گفتگو با خانواده عبدالرزاقی ها : باید از «عشق» مراقبت کنیم!

در خانه ی ما هنر حرف اول را می زند

الیکا و بورژین عبدالرزاقی، خواهر و برادر دنیای تصویر و نمایش هستند؛ الیکا عبدالرزاقی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون و بورژین عبدالرزاقی کارگردان و بازیگر تئاتر و فیلم کوتاه. در یک عصر مه آلود زمستان نود و هشت تهران پای صحبت الیکا و بورژین و مادرشان خانم سوسن فلکی مقدم نشستیم و به بهانه نزدیک شدن به روز «عشق» با آنان گفتگویی مفصل و صمیمانه داشته ایم که با هم می خوانیم.

گفتگو: عباسعلی اسکتی

عکس ها: فائزه سلیمیان

*این ذات و ریشه هنری در خانواده عبدالرزاقی ها از کجا می آید؟

سوسن فلکی مقدم: من خودم از زمان قدیم هنردوست بودم. موقعی که بچه بودم راجع به دکوراسیون، هنر و نقاشی خلاقیت هایی داشتم. ما در روستایی به اسم تنگ دره در رامسر زندگی می کردیم که این روستا جنگلی بود و ما بچه ها یک خانه روی درخت داشتیم. روی درخت می ماندیم و از همدیگر پذیرایی می کردیم. خیلی به ما خوش می گذشت. بعد از آن در دوره دبیرستان می رفتیم در باغ ها برگ جمع می کردیم و کلسیون برگ درست می کردیم، کلکسیون پروانه درست می کردیم و یک رقابت این شکلی داشتیم. خیلی طرفدار اینطور کارها بودم و روی این اصل، این ذات هنری در من مانده است، چون در آن محیطی که ما زندگی می کردیم، همه مایه های هنری داشتند. مثلا برادر من که در آلمان زندگی می کند و خیلی با هم مچ بودیم، شاعر و نویسنده است.

*گرایش به هنر در بچه های شما چگونه شکل گرفت؟

سوسن فلکی مقدم: الیکا هفده سال داشت و تازه دیپلم گرفته بود. آن موقع ها همه دوست داشتند ریاضی و فیزیک بخوانند، اما من تشویقش می کردم که به سمت هنر برود. یک روز اتفاقی یک مجله خریدم که در آن از کلاس های آقای سمندریان نوشته بود. استاد سمندریان را نمی شناختم، ولی بعدها که ایشان را دیدم، مرد بسیار نازنینی بود. به الیکا اصرار کردم که برود و تست بدهد. با هم رفتیم آقای سمندریان را دیدیم. با الیکا مصاحبه و قبولش کرد. بعد از آن هم به همان آموزشگاه رفت، بعد هم که دانشگاه قبول شد و ادامه داد.

*و بورژین؟

سوسن فلکی مقدم: بورژین اصلا حوصله مدرسه را نداشت. الان هم بگویید مدرسه، موهای تنش سیخ می شود. در مدرسه به من گفتند پسر شما باید به رشته طبیعی یا ریاضی برود، اما من گفتم بگذارید به رشته علوم انسانی برود. من پسرم را می شناسم و ریاضی شیمی اش خوب نیست. گفتند ما امتحان گرفته ایم و اول شده است! گفتم حتما شانسی بوده و مگر می شود؟! واقعا بچه ها جاهایی خودشان را نشان می دهند که باورتان نمی شود. با بورژین صحبت کردم که هر رشته ای می خواهید بخوانید، اما بروید و تخصص آن رشته را بگیرید. بورژین گفت من عاشق تئاتر و سینما هستم. بچه خیلی توداری بود. پس تصمیم گرفت به آموزشگاه استاد سمندریان برود. پس از تست دادن قبول و به یکی از هنرجویان محبوب استاد سمندریان تبدیل شد.

*یک نکته جالب از خودتان برای مخاطبان ما بگویید؟

الیکا عبدالرزاقی: من کلا نکات جالب هستم! نکته جالبی که هیچ کس نمی داند، وجود ندارد، چون من خیلی در مورد خودم آدم توداری نیستم و همه تقریبا هر اتفاقی در مورد من می افتد، متوجه می شوند. در مورد دیگران آدم رازداری هستم، اما در مورد خودم نه، و شاید این یک نکته جالب در مورد خودم باشد.

بورژین عبدالرزاقی: خیلی سوال عجیبی است. من نکته ای که می توانم در مورد خودم بگویم که هم به شکلی آن را دوست دارم و هم گاهی من را اذیت می کند، نظم داشتن و دیسیپلین در کار است. شدیدا کمالگرا هستم.

*در خصوصیات اخلاقی فرزندان شما چه چیزی خیلی نمود دارد؟

سوسن فلکی مقدم: الیکا خیلی شلوغ است و اصولا بچه ای است که روابط عمومی اش خیلی زیاد است، ولی بورژین خیلی کم حرف است، در جامعه دیالوگ ندارد و این خیلی به ضرر او می شود. الیکا از من ارث برده و بورژین از پدرش.

*خط قرمزهای شما چیست؟

بورژین عبدالرزاقی: می تواند بی نظمی در طول کار باشد. زندگی من با کار گره خورده و اگر حقیقت را بخواهید، اصولا وقتی بی نظمی یا دروغ گفتن می بینم، اینکه آدم ها با من روراست نباشند و چیزی که خودشان را نشان می دهند نباشند، خط قرمز من است، چون من آدم صاف و ساده ای هستم و با آدم ها رو هستم. این چیزها برای من خیلی مهم است.

الیکا عبدالرزاقی: خیلی وقت ها می بینم که در صحبت هایشان می گویند خط قرمز من دروغ یا خیانت است و من می گویم که دمشان گرم، خیلی آدم های محکمی هستند و کاملا مشخص است که از زندگی شان چه می خواهند. راستش من اینجوری نیستم. خیلی وقت ها سعی می کنم درک کنم که آدم در چه شرایط و موقعیتی قرار گرفته که این دروغ را  گفته و درک می کنم کسی که خطایی می کند، پشیمان می شود و می توانم او را ببخشم. سعی می کنم و نمی گویم حتما اینگونه هستم. به شکلی نیستم که خط قرمزهای من جا به جا نشود، خیلی وقت ها هم جا به جا می شود.

*سه وسیله که همیشه همراه خودتان دارید؟

بورژین عبدالرزاقی: یکی موبایل، معمولا همیشه یک نمایشنامه همراه من است و سومی را هم چه می توانم بگویم؟! کیف پولم!

الیکا عبدالرزاقی: قاعدتا موبایل، یک کیف پول بزرگ، چون برای من سخت است کیف روی شانه ای داشته باشم و سومی تافی لواشکی که همیشه در جیب و همراه من است.

*عشق را چگونه تعریف می کنید؟

الیکا عبدالرزاقی: عشق خیلی مقوله پیچیده و در عین حال ساده ای است. باعث می شود آدم ها رشد و پیشرفت کنند و احساس بهتری داشته باشند. برخلاف چیزی که آدم ها فکر می کنند عاشق باید درد و رنج بکشد، من فکر می کنم کاملا برعکس است. عشق باید دکمه ای باشد که آدم ها را رو به جلو ببرد و زندگی بهتر و سرحالتری را برای کسی که عاشق است، به وجود بیاورد.

سوسن فلکی مقدم: به نظر من عشق یعنی رهایی و بعضی ها عشق را به عنوان اسارات می بینند. من می گویم کسی که در هر زمینه ای عاشق می شود، باید خودش را رها کند. بهترین جمله ای که می توانم بگویم این است که عشق یعنی رهایی.

بورژین عبدالرزاقی: عشق می تواند خیلی خوب باشد و واقعا هم خیلی خوب است، به شرطی که قدرش را بدانیم و از آن مراقبت کنیم.

*شما عاشق شده اید؟

بورژین عبدالرزاقی: عاشق شده ام و همیشه هستم، بدون عشق که نمی شود زندگی کرد.

*چرا ازدواج نمی کنید؟

بورژین عبدالرزاقی: نباید پیچیده باشد، اما متاسفانه در بیشتر مواقع پیچیده می شود، خصوصا در کشور ما یکی از مهمترین مسائل، شرایط مالی و اقتصادی است. جامعه ما با اینکه امروزه به ظاهر بسیار مدرن شده، اما با این حال می بینیم که همچنان در هنگام ازدواج بسیاری از خانواده های امروزی هم همه بار سنگین ازدواج را بر روی مرد می گذارند که در جامعه امروزی شدنی نیست. اگر این طرز تفکر روزی برداشته شود و زنان و مردان خودشان را برابر تلقی کنند (چه از دید جامعه و چه از دید خودشان) آن وقت مطمئن باشید ازدواج امری بسیار ساده تر خواهد بود و به همان نسبت میزان طلاق هم کم خواهد شد. البته این نکته هم مهم است که زوجی که می خواهند با هم ازدواج کنند، باید متوجه شوند که این دوست داشتن همدیگر فقط برای امروز و فردا نباشد، بلکه بحث یک عمر زندگی است.

*زندگی را چه رنگی می بینید؟

بورژین عبدالرزاقی: در حال حاضر زندگی را خاکستری می بینم، ولی چقدر خوب بود که رنگارنگ باشد.

الیکا عبدالرزاقی: زندگی رنگین کمان و از همه رنگ است.

سوسن فلکی مقدم: من هم زندگی را رنگارنگ می بینم.

*موسیقی کجای زندگی شماست؟

بورژین عبدالرزاقی: موسیقی خیلی برای من مهم است. من شدیدا از موسیقی برای زندگی و کارهایم الهام می گیرم و همه نوع موسیقی هم گوش می کنم. از هر ژانری گوش می کنم و در هر ژانری موسیقی خوب جذاب است.

سوسن فلکی مقدم: من موسیقی را دوست دارم و بیشتر موسیقی کلاسیک را دوست دارم؛ بتهوون و موتزارت و چایکوفسکی. مثلا وقتی از ادیت پیاف می شنوم، حال و هوای خاصی به من دست می دهد. من موبایل را در شلوغی جواب نمی دادم و بچه ها این آهنگ را  زنگ موبایل من گذاشته اند، چون من را به سمت آن می کشاند، در این حد این آهنگ را دوست دارم.

الیکا عبدالرزاقی: موسیقی هم برای من خیلی جای خاصی دارد و هم برای من یک حسرت است. واقعا نمی دانم من استعدادش را نداشتم یا آنقدر برای آن وقت نگذاشته ام. همیشه دلم می خواست یک سازی را بزنم و هرگز یاد نگرفتم. بورژین سعی کرد یک دیلینگ دیلینگ گیتاری به من یاد بدهد، ولی بعد به این نتیجه رسید که انگشت های من خنگ است و گفت فکر می کنم شما چنین استعدادی ندارید! این حسرت همیشه ماند که دوست داشتم ساز بزنم، ولی شنونده هستم، هرچند نمی توانم بگویم شنونده حرفه ای موسیقی هستم.

بورژین عبدالرزاقی: شوخی می کند، خودش تنبلی کرد. من نگفتم در موسیقی بی استعداد است.

*دوست داشتید کجا و با چه شغلی متولد می شدید؟

بورژین عبدالرزاقی: این خیلی شاید سوال جالبی باشد، ولی از ته دل می گویم باز هم اگر انتخاب کنم، دوست دارم همین جا به دنیا بیایم، در همین ایران و باز هم همین شغلی که دارم را انتخاب خواهم کرد.

الیکا عبدالرزاقی: این سوال خوبی است! انگلیس و دلیل آن هم این است که من یک مدت طولانی درکشور انگلیس و شهر لندن زندگی کرده ام و چون شمالی هستم، فضای آنجا که مه و ابر دارد، به من آرامش می دهد. فضای آنجا را خیلی دوست دارم که بخواهم آنجا زندگی کنم. قاعدتا بخواهم فکر کنم که اگر آنجا به دنیا می آمدم، خب بهتر، ولی حالا که به دنیا نیامده ام، دوست ندارم از جای دیگری از صفر شروع کنم. دوست دارم در مملکت خودم اتفاقات خوبی برای من بیفتد، با امنیت و احساس خوب همین جا زندگی کنم. دلم می خواست که یک ورزشکار حرفه ای باشم. من ذاتا برای بازیگری خیلی آدم خجالتی هستم و همیشه سعی کرده ام که با حرکت دست یا زیاد حرف زدن و شلوغ کاری آن را قایم کنم، ولی در ورزش نیازی نیست و فقط حرکتی که می کنید، مهم است. شاید ورزش انفرادی و شاید دومیدانی. دوست داشتم ورزشکار باشم، چون به ورزش علاقه مند هستم.

*شباهت های لندن و تهران و تفاوت ها؟

الیکا عبدالرزاقی: در مورد شباهت می توانم بگویم که به شکلی شباهت مردم به همدیگر است، در زمانی که دچار این مدرن زدگی نشده بودیم. چون الان در تهران شما برای یک ماشین بوق بزنید، امکان ندارد برای شما نگه دارد. شما بنزین نداشته باشید، هیچ کس کمکتان نمی کند. همسایه ها در آسانسور به هم لبخند نمی زنند و به هم نگاه نمی کنند. اگر برگردیم به چهل سال قبل، مردم ایران آن زمان شباهت به مردم الان انگلیس دارند که اینقدر صمیمی و مهربان هستند و راحت ارتباط برقرار می کنند، در کار هم فضولی نمی کنند، اما امکان ندارد چشم در چشم کسی شوند و لبخند نزنند یا انرژی مثبتی به شما ندهند. همسایه وقتی متوجه می شود در این خانه یک آدم جدید آمده، حتما شیرینی و کیک درست می کند و می آید خودش را معرفی می کند، ارتباط برقرار می کند. ما الان متاسفانه درعدم ارتباط قرار گرفته ایم و فکر می کنم یکی از دلایل آن این است که محله ها از بین رفته و بین آنها اتوبان قرار گرفته است. به لحاظ فرهنگی خیلی متفاوت هستیم و شاید باید امیدوار باشیم که ما به گذشته برگردیم. تنها شباهت الان ما و آنها این است که شاید آنها مترو دارند و ما هم مترو داریم.

*چند شخصیت که دوست دارید از نزدیک ببینید؟

الیکا عبدالرزاقی: یکی «استانیسلاوسکی». رفته بودم خانه و محل تمرین و کار این آدم و با تمام وجود فهمیدم وقتی عشق به شغل وجود داشته باشد، عشق به تئاتر و صحنه و به تدریس، با تمام وجودشان این کار را می کرده اند، دوست داشتم یک بار بنشینم با چنین آدمی صحبت کنم و ببینم در مغز اینها چه می گذشته که اینقدر فوق العاده بوده اند و اینقدر به این همه آدم مسیر داده اند. آدم های دیگر که برای من خیلی جذاب هستند، جدا از آدم های مهمی که در جهان وجود دارند، خیلی دوست داشتم پدربزرگ هایم را ببینم، چون من هیچ وقت پدربزرگ به خودم ندیده ام. از نزدیک ببینم تا ببینم حس پدربزرگ داشتن چگونه است.

بورژین عبدالرزاقی: خیلی ها را دیده ام، پس باید بیشتر خارجی ها را گفت. در میان خواننده های خارجی خیلی دوست داشتم «ژک برل» و «شارل آزناوور» را می دیدم و البته «لئونارد کوهن» و در میان بازیگران «همفری بوگارت»، «مرلین مونرو» و در صدر آنها «آدری هپبورن».

*سه وسیله که به جزیره تنهایی خود می برید؟

الیکا عبدالرزاقی: ویدئو پروژکشن، یک هارد که روی آن همه  فیلم ها و سریال های روز جهان باشد و یک کاسه بادام زمینی!

بورژین عبدالرزاقی: آنجا موبایل آنتن می دهد؟ موبایل که حتما با خودم می برم، یک پیکج از کتاب های مختلف و یک هارد که در آن پر از فیلم و سریال باشد.

*هنر چقدر در خانه شما جریان دارد؟

سوسن فلکی مقدم: اصلا چیزی دیگری وجود ندارد که درباره آن حرف بزنند؛ وحشتناک و خیلی زیاد. بورژین که عاشق تئاتر است، واقعا دوست دارد و در رشته خودش خیلی تحقیق و مطالعه می کند، بی نهایت اهل فیلم دیدن و مطالعه است.

*علاقه مندی های شما؟

سوسن فلکی مقدم: کتاب می خوانم، نقاشی می کنم، پیاده روی می کنم، فامیل را می بینم، تابستان ها به ییلاق می روم و برای خودم ییلاق و قشلاق دارم، تنهایی سفر می کنم.

*یک آرزو برای خودتان و مردم ایران؟

سوسن فلکی مقدم: برای خودم که در درجه اول سلامتی و برای مردم اینکه در آرامش و صلح و صفا زندگی کنند. صبح که بلند می شوند احساس کنند که آینده ای دارند و آینده بچه های ما مشخص باشد. دغدغه زندگی نداشته باشند. یک آرامش نسبی حداقل در جامعه ما حکمفرما باشد که نیست.

بورژین عبدالرزاقی: آرزویی که برای خودم دارم این است که بتوانم به آن چیزهایی که می خواهم برسم، چه در زندگی و چه در کار، و بشود یک مقدار مسیر زندگی ما با این سنگلاخ هایی که جلوی پایمان می افتد، هموارتر شود. اینقدر برای هر چیز ساده ای مجبور نباشم که بی دلیل بجنگم، برای هر مسئله ای جلوی مرا نگیرند و راحت بتوانم کار کنم. این آرزوی خیلی مهمی است که من بتوانم یک روز در این مملکت راحت و با خیال آسوده کار و زندگی کنم.

الیکا عبدالرزاقی: آرزویی که برای خودم می کنم قاعدتا خیلی وصل است به آرزو برای همه، چون آرزوی خوشبختی و سلامتی دارم، برای همه آرزوی ثروت دارم، برای همه مردم کشورم آرامش و رفاه اقتصادی.

*حرف پایانی؟

بورژین عبدالرزاقی: در یک ماه گذشته یکی از سخت ترین شرایط زندگی ام را از لحاظ کاری داشته ام، همانطور که شما در جریان هستید، در آکادمی بازیگری «سینمایش» تدریس می کنم و آنجا یکی از کارهایی که من انجام می دهم این است که هنرجوهایی را برای بازیگری بر روی صحنه تربیت می کنم. چیزی حول و حوش هفت ماه با یک گروه از هنرجویانم که بسیاری از آنان نوجوان و جوان هستند، نمایشی را تمرین کردیم به اسم «آندورا» نوشته ماکس فریش و ترجمه حمید که نتیجه تلاش هنرجوها بوده. نمایش بسیار خوبی شد، اما متاسفانه و متاسفانه و متاسفانه به طرز اعجاب آوری از طرف مرکز هنرهای نمایشی رد شد و گفتند شما اجازه ندارید این نمایش را روی صحنه ببرید، چرا که نمایش تندی است. حالا من نمی دانم اینها تندی را در این نمایشنامه در کجا دیده اند! صد بار گفته ام اینها هنرجو هستند و این یک نمایش کارگاهی است و اصلا قرار نیست با این نمایشنامه اتفاق عجیبی در کشور بیفتد که باز هم گفته اند نه. در نهایت پس از دوندگی های بسیار زیاد به من اجازه دو اجرا داده اند که آن هم گفته اند اجازه فروش بلیت نداریم و اجازه تبلیغ هم نداریم و فقط می توانیم بگوییم آشناها بیایند و ببینند. یعنی هفت ماه تلاش و زحمت، و در نهایت می بینید با شما اینگونه برخورد می شود. شاید برای خود من زیاد مهم نباشد و عادت کرده ام، اما هنرجویی که کار اولش است، سرخورده می شود. چرا باید با آنها چنین برخوردی شود؟ متاسفانه معضل بسیار بزرگی است که خیلی هم متاسفانه دارد زیاد می شود. به نمایش های سخیف و مبتذل مجوز می دهند و نمایش هایی که اندکی تفکر پشت آن باشد را رد می کنند.

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا