خلاصه استان قسمت ۱۱ سریال ترکی بن بست قلب Yürek Çikmazi
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی بن بست قلب را برایتان گذاشته ایم، تا قسمت آخر سریال همراهمان باشید. سریال بن بست قلب به کارگردانی بهادیر اینجه و سردار گوزلکلی در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر درام و خانوادگی میباشد. «بن بست قلب»، داستان خانواده ای است که از روستایی به استانبول کوچ می کنند. جنت که از زمان جوانی همیشه روی پای خودش ایستاده، با ییلماز ازدواج می کند و از روستای خود به استانبول می آید. خشونت ییلماز در طی سال ها باعث می شود جنت به سراغ وکیلی به نام زینب برود و پس از این اتفاق، زندگی خانواده آن ها برای همیشه تغییر می کند. در این سریال عایشه بینگل، ایرم هلواچی اوغلو، دیلارا آکسویک، بیهتر دینچل و جمال توکتاش به هنرمندی پرداختهاند.
قسمت ۱۱ سریال ترکی بن بست قلب
فریده صبح زود به دم در خانه بیرسن میره و بهش میگه بابا میخواد باهات صحبت کنه اومدم دنبالت سرای جلو میره و بهش میگه مامانم هیچ جا نمیاد فریده با عصبانیت بهش میگه بهتره تو دخالت نکنی سپس به بیرسن میگه تو ماشین منتظرتم و میره. سرلی از مادرش میخواد تا نره چون نگرانشه اما بیرسن میره وقتی به اونجا میرسن ییلماز به بیرسن میگه تو به اون دخترت گفتی که خلیلو بیاره مراسم تشییع جنازه در حالی که گفته بودم نمیخوام اونو ببینم تو مراسم گفتم باهاش قطع رابطه کنین ولی تو اونو میاری تو خونت و بهش آب و غذا میدی و با هم خوش و بش میکنین حتی نتونستی جلوی دهنتو بگیری و حرفی که نباید میزدی بهشو زدی! بیرسن میگه سرای بچه است نفهمیده باید به خلیل نگه اینو فریده برای حمایت کردن از پدرش به بیرسن میگه خلیل با شنیدن اون حرف از سرای دیشب با انبر اومده بود اینجا و بابا به زور خودشو نجات داده بود اگه بلایی سرش میومد چی؟ ییلماز میگه اون انبر روی دیوارو میبینی نصفشو رو خلیل شکستم نصف دیگشو روی بدن سرای میشکونم بهش بگو مراقب رفتار و حرفاش باشه. سپس به دخترهاش میگه اونجا رو تمیز کنن و به فریده میگه سریعتر به شوهرت بگو برای من یه وکیل بفرسته و از خانه میره. بیرسن به فریده میگه پس منم برم دیگه مادر خونه تنهاست فریده میگه کجا؟ مگه نشنیدی بابا چی گفت! بیرسن میگه با این پای شکستم چه کاری از دستم برمیاد؟
فریده میگه نمیدونم منم خسته شدم دیگه هم باید وکیل پیدا کنم هم باید به بابا پول بدم هم اینجا رو تمیز کنم دیگه مشکل خودته زنگ بزن به اون دخترت بگو بیاد کمکت کنم و از خانه میره. او با جانر تماس میگیره و باهاش قرار میزاره و میگه باید درباره موضوع مهمی باهات صحبت کنم اما کیوانچ نباید چیزی بفهمه فریده به جلوی در شرکت میره تا جانر پیشش بره اما همان موقع زینب و خانوادهاش را میبیند که جانر با دیدنش پیششون رفته و سلام و احوالپرسی میکنند. وقتی پیش فریده میره او ازش میپرسه تو اون زنو میشناسی؟ کیه؟ جانر میگه زینبو میگی آره از کارکنان این شرکت همکاریم فریده به شدت به هم میریزه و میگه باورم نمیشه و با عصبانیت وارد شرکت میشه و به جانر میگه دنبالم نیا. جانر سریعا به کیوانچ زنگ میزنه و میگه فریده با عصبانیت داره میاد بالا. کیوانچ جا میخوره زینب که خانوادهاش را به شرکت آورده تا دفتر جدیدشو بهشون نشون بده در حال قهوه خوردن هستند که فریده وقتی وارد شرکت میشه شروع میکنه کیوانچ را صدا کردن سپس جلوی همه تو راهرو شرکت باهاش دعوا میکنه و میگه تو چه پدر کشتگی با من داری از جون پدر من چی میخوای؟ چرا همه تلاشتو میکنی که اونو متهم جلوه بدی؟ به جای اینکه پشت ما باشی روبروی ما قرار گرفتی! سپس سر زینب باهاش دعوا میکنه و به داخل اتاق فریده میره و جلوی پدر و مادرش میگه تو دیگه چه آدمی هستی چقدر شارلاتانی تو میدونستی این شرکت مال شوهر منه به خاطر همین اومدی اینجا تا با اطلاعاتی که از شوهر من درباره پدرم میگیری بهمون ضربه بزنی!
زینب باهاش کمی بحث میکنه که فریده میگه دیشب میدونی خلیل به بابام حمله کرده و بابام به زور خودشو نجات داده؟ تو این قدرتو به اون دادی! سپس ازش میخواد گم شه از شرکت شوهرش بیرون. زینب به خاطر تحقیرهایی که شده به شدت به هم ریخته و با پدر و مادرش میره کیوانچ به فریده میگه کارت خیلی خجالت آور بود این کارا یعنی چی؟ زینب اصلاً خبر نداشت که من شوهر توام و وقتی به اینجا اومد پرونده پدرت از قبل دستش بود و من پرونده رو بهش ندادم من میخواستم که حقیقتو درباره پدرت بفهمی اما چشماتو گرفتی! فریده میگه چه حقیقتی؟ بزار من بهت بگم حقیقت اینه که مادر من یه زن بیدفاع و بدبخت بود که برای هر چیزی دنبال دلیل و مقصر میگشت هیچ وقت به خودش رجوع نمیکرد همیشه بابامو مقصر میدونست میدونی چرا اون نامه را برامون گذاشته؟ برای اینکه حتی مرگشم بندازه تقصیر بابای من! او که حسابی به هم ریخته گریه میکنه که جانر پیشش میره و ازش میخواد با هم برن صحبت کنن جانر هم بهش میگه منم خبر نداشتم از این قضیه من بهت کمک میکنم یه وکیل برای پدرت جور میکنم فریده خوشحال میشه و تشکر میکنه…