خلاصه استان قسمت ۹ سریال ترکی بن بست قلب Yürek Çikmazi
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی بن بست قلب را برایتان گذاشته ایم، تا قسمت آخر سریال همراهمان باشید. سریال بن بست قلب به کارگردانی بهادیر اینجه و سردار گوزلکلی در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر درام و خانوادگی میباشد. «بن بست قلب»، داستان خانواده ای است که از روستایی به استانبول کوچ می کنند. جنت که از زمان جوانی همیشه روی پای خودش ایستاده، با ییلماز ازدواج می کند و از روستای خود به استانبول می آید. خشونت ییلماز در طی سال ها باعث می شود جنت به سراغ وکیلی به نام زینب برود و پس از این اتفاق، زندگی خانواده آن ها برای همیشه تغییر می کند. در این سریال عایشه بینگل، ایرم هلواچی اوغلو، دیلارا آکسویک، بیهتر دینچل و جمال توکتاش به هنرمندی پرداختهاند.
قسمت ۹ سریال ترکی بن بست قلب
وکیل به خانه ییلماز رفته تا تمام حقیقت را از دهان خودش بشنود اما ییلماز البوم خاطراتشان را میآورد و از خاطراتش با جنت بهش میگه از همان روزی که برای اولین بار دیدتش و عاشقش شد تا وقتی که مریض شد و در آخر مرد زینب بهش میگه تو منو مسخره کردی؟ الکی منو کشوندی اینجا! من بالاخره ثابت میکنم که تو باعث مرگ جنت شدی اینو به همه نشون میدم و از خانه بیرون میاد که خلیل را میبیند. ییلماز به دنبال زینب میره که با دیدن خلیل میگه مگه نگفتم حق نداری پاتو تو این محله بزاری؟ و شروع میکنه باهاش دعوا کردن همسایهها آنها را از همدیگه جدا میکنند یکی از همسایهها پیش بیرسن میره و میگه سریع باش برادرت اومده و با پدرت داره دعوا میکنه! او که در حال غذا درست کردن بود با نگرانی به بیرون میره و زیر گاز را خاموش نمیکنه آنها پیش خلیل میرن و او را سعی میکنن آروم کنن خلیل بهش میگه حساب تمام کارایی که کردیو ازت میگیرم مخصوصاً اون کبودی روی سینه مادرم! همگی شوکه میشن بیرسن خلیل را از آنجا میبره وقتی میرسند به خانه می بینن که مهمت برادر شوهرش مادرشو از تو خونه آورده بیرون تو حیاط و میگه خونه آتیش گرفته بود تو کجا بودی؟ اگه نمیرسیدم مادرم میسوخت! بیرسن به هم میریزه که همچین اتفاقی افتاده سپس عصبانیتشو سر خلیل خالی میکنه و بهش میگه تو چرا اون حرفا جلوی همه زدی؟ الان بابا از چشم من میبینه!
تو که میای یه حرفی میزنی و میری نمیمونی اینجا بابا هم میاد سر ما خالی میکنه! زینب هم که به اونجا اومده متوجه اوضاع میشه و با خلیل از آنجا میرن. آنها با همدیگه در حال صبحانه خوردنن که زینب به خلیل میگه من نگران بیرسن خواهرت شدم نکنه پدرت بلایی سرش بیاره! خلیل بهش میگه من و خواهرم از بچگی تو مزرعه بزرگ شدیم و همیشه پدرمون مارو کتک میزد خواهرم خوب میتونه از پس خودش بر بیاد و از خودش مراقبت کنه مهمت و زنش وقتی در حال رفتن به سر کار هستند در طبقه پایین را میزنند و وقتی میبینند بیرسن درو باز نمیکنه تعجب میکنند سرای از راه میرسه او با کلید درو باز میکنه که میبینه مادرش روی زمین تو آشپزخانه افتاده اون نگران میشه و حسابی هول میکنه. مهمت به آمبولانس زنگ میزنه و به بیمارستان منتقلش میکنند. بیرسن وقتی به هوش میاد به دکتر میگه وقتی داشتم تمیزکاری میکردم سرم گیج رفت از روی چهارپایه افتادم پایین دکتر میگه احتمالاً یکی از پاهات مو برداشته و باید امشب اینجا بمونی. سرای پیش مادرش میمونه که دکتر بهش میگه احتمالاً مادرت داره دروغ میگه و کسی او را هول داده و مورد ضرب و شتم قرار گرفته باهاشون صحبت کن تا حقیقتو بگه. سرای به هم میریزه. خلیل پیش خواهرش فریده رفته و بهش میگه بیرسن از روی چهارپایه افتاده و الان تو بیمارستانه فریده میگه وقت ندارم صبح تا شب دارم دنبال وکیل برای بابا میگردم که از تهمتهایی که بهش زدین تبرئهاش کنم سپس او به پدرش زنگ میزنه و خبر میده ییلماز میگه بدتر از اینا سرش بیاد و سراغ وکیل را میگیرد که فریده میگه دنبالش دارم میگردم…