خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۳۷ سریال ترکی حسرت زندگی
عمر به کافه ای که غمزه درحال صبحانه خوردنه میره و به خاطر خبر ازدواجش با اردال باهاش بحث میکنه در آخر غمزه بهش میگه پاشو برو الان اردال میاد نمیخوام تورو اینجا ببینه آنها باهم کل کل میکنن و عمر با دیدن اردل که داره به اونجا میاد سریع میره. حاجی رسات به خانه نساء رفته و با هاکان حرف میزنه در آخر واسش خط و نشون میکشه و میگه باید دیگه بالاسر زن و بچه هات باشی نمیخوام دیگه ناراحتش کنی! هاکان میگه جای دیگه نمیرم همینجام. او به بهونه بچه ها میره پیششون و اونارو باهم تنها میزارن. حاجی به نساء میگه که عمر نامزدیو بهم زده نساء جا میخوره و حاجی بهش میگه اگه اومد اینجا باهاش حرف بزن از تو بیشتر حرف شنوی داره. اردال و غمزه باهم میرن دنبال تونا که عمر اونارو باهم میبینه و بهم میریزه. وقتی به خانه میرسن میبینن که مادر ثریا اونجاست و داره با فاطما و نوران درد و دل میکنه غمزه ازشون میرپسه چیشده؟ آنها بهش میگن که انگاری عمر نامزدیو بهم زده غمزه شوکه شده و بعد از چند دقیقه میره تو سرویس بهداشتی و از خوشحالی شروع میکنه به خندیدن.
شب وقتی حاجی رشاد به خانه میره طاهر میگه خوبه دیگه اومدی حالا بریم گندی که تمر زده رو جمعش کنیم هرچی سریعتر عمر بهشون میگه من جایی نمیام همونجوری که بهتون گفتم یه بار اون خطارو کردم دوباره انجام نمیدم! طاهر باهاش دعوا میکنه و میخواد کتکش بزنه که او دستشو رو هوا میگیره و پا به پاش باهاش بحث میکنه در آخرم میزنه بیرون از خونه. پدر ثریا به حاجی زنگ میزنه و میپرسه که چیشد عمر میاد عذرخواهی یا نه؟ او میگه حاجی رشاد میگه میخوام مسئله رو از بیخ و بن حل کنم بعد مزاحم بشیم. ثریا وقتی میفهمه که هنوز عمر نمیاد اونجا کلافه میشه و به فیگن میگه اگه نیاد چی؟ فیگن میگه یعنی انقدر دوستش داری؟ ثریا میگه من بدون عمر نمیتونم واقعا عشق چیز عجیبه بهش فکر میکنم که نباشه نفسم بند میاد! غمزه که ماجرای بهم زدن نامردی عمر با ثریارو فهمیده به عمر رنگ میزنه و میگه باید ببینمت عمر میگه جلوی پل دخترم بیا اینجا. پدر عمر هرچی بهش رنگ میزنه عمر برنمیداره که در آخر جواب میده و میگه امشب نمیام خونه اون اشتباهم دوباره تکرار نمیکنم دست از سرم بردار! غمزه وقتی پیش عمر میره ازش میپرسه چجوری بهم زدی؟ شب گذشته میبوسیش بعد بهم میزنی؟ آنها باهم حرف میزنن و عمر میگه تو هم نمیتونی با اردال ازدواج کنی و بهم میزنی غمزه میگه خیلی دیره واسه این کار! عمر میگه شرط میبندم بهم میزنی و میره….