پدربزرگ دیوونت در ننداز تو هم پیگیر نشو و به کسی چیزی نگو چون حوصله درگیر شدن با پدربزرگ دیوونت را ندارم مجبور میشم شما را از خونه بیرون کنم و شما هم باید برین پیش خود اون دیوونه زندگی کنین. زینب به محل کار خلیل رفته و بعد از کمی حال و احوال پرسیدن و حال بیرسن را پرسیدند بهش میگه احتیاجی نیست دیگه خواهرت برای شهادت بیاد دادگاه شاهدهای دیگهای پیدا کردم خلیل ازش میپرسه کیارو میگی؟ زینب میگه با کارکنان غصال خونه صحبت کردم آنها هم زخمها و کبودیهای روی بدن مادرتو دیده بودند و حاضر شدن بیان دادگاه برای شهادت دادن خلیل با شنیدن این حرف بهم میریزه و دوباره برای مادرش ناراحت میشه همان موقع سرای به خلیل زنگ میزنه.
خلیل حال بیرسن را ازش میپرسه او میگه خوبه و در آخر بهش میگه من فهمیدم کی این بلارو سر مامانم آورده پدربزرگ خلیل با شنیدن این حرف از کوره در میره و به شدت عصبانی میشه سپس تصمیم میگیره تا پا پس نکشه و با پدرش جنگو شروع کنه خلیل شبانه به خانه ییلماز میره که او با دیدنش میترسد میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ ییلماز میگه اومدم تا بهت بگم بلاهایی که سرمون آوردیو بدترشو میخوام سرت بیارم ییلماز شروع میکنه به کتک زدن خلیل ولی او هیچ کاری نمیکنه و سر جاش وایساده. همان موقع بیرسن که تو اتاقش دراز کشیده به یاد میآورد که وقتی در حال تمیز کردن آشپزخانه بود مهمت به اونجا میاد و با دیدن وضعیت آشپزخانه عصبی میشه و میگه ببین اینجارو به چه روزی انداختی؟ بیرسن میگه چیزی نیست داداش همین الان همه رو دستمال میکشم تمیز میشه اما مهمت میگه اینجا رنگ لازمه و با کلافگی به چهارپایه میخوره که بیرسن از بالا به پایین پرت میشه. بیرسن با یادآوری این صحنه گریه میکنه چون فکر میکنه مهمت از روی قصد این کارو کرده همان موقع مهمت به دم در خانهشان میآید و باهاش صحبت میکنه و ازش میخواد به سرای بگه پیگیر نشه و ازش معذرت خواهی میکنه. خلیل از روی قصد خونه روبروی پدرش را که برای اجاره گذاشته بودند اجاره میکنه…