خلاصه داستان قسمت ۳۵ سریال ترکی نشاط زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۵ سریال ترکی نشاط زندگی می باشید همراه ما باشید. سریال نشاط زندگی (شادی زندگی من)، داستانی زنانه است که به موضوعاتی مانند خانواده، عشق، و تلاش برای رسیدن به اهداف میپردازد. این سریال ترکیه ای با نگاهی مدرن به مفاهیم سنتی، توانسته است مخاطبان زیادی را جذب کند. سریال نشاط زندگی از تاریخ ۲ بهمن ماه ۱۴۰۲، روزهای زوج ساعت ۲۰:۰۰ و تکرار آن روز بعد ساعات ۱۲:۰۰، ۱۷:۰۰ از شبکه جم تیوی پخش میشود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ شبنم بوزوکلو در نقش نشه شنبکال، تولگا تکین در نقش مصطفی شنبکال، متین کوشکون در نقش مهمت شنبکال، اوغور دمیریهلوان در صالحا شنبکال، ارس شنول در نقش سردار شنبکال، گیزم کالا در نقش آیلین اوزای، ازگی تومبول در نقش تورکان شنبکال، سوریا گوزل در نقش سودا کورماز، نیسان دوکمچی در نقش زینب شنبکال، گفت اژه ییلدیزیم در نقش امره شنبکال و…
قسمت ۳۵ سریال ترکی نشاط زندگی
مهمت وقتی میبینه نشه تنهایی تو حیاط نشسته میره پیشش و باهاش حرف میزنه وقتی میفهمه دردش چیه بهش میگه هرچی شد میخوام اینو بدونی که تو همیشه یه پدر داری که حواسش بهت هست و میره که نشه خوشحال میشه. مصطفی رویاشو تو خواب میبینه که خواننده معروفی شده و تو یه کلوب در حال اهنگ خوندنه که طرفداراش ازش فیلم میگیرن و سمتش میرن و بغلش میکنن. فردای ان روز نشه میبینه مصطفی تخم مرغ خام میخواد بخوره که نشه میگه چرا میخوام خام بخوری؟ مصطفی میگه چون میخوام صدام باز بشه و از خوندنش تو کلوب بهش میگه که نشه اول جا میخوره ولی تو ذوقش نمیزنه و میگه خیلیم خوبه. نشه برای روشا مادرش نون تخم مرغی درست کرده که خیلی دوست داره تا بره پیشش و به این بهونه از زیر زبونش درباره پدرش اطلاعات بگیره. مصطفی موقع بیرون رفتن از خونه با پدر و مادرش روبرو میشه که مهمت میگه امروز من مغازه نیستم باید تنهایی بگردونی با مامانت میرم پیش سلامی تا حالشو بپرسیم مصطفی که میبینه نمیتونه بره کافه برای خوانندگی ناراحت میشه.
نشه پیش مادرش رفته ولی روشا میگه من هیچی از اون پدرت ندارم و نمیدونم از تو البوم عکس ها نشه یادش میاد که عمو میتاد که با روشا خیلی صمیمی بود امکان داره از پدرش چیزی بدونه واسه همین میره به میدان تکسیم که معازه عتیقه فروشی داشته. وقتی به اونجا میره باهم کمی حرف میزنن و در آخر میتاد بهش میگه که من آخرین باری که دیدمش شاید مال ۲۵ سال پیشه ولی اگه چیزی پیدا کردم بهت میگم. تو بیمارستان سودا پیش مرت میره و سعی میکنه باهاش ارتباط بگیره و بهش میگه نظرت چیه بیرون از بیمارستان باهم قرار بزاریم و حرف بزنیم؟ مرت میگه درباره چه موضوعی؟ سودا میگه کار، بیمارستان، دروس دانشجوها پایان ترمشون او قبول میکنه و میگه باشه فقط تو زمان کاری باشه که بشه همه رو جمع کرد یه جا و میره که سودا از این همه سرد بودن و عقب کشیدنش جا میخوره او با دیدن نشه پیشش میره و باهم تو حیاط در این باره حرف میزنن.
نشه از این که او از مرت خوشش اومده خوشحال میشه صالحه و مهمت به کلبه سلامی و زنش رفتن که اونجا از تکنولوژی خیلی فاصله داره و صالحه با شنیدن کارهایی که اونا در طول روز میکنن جا خورده که باید همه ی کارهاشونو خودشون بکنن چون از مغازه و شهر خیلی دوره او به تورکان زنگ میزنه و میگه سربعا بیا اینجا دنبالم اگه نیای حق مادریمو حلالت نمیکنم! و قطع میکنه که تورکان با خودش میگه الان چیکار کنم؟ ماشینم دست سردار که! مصطفی که به حالت افسرده تو مغازه ست تصمیم خودشو میگیره که به کافه بره و برای تحقق رویاهاش تلاش کنه و به سردار زنگ میزنه و میگه من دارم میام...