گفتگوی اختصاصی با نازنین فراهانی بازیگر سریال از سرنوشت
یاد بگیریم همدیگر را دوست داشته باشیم
نازنین فراهانی، متولد هزار و سیصد و پنجاه و دو، در تهران، نویسنده و هنرپیشه تئاتر، سینما و تلویزیون، فارغ التحصیل علوم ارتباطات با گرایش روزنامه نگاری از دانشگاه علامه طباطبایی و هنرآموخته کانون پانتومیم ایران است. او فعالیت مطبوعاتی خود را از سال هفتاد و دو و بازی در سینما را در سال هفتاد و هشت با فیلم «زیر پوست شهر» با کارگردانی رخشان بنی اعتماد آغاز کرد. در کارنامه هنری او فیلم های نام آشنایی چون «از کنار هم می گذریم»، «تهران ساعت ۷ صبح»، «وقتی همه خواب بودند »، « صداها»، « خانه پدری»، «نزدیکتر»، «موقت»، «نبات»، «مهمونی کامی» و نویسندگی فیلم های سینمایی «مهمونی کامی»، «این سیب هم برای تو» و «پدیده» دیده می شود. او برای «تهران ساعت۷ صبح» جایزه بهترین بازیگر زن از جشنواره بین المللی مراکش را دریافت کرد و برای فیلم «نورا» یاس زرین بازیگری از جشنواره فیلم های ویدیویی را گرفت. با نازنین فراهانی نویسنده کتاب « توکه های آزاد » که این روزها سریال «از سرنوشت» را روی آنتن تلویزیون دارد، در روزهای میانی زمستان نود و هشت گفتگو داشته ایم که با هم می خوانیم.
*چه ویژگی هایی در یک نقش باعث می شود آن را بازی کنید؟
به قول آقای گروتوفسکی بزرگ، آنچه توتال اکت یا عمل محض خوانده میشود، نقش جهانی را میآفریند که در آن متولد می شوی، زندگی میکنی و میمیری. برای هر بار این گونه تجربه کردن، ابعاد نقش اهمیت زیادی خواهد داشت و در بین انتخابات محدود این جهانی، سعی میکنم بیشترین خلق را تجربه کنم، اما این انتخاب من در شکل ایدهآل آن است، نه بازیگر و حرفه اش. یعنی در شکل حرفهای گاهی ناگزیر به انتخابهایی هستی که در جهان خودت شاید جای ویژهای ندارد.
*شما نویسنده هستید و فیلم «مهمونی کامی» از آثار شماست و در ادامه «مادر قلب اتمی» که به نوعی ادامه آن است.
مهمونی کامی، فقط طرح فیلمنامه برای من بود، مادر قلب اتمی هم من هیچ نقشی در نوشتن آن نداشتم، هر دو فیلم را هم خیلی دوست دارم و به نظرم فیلم دوم، فهمیده نشد.
*سابقه ی حضور و فعالیت در مطبوعات و رسانه چگونه تجربه ای بود؟
ژورنالیسم، جهان خودش را دارد و خیلی متفاوت از جهان سینماست، ولی بیشترین تاثیری که روی من گذاشت، نزدیکی با مخاطب و درونش بود. در ژورنالیسم تجربه های بی واسطهتری را در اظهار نظر دریافت میکنید. به خصوص که من در آن زمان، بیشترین فعالیتم در بخش اجتماعی بود.
*وضعیت کلی امروز سینمای ایران را چگونه می بینید؟
غم این خفته ی چند، خواب در چشم ترم میشکند/ نگران با منِ اِستاده سحر صبح میخواهد از من کز مبارک دمِ او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
*موسیقی کجای زندگی شماست و خواننده ی محبوب هم دارید؟
منظور از موسیقی چیست؟ اگر موسیقی، همین است که امروز در هر کوی و برزنی شنیده میشود، در زندگی من جایی ندارد و حتی مزاحم من است و اگر موسیقی همان هنری است که روح را مینوازد، حس را به چالش میکشد و تن را یکسره تبدیل به گوش و مغز را متمرکز میکند، ایده میبخشد و لذت میآفریند، بخشی جدا ناپذیر از من است. آنقدر موسیقیهای زیبا در این جهان خلق شده و همچنان در جریان خلق است که انتخاب کردن یک بند از مجموعه بندهای خوب موسیقی سخت است، چه برسد به انتخاب یک خواننده. اما در کل، من علاقهام به راک بیشتر است.
*عشق را تعریف کنید؟
عشق یعنی دوست داشتن بی قید و شرط و بدون انتظار. اینکه شما یک نفر را دوست داشته باشید، ولی با او معامله نکنید که اگر آن کار را نکرد، پس من از او متنفر می شوم. در عشق خیلی خلوص است، عشق معنوی و عشق به خداوند بالاترین عشق است.
*شما هم عاشق شده اید؟
همه عاشق شده اند، مگر می شود کسی عاشق نشده باشد. زندگی بدون عشق ناقص است و کسی که عاشق نشده باشد، اصلا زندگی نکرده است.
*هنوز عاشق هستید؟
عاشق همه هستم. عاشق خدا، عاشق مردم و عاشق کار.
*زندگی را چه رنگی می بینید؟
آبی، آبی روشن.
*یک آرزو؟
آرزوی من برای خودم این است که خوشحال باشم و پیوسته آرامش داشته باشم، یک آرامش همیشگی که واقعا آروزی بزرگی است، چون باید خیلی به مراتبی برسید که به آرامش دائم برسید. برای مردم آرزو می کنم که یاد بگیریم همدیگر را دوست داشته باشیم و به هم احترام بگذاریم. امیدوارم که مردم ایران و همه ما به آگاهی برسیم، چون اگر به آگاهی برسیم، همه مشکلاتمان حل می شود.
*چند شخصیت که دوست دارید از نزدیک ببینید.
آلپاچینو، حضرت مسیح و «مارسل پروست» را خیلی دوست دارم ببینم. بیشتر نویسنده ها را دوست دارم ببینم و البته بردپیت را!
*هنر چقدر در خانه شما جریان دارد؟
خواهرو برادرزاده ام نقاشی می کنند و خواهرزاده ام، علی احمدزاده، فیلمساز است.
*شما خودتان نمی خواهید کارگردانی را تجربه کنید؟
شاید، ولی هنوز نمی دانم!
*یک نکته جالب از خودتان برای مخاطبان ما؟
خیلی با خودم حرف می زنم!
*اگر هنرپیشه نمی شدید، چه فعالیتی را دنبال می کردید؟
نقاش می شدم.
*جایی خوانده بودم نقاشی هم می کنید.
من دوستان نقاش زیاد دارم. در سایتی نوشته بود نازنین فراهانی نقاش است و من نمی دانم کجا گفته ام نقاش هستم. این را اصلا تیتر کنید که من نقاش نیستم!
*در جایی از سریال ملکاوان به انگلیسی و فرانسه حرف می زنید. روی این دو زبان چقدر مسلط هستید؟
انگلیسی را که تا حدی می دانم و فرانسه را سال های پیش در حد خیلی خوب می دانستم، ولی شانزده هفده سال است که حرف نزده ام، اما چون زمانی به این زبان تسلط داشته ام، توانسته ام از آن در این سریال استفاده کنم. ایتالیایی را هم حدود هفت هشت سال پیش، چون مجبور بودم با کسانی که انگلیسی نمی دانستند ایتالیایی صحبت کنم، توانستم در مدت یک ماه یاد بگیرم که آن را هم بعد از مدت ها فراموش کردم، ولی آوای زبان یادم بود و چون آشنا بودم و بعد از اینکه در فیلم نبات ترجمه شد، توانستم خوب ادا کنم.
*از آنچه امروز هستید راضی اید؟
رضایت، امری نسبی است. از بعضی لحظههایش حتما و از بعضی لحظههایش اصلا. واقعا در جهان کسی هست که از هر آنچه هست، کاملا راضی باشد؟ اگر هست، چه زندگی سرشاری دارد و چه سروری. خوشا به حالش!
*با پوشش های متنوع و رنگارنگ بازیگران در اکران های خصوصی موافق هستید؟
من نه پوششی را تایید و نه رد میکنم، اصلا چطور میتوانم؟ این رد نکردن و تایید نکردن هم از منظر سلیقه است. هزاران سلیقه در این دنیا هست، ولی رنگ را دوست دارم. هر کس با پوشش و لباسی که انتخاب میکند، بخشی از خودش را بروز میدهد. یکی مثل خانم فروغ طبعش به نازکی برگ گل کوکب است و یکی هم پتو را انتخاب میکند. آزادی همین است دیگر، مگر نه؟
*امروز هنرمندان چقدر روی جامعه تاثیر دارند؟
به نظرم هنر در درجه ی اول یک تجربه ی شخصی است که با عموم به اشتراک گذاشته می شود. جامعه به عنوان یک کل حق پذیرش، عدم پذیرش، ستایش، استفاده و یا سوء استفاده از آن را دارد. این که هنر می تواند جامعه ی بهتری بسازد یا نه، سوالی است که بعید می دانم جوابی قاطع بشود برایش پیدا کرد، ولی از آنجایی که ذات هنر زیبایی است و انسان فطرتا زیبایی را دوست دارد و لذت جوست، هنر در مفهوم ناب، اگر بر خودآگاه تاثیر نگذارد، بر ناخودآگاه تاثیر می گذارد. البته نمی دانم می شود گفت سینمای امروز ما به هنر نزدیک است یا خیر.
*رسیدن به دنیای تصویر و دیده شدن چه المان هایی می خواهد؟
دنیای هنر رسیدنی نیست، باید باشی. به نظرم باید در درجه ی اول در «اید» چیزی باشد که می گوییم خمیره و بعد تمرین شود تا به شدن تبدیل شود. ولی من به شخصه در مورد خودم این را می گویم که هر تجربه ای هنر نیست، اما در مورد این دیده شدن، که منظور شماست، فکت های زیادی می خواهد، گاهی این فکت ها به درون و گاهی به جهان بیرون از تو که خارج از کنترل توست، وابسته است.
*در مورد فیلم نبات هم صحبت کنیم، کار کردن با پگاه ارضی چگونه تجربه ای بود؟
پگاه ارضی می دانست چه می خواهد، کار لذتی بخشی بود. با او یک تعامل شکل می گرفت و فهم دو طرفه به شکلی عالی.
*و همبازی شدن با شهاب حسینی؟
با شهاب هم همکاری عالی بود. شهاب همراه است، کار کردن با او خیلی لذت بخش است. بازیگری که می خواند، می داند و نقش را واکاوی می کند، با او مفاهمه صورت می گیرد، دیالوگ برقرار می شود.
*سه وسیله که به جزیره تنهایی خودتان می برید؟
یک پک موسیقی، کتاب و یک چاقو!
*چرا چاقو؟
چاقو که بتوانم چیزی بتراشم به عنوان ظرف و این ها و هزاران کار دیگر… به درد می خورد. شاید هم حوصله ام سر رفت و در تنهایی یک چوبتراش یا سنگ تراشی از آب در آمدم در آن جزیره و بالاخره هنرمند شدم.
*نازنین فراهانی از نگاه نازنین فراهانی؟
نازنین که معنایش معلوم است. فراهان هم یک خطه ی بزرگ است در استان مرکزی، البته ربطی به شهر اراک ندارد. خارج از شوخی، در جهانی که بیشترین ارزشها به نظر در بیشتر کردن تعداد نقابهاست، من تنها تلاش میکنم، تاکید میکنم که تلاش میکنم خود باشم.
*پنج شخصیت که دوست داشتید با آنان گفتگو کنید.
مارسل پروست، هرمان هسه، ویلیام فاکنر، صادق هدایت، زیگموند فروید، البته دیگرانی هم هستند!
* فعالیت های پیش رو؟
یک سریال برای آذرماه دارم که پخش خواهد شد و یک فیلم سینمایی که به زودی کلید خواهد خورد. مشغول نوشتن یک سریال هم به صورت مشترک با یک دوست نویسندهای هستم که آن قدر برایم جذبه داشته که ادامه دهم، ولی هنوز هیچ ایدهای برای ارائهاش نداریم.
*و فکر می کنید ده سال بعد کجا هستید؟
با توجه به اینکه به همین عدد، این فیلم دیر اکران شد، در جهان اطرافم بعید میدانم چیزی تغییر کند، ولی سعی میکنم در جهان خودم، آدم کاملتری شده باشم.
گفتگو: عباسعلی اسکتی
عکس:فائزه سلیمیان