خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی بهار + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی بهار را برایتان گذاشته ایم، امیدوارم خوشتون بیاد. با ما همراه باشید. سریال بهار توسط نسلیهان یشیلیورت کارگردانی شده است و آسنا بولبلوگلو نیز بهعنوان تهیهکننده این مجموعه شناخته میشود. این سریال در کشور ترکیه تولید شده است و روزهای فرد از شبکه ترکی جم تیوی به زبان فارسی پخش میشود. بهار، بیست سال پیش، از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد، اما به جای اینکه حرفه پزشکی را دنبال کند، خانهدار شدن را انتخاب کرد. او با جراح موفق تیمور یاووز اوغلو ازدواج کرده و زندگی خود را وقف همسر و فرزندانش کرده است. اما ناگهان خانواده به ظاهر خوشحال یاووز اوغلو با بیماری بهار دچار مشکلاتی میشود. پزشک بهار، اورن، مصمم به نجات اوست و میگوید تنها راه حل، پیوند کبد است؛ اما تنها کبد سازگار خانواده، متعلق به تیمور است!
قسمت ۳۲ سریال ترکی بهار
وکیل از بهار میپرسه که مدرکی چیزی داری؟ عکسی یا هر چیزی یا شخصی که شاهد باشه هر چیز کوچکی هم که باشه میتونه بهمون کمک کنه! بعد از حرف زدن بهار با وکیل، او به بیمارستان میره او پیش رنگین میره که جلسه داره و صداش میزنه و میگه میتونیم حرف بزنیم رنگین میگه الان نمیتونم بیام بهار میگه پس میخوای اینجا بگم؟ رنگین میگه باشه برو تو اتاقم تا بیام. اونجا بهار به رنگین میگه با تیمور تماس بگیر و بگو بیاد اینجا کارش دارم تیمور وقتی به اونجا میره به بهار میگه چی شده؟ بهار تا میخواد باهاشون حرف بزنه تیمور میگه که ما از همدیگه جدا شدیم رنگین هم تایید میکنه که بهار بهشون میگه آره ولی تازه است و به من دیگه ربطی نداره من تصمیممو گرفتم و میخوام جدا بشم دیگه برام مهم نیست چیکار میکنین من اینجا میخوام فارغ التحصیل بشم هم من هم آراز تا اون موقع تو همین بیمارستان میمونیم سپس رو به رنگین میگه تو باید از اینجا بری وگرنه احتمال داره همه ماجرا رو بفهمن و از اونجا میره. او پیش آراز میره و بهش میگه با خواهرت حرف بزن شب با همدیگه بریم بیرون خیلی وقته نرفتیم یکمم حرف میزنیم آراز که میدونه ماجرا چیه قبول میکنه.
شب وقتی به بیرون میرن بهار میخواد ماجرای خیانت تیمور را بگه که متوجه میشه اونا میدونستن ولی خیلی وقت نیست و برای عود نکردن مریضیش چیزی نگفتن آنها بعد از کمی حرف زدن میرن به خونه مادربزرگشون. گلچیچک با دیدنشون خوشحال میشه بهار باهاش درباره ماجرای پیش اومده حرف میزنه او عصبانی میشه و میخواد با اسلحه بادی پدر بهار از خونه بیرون بره که جلوشو میگیرن بهار ازش خواهش میکنه تا به خودش مسلط بشه و میگه حیف این گلوله که میخواد بره تو بدن تیمور. قبل از خواب بهار به آراز میگه من چمدونمو برای فردا جمع کردم آراز میگه منم شروع میکنم به بستن چمدون چاعلا به بهار زنگ میزنه و بهش میگه اسم منم رد شده منم باهات فردا میام به روستا برای کمک رسانی بهار خوشحال میشه و میگه چه جوری؟ او ماجرای دکتر رها را میگه که از طریق اون، تو این چیزا به درد میخوره و با هم میخندن. فردای آن روز تمام دکترها سوار اتوبوس شدن و به طرف روستا راهی میشن.
اونجا دکتر رها به بهار و تیمور میگه با همدیگه برین به آدرس خونهای که میگم از اونجایی که زن باردار هم دارن دکتر رنگین شما هم باهاشون برین. بهار کلافه میشه و مجبورا راهی میشه اونجا تیمور مدام سعی میکنه به بهار نزدیک بشه اما او بهش میگه به نفعته دور و بر من نباشی از اونجایی که تازه زن و شوهر بودنمونو فهمیدن مراعات میکنم که کسی چیزی نفهمه اگه زیاد نزدیکم بشی جیغ میزنم. گل چچک به خانه پیش نورا میره و شروع میکنه باهاش دعوا کردن به خاطر بلاهایی که سر بهار اومده نورا از اونجایی که میخواد خونه و اموالو از دست بده حقو به بهار میده و ازش میخواد تا تمام تلاششونو بکنند که از هم جدا نشن اما گلچیچک میگه هر چیزی که بهار بخواد همون میشه و میره که نورا حسابی استرس میگیره….