خلاصه استان قسمت ۱۴ سریال ترکی بن بست قلب Yürek Çikmazi
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال ترکی بن بست قلب را برایتان گذاشته ایم، تا قسمت آخر سریال همراهمان باشید. سریال بن بست قلب به کارگردانی بهادیر اینجه و سردار گوزلکلی در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر درام و خانوادگی میباشد. «بن بست قلب»، داستان خانواده ای است که از روستایی به استانبول کوچ می کنند. جنت که از زمان جوانی همیشه روی پای خودش ایستاده، با ییلماز ازدواج می کند و از روستای خود به استانبول می آید. خشونت ییلماز در طی سال ها باعث می شود جنت به سراغ وکیلی به نام زینب برود و پس از این اتفاق، زندگی خانواده آن ها برای همیشه تغییر می کند. در این سریال عایشه بینگل، ایرم هلواچی اوغلو، دیلارا آکسویک، بیهتر دینچل و جمال توکتاش به هنرمندی پرداختهاند.
قسمت ۱۴ سریال ترکی بن بست قلب
دادگاه ییلماز فرا میرسه و وکیلش به دادستان میگه موکل من جونش در امان نیست خلیل شبانه به خانه میره و موکل منو تهدید میکنه و دادستان حکم فاصله برای خلیل میگیره دادستان هم به زینب میگه برای نداشتن شواهد کافی و شکایت نکردن بچههاش پرونده مختومه میشه زینب از دادستان خواهش میکنه تا ساعت کاری اون روز صبر کنه شاید مدرکی پیدا شد دادستان قبول میکنه.
خلیل به داروخانه رفته که مسئول اونجا ازش میپرسه پای پدرت خوب شد؟ خلیل میگه مگه چیزی شده بود؟ مسئول داروخونه میگه آره چند روز پیش اومده بود دارو بگیره برای پاش زخم شده بود. خلیل بالاخره به خانه روبروی پدرش نقل مکان میکنه عمه پریهان از پنجره او را میبینه و پیشش میره و ازش میپرسه که این کارهارو اون وکیل بهت یاد میده؟ داری تو روی پدرت وایمیستی؟ عواقب کارت خوب نیست خلیل میگه من دنبال عدالتم به وکیلم اصلاً احتیاجی ندارم اصلاً میدونین سینه مادرم وقتی مرده بود کبود و زخم بود؟ آنها جا میخورند. فریده به یاد میآورد که در گذشته برای فرار کردن از پدرش با مادرش و بیرسن و خلیل به یک خانه باغ رفته بودند و چند روزی را در آرامش اونجا زندگی میکردند سپس به همان ویلا باغ میره. زینب پیش زنی میره که جنت قبلاً برایش کار میکرد که ازش سوالاتی بکنه شاید مدرکی پیدا شد اون زن بهش میگه من چند وقت پیش بهش کلید یه خانه باغ را دادم که برن چند روزی اونجا زندگی کنند اما اون شوهر روانیش پیداشون کرد و بعد از کتک زدن جنت برگشتن به خونشون از اون به بعد دیگه خبری از جنت ندارم چون دیگه شوهرش حتی نذاشت بیاد پیش من کار کنه.
زینب میگه جنت مرده و شوهرش مظنون به قتل اونه اون زن بهش میگه بعید نیست، از اون مرد هر چیزی بر میومد! خلیل که خبر مختومه شدن پرونده را شنیده به فریده پیام میده و میگه مختومه شد پرونده فریده که از کم لطفی اش نسبت به مادرش احساس عذاب وجدان گرفته به برادرش میگه یه لوکیشن میفرستم با بیرسن بیاین اینجا خلیل کنجکاو میشه که چی میخواد بگه اون سریعاً ماشین دوستشو قرض میگیره و دنبال بیرسن میره و با همدیگه به طرف آدرسی که فریده داده راه میافتند وقتی میرسن اونجا اون خانه باغ را به یاد میآورند. از فریده میپرسند که اونجا چیکار داره تو خونه مردم واسه چی رفتن؟ فریده به دروغ میگه ازشون اجازه گرفتم که چند ساعتی اینجا با هم حرف بزنیم. سپس به یاد میآورد که وقتی با مادرش اونجا در آرامش زندگی میکردند خلیل با عجله به خانه میاد و به مادرش میگه بابارو تو بازار دیدم داشت سراغ ما رو میگرفت جنت از ترس هل میکنه و به بچههاش میگه هر کدومتون برین یه کاریو انجام بدین کفشها رو از جلوی در بردارین، لباسهارو از روی رخت جمع کنین پردهها رو بکشیم که فکر نکنه ما اینجا هستیم و از اینجا بره
. فریده که رفته بود لباسها را از روبند جمع کنه از روی قصد یکی از روسریهای مادرشو جا میزاره تا پدرش به اونجا بیاد و آنها را پیدا کنه. زمان حال؛ خلیل از فریده میپرسه چرا اومدیم اینجا؟ چی میخواستی بگی؟ فریده میگه اون خاطراتو تو این خونه یادتون میاد؟ آنها تایید میکنند که خلیل میگه اگه تو اون کارو نمیکردی ما الان زندگی خیلی بهتری داشتیم شاید حتی مامانمونم هنوز زنده بود! سپس فریده بهشون میگه که من این خونه باغو خریدم آنها جا میخورند و میگن چی داری میگی؟ ما از اینجا خاطرات خوبی نداریم خوشمون نمیاد از اینجا بعد تو رفتی خونه رو خریدی؟ که چی بشه؟ خلیل بعد از زدن حرفهای دلش با ناراحتی از خونه بیرون میره که بیرسن هم دنبالش میره. فریده که میخواسته درباره روسری خونی بهشون بگه از رفتن آنها روسری رو میشوره و رو همان بند پهن میکنه تا خشک بشه.
وکیل ییلماز بهش زنگ میزنه و میگه خیالت راحت پرونده مختومه اعلام شد ییلماز خوشحال میشه و از وکیل تشکر میکنه خلیل و بیرسن تو راه برگشت با همدیگه آشتی میکنند بیرسن ازش میخواد که حالا که پرونده مختومه اعلام شده تو هم بهتره دیگه بری از اون خونه خلیل میگه ماجرا برای من تازه شروع شده بیرسن وقتی میبینه خلیل رو حرفش وایساده و پا پس نمیکشه بهش میگه روزی که مامان مرد صبحش صبحانه آماده کرده بودم و میخواستم برم خانه بهشون بدم که بابا رام نداد و نذاشت برم تو خلیل با شنیدن این حرف جا میخوره و تو فکر میره. ییلماز در خانه با خوشحالی نشسته و ماجرای مختومه اعلام شدن پرونده را به پریهان و تورگوت میگه همان موقع صدای زنگ تلفنی به گوش میرسه آنها دنبال صدا میگردند ییلماز میبینه گوشی جنت داره زنگ میخوره و شمارهای که به اسم پسرم سیوه داره بهش زنگ میزنه او تلفنو برمیداره که ناباورانه صدای جنت را میشنود….