خلاصه داستان سریال خسوف + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما می توانید خلاصه داستان سریال خسوف را مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال خسوف به کارگردانی مازیار میری و تهیهکنندگی همایون اسعدیان می باشد که در ژانری درام عاشقانه و اجتماعی ساخته شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ امین تارخ، علی عمرانی، پوریا رحیمی سام، مینو شریفی، سجاد بابایی، المیرا دهقانی، پریا مجللی، فریبا خادمی، شمسی فضل الهی، حسین فلاح، حسین رستمی، نسیم یعقوبی، نیکآفرید سماواتی، کسری پرتوی، مهدیس توکلی، مسعود کرامتیو، ستاره اسکندری، شهره سلطانی، سیامک احصاییو… .
داستان سریال
شخصیت اصلی سریال، امیر، طبق قول و قرار خانوادهها قرار است با دختردایی خود ازدواج کند. اما سرنوشت برنامه دیگری برای امیر دارد. امیر دل به دختر دیگری میبازد و آشکار شدن این عشق سبب ایجاد چالشهای فراوان در خانواده میشود.
قسمت دهم سریال خسوف
پدر آتیه ازش می خواد برن تو اتاق صحبت کنن ولی مادر امیر همونجا جلو بقیه شروع به صحبت می کنه.
اسما با ناراحتی چمدونش رو می بنده و می خواد بره که خواهرش جلوش رو می گیره و میگه مگه پروازت شب نبوده و اسما میگه دروغ گفتم تا مثل آدمای شکست خورده نرم و نمی خوام کسی تا فرودگاه باهام بیاد ولی ریحانه مسرانه پیگیر رسوندنه اسماس.
در مسیر اسما از ریحانه می خواد بره پل طبیعت و و ریحانه در کمال تعجب به مقصدی که اسما گفت میره!
با رسیدن آتیه ،اسما از ریحانه می خواد بره و اونا رو تنها بزاره …
اسما شروع به صحبت می کنه که دقیقا رو همین پل امیر ازش خواستگاری کرده و دوماه دیگه میشه سومین سالی که از اون ماجرا می گذره و به آتیه میگه احتمالا امیر بهت گفته ماجرای ازدواج ما فقط یه چیزی بوده بین خانواده ها و تمام ماجرا رو برات نگفته تا رابطتون خراب نشه ، میگه امیر دیگه برای اون تموم شده و حاضره بره با بلایی که امیر سرش آورده تنهایی زندگی کنه ولی دیگه قیافشم نبینه و الان این چیزا رو داره به آتیه میگه که چند سال دیگه اون جایی نباشه که الان خودش هست و میگه گول قیافه مظلوم امیر رو مثل خودش نخوره و خداحافظی می کنه و آتیه رو با حال بد تنها میزاره.
کافه حسابی بخاطره کار امیر شلوغ شده و اونو دست می ندازن که رفته آتیه رو از پدرش خواستگاری کرده و تو روی داییش واستاده .
پدر آتیه از حرفای مادر امیر حسابی بهم ریخته و تو خیابونا راه میره و در نهایت سر از پاتوق قدیمی اش درمیاره و با دوستش صحبت می کنه.
مهراب تلفنی با هما خواهرش صحبت می کنه که جریان رفتنش پیش پدر آتیه رو می شنوه . بعد از تموم شدن صحبتاشون شماره اسما رو می گیره ولی خاموشه و بعد زنگ میزنه به ریحانه و جویای حال اسما میشه که می فهمه اسما بدون خداحافظی رفته.
سمیرا با خستگی وارد خونه میشه و با ثمین که حسابی ناراحت و تو خودشه صحبت می کنه و میگه سخت گیری هاش همه از روی نگرانیه و اگر هر اتفاقی براش بیوفته ،اونه که جواب گوی خانوادس .
ولی ثمین یه دفعه میگه که می خواد برگرده و سمیرا از همه جا بی خبر از این تصمیم ثمین خوشحال میشه و میگه بهت قول میدم اوضاعم خوب بشه بیارمت پیش خودم یا بفرستمت لندن ، ولی ثمین بی توجه به تمام حرفای سمیرا فقط ازش می خواد که با هم برن بیرون .
امیر تو کافه پیش علیرضا نشسته که گوشیش زنگ میخوره ،مامان مرضیه بود که با دعوا بهش میگه که هر چه زودتر باید برگرده خونه .
و بعد از قط کردن تلفن به هما میگه که من هنوز نمردم که شما تعیین تکلیف می کنید کی بره و کی بمونه و از هما می خواد برای امیر غذای خوب درست کنه .
پدر آتیه برمی گرده خونه و دم در متوجه مریم میشه که داره کیشیک خونه رو می کشه و میاد به آتیه میگه یک هفته اس که این دختر میاد اینجا و ازش می خواد از آرمان بپرسه داستان چیه ! و با عصبانیت به آتیه هم گیر میده که معلوم نیس داری چه غلطی می کنی و همش چسبیدی به کافه گالری به فکر درس و دانشگاهت نیستی …
آرمان هم پیگیر کارای قاچاقی رفتن به خارجه و می خواد کاراش زودتر راه بیوفته و به دروغ به قاچاقچی میگه سرباز فراریه و مادرش خارج از کشور منتظرشه و طرف میگه باید یکمی صبر کنه تا کاراشو درست کنه.
امیر و علیرضا باهم برمیگردن خونه و امیر تنها به گفتن سلامی به مادرش اکتفا می کنه و میره اتاقش .
علیرضا و سمیرا، ثمین رو به ترمینال بردن و اونو راهی می کنن که بره ولی کمی که اتوبوس حرکت می کنه و دور میشه ثمین از راننده می خواد نگه داره و پیاده میشه…
و بعد از کمی انتظار پسری که باهاش دوست شده بود میاد دنبالش و با هم میرن.
آتیه تو اتاقش مشغول کشیدن نقاشیه که پدرش میاد و بابت عصابیت شب قبلش از آتیه معذرت خواهی می کنه و میگه علت عصبانیتش اومدن مادر امیر به تولیدی بوده و میگه خودت میتونی حدس بزنی که گفتگو دوستدانه ای نداشتیم ، و گفت که رفته مطب دکتر صمد پور و پروندت رو خونده … ! و بعد به آتیه میگه کاش خودت زودتر ماجرا رو بهشون گفته بودی و حالا بهتره امیر رو فراموش کنی ولی آتیه از پدرش می خواد کامل براش تعریف کنه که مادر امیر چی گفته!
هما اون روز در جواب پدر آتیه که گفته بود دختر من هیچ مشکلی نداره میگه: این که دخترت قلبشو تو بچگی عمل کرده مشکل نیس؟! این که معلوم نیس چند سال عمر می کنه مشکل نیست؟! این که اگر باردار بشه هم خودش و هم بچش تو خطرن مشکل نیس؟!
و پدر آتیه میگه خیلی ها این عمل رو انجام دادن و بدون مشکل دارن زندگیشون رو می کنن ولی هما کوتاه نمیاد و ادامه میده که ادب حکم می کنه اگر همچین فردی با پسری دوست شد و مخصوصا اگر اون پسر عاشق بچه هاس بهش بگه که نمیتونه یه همسر کامل باشه !
و پدر آتیه از توهین آمیز صحبت کردن هما ناراحت میشه و میگه امیر روز قبل اومده خواستگاری آتیه و هما میگه که اون جوونه و از رو احساستش تصمیم گرفته شما چرا نگفتید دخترتون مشکل داره و هما با تهدید میگه به دختر بگو دست از سر پسر من برداره وگرنه … و پدر آتیه نمی زاره هما بیشتر از این ادامه بده و ازش می خواد که از اونجا بره .
هما ماجرای بیماری آتیه رو برای امیر تعریف می کنه ولی امیر باور نمی کنه و میگه بعید نیس اینا نقشه باشه تا منو از آتیه دور کنید و این احتمال رو میده که شاید داییش پرونده سازی کرده باشه و هما ازش می خواد که برای فهمیدن صحت این قضیه خودش بره با آتیه حرف بزنه و از خودش بشنوه.
امیر با ناراحتی میره …میره تو پارکی که بچه ها در حال بازی هستن میشینه و اونا رو نگاه می کنه که تلفنش زنگ می خوره . آتیه اس ! ولی امیر جوابشو نمیده.
سمیرا میره شرکت تا مهراب رو ببینه و بهش میگه که کاری که خواسته بوده انجام داده و بعد با چرب زبونی می خواد که راهی برای کار کردن خودش تو اون شرکت پیدا کنه و قول مهراب رو یادآوری می کنه که فراموش نکرده باشه!
وقتی از اتاق مهراب خارج میشه میره پیش علیرضا که علیرضا ازش می خواد بیاد داخل و در رو ببنده و بعد کادویی رو جلو سمیرا می زاره ،سمیرا با خوشحالی میره سمت کادو و اونو باز می کنه که می بینه یه جغجغه داخل جعبه اس و به شوخی به علیرضا میگه تو از اون آدمایی هستی که کادو چیزای چرت و پرت میدن تا خاطره بشه ؟! ولی علیرضا در جا پسر داشتن سمیرا رو میزنه تو روش و میگه درسته من سادم ولی احمق نیستم، تو بچه و شوهر داشتی و برای من اینجوری لوندی میکردی !!
و ادامه میده که این جریان پیش خودش می مونه به شرطی که بگه با داییش چی می گفتن و سمیرا به حرف میاد که داییت ازم خواسته رابطه امیر و آتیه رو بهم بزنم،
علیرضا به سوال کردن ادامه میده که از تلفن عمومی به کی زنگ زدی؟ و سمیرا میگه به خالت …. و ادامه میده که من شوهر ندارم و ازش جدا شدم و دیگه با من اینجوری حرف نزن و هر وقت خواستی میتونی شناسناممو ببینی .
مهراب میره پیش دکتر خانوادگیشون و پرونده آتیه رو نشونش میده و جویای حالش میشه و می پرسه درسته که نمی تونه حامله بشه؟ و دکتر میگه ریسک حاملگی براش خیلی زیاده و نباید حتی استرس داشته باشه.
علیرضا و امیر تو کافه باهم درباره بیماری آتیه صحبت می کنن که سمیرا با نگرانی میرسه و میگه زنگ زده خونشون ولی ثمین هنوز نرسیده و نگرانشه و با علیرضا میرن ترمینال و می فهمن که ثمین هنوز از شهر بیرون نرفته از ماشین پیاده شده ، و بعد باهم میرن پیش رضی و ازش می خوان کمک کنه تا بتونن ثمین رو پیدا کنن و رضی میگه که این ادم خودشو گم کرده نه این که گم شده باشه و امیدی به پیدا کردنش نیس و تو دل سیمیرا رو خالی می کنه، و همین که علیرضا و سمیرا از ساختمان میان بیرون ماشین محسن نظر علیرضا رو جلب می کنه و شک میکنه…
در خانه رضی و محسن باهم نقشه میکشن با سندهای مهراب و به اسم مهراب از بانک ضمانت نامه بگیرن، که اینطوری هیچ ردی از خودشون به جا نمیزارن.
تو کافه مهتاب با امیر صحبت می کنه که یعنی اینقدر برات بچه دار شدن مهمه ؟ و امیر میگه بیشتر از اینکه این جریان رو بهش نگفته ناراحته و مهتاب بهش میگه که مگه تو جریان اسما رو بهش گفتی تازه آتیه نمی دونسته که تو می خواستی بری خواستگاریش که همه راز زندگیشو بهت بگه و درباره اینکه کی ممکنه این جریان رو به مادرش گفته باشه باهم حرف میزنن .
امیر دم در کافه گاری مناظر آتیه اس و با رسیدن اون میره داخل و میگه که از کاره مادرش خبر نداشته ولی آتیه میگه مشکلش مادرش نیس و بلکه دروغ گفتنه خوده امیره و اگر میدونست که رابطه امیر و اسما چقدر جدیه مهال بود حتی جواب سلامشو بده، میگه امیر اون و دختر داییشو بازی داده و چقدر بخاطر اسما ناراحته و از خودش بدش میاد. ولی امیر دست پیشو می گیره که پس نیوفته و میگه تو چرا مشکلت رو بهم نگفتی که آتیه میگه این جریان بین منو تو بود و من برعکس تو با احساس کسی بازی نکردم، ولی امیر ول نمی کنه و بچه دار نشدن آتیه رو تو روش میزنه و آتیه از امیر می پرسه حالا که فهمیده آیا فرقی کرده براش ؟ و امیر بعد از کلی مکث کردن میگه که فرصت می خواد و آتیه هم اونو بیرون می کنه و میگه دیگه نمی خواد ببینتش…
قسمت نهم سریال خسوف
قسمت هشتم سریال خسوف
قسمت هفتم سریال خسوف
قسمت پنجم سریال خسوف
امیر از سویی رابطهاش با آتیه عمیقتر میشود و از سویی هنوز حرف آخرش را به اسما نزده است. اسما در لندن با ناامیدی منتظر اوست و همه اطرافیان امیر هم او را به خاطر روشن نکردن تکلیف اسما سرزنش میکنند. علیرضا هم کمکم به سمیرا نزدیک میشود. سمیرا نشان میدهد که از شهر خودشان به تهران آمده است تا به هر ترتیبی که شده پیشرفت کند و سری در سرها در آورد. به محض خراب شدن کارش در دفتر مجله طرح نزدیک شدن به علیرضا و سپس از او به داییاش را میریزد تا کار و شغل و رانتی برای خودش دست و پا کند.
دایی مهراب هم آتیه را پیدا میکند و دور از چشم امیر سراغش میرود. با توپ پر میخواهد چند تشر به او بزند و پایش را از زندگی امیر و دخترش ببرد. اما دیدن آتیه همانا و بند آمدن زبانش همان. مهراب با دیدن آتیه به سی سال پیش و روزهای قبل از ازدواج میرود و به یاد عشق اول و آخری میافتد که به آن نرسید. از آن پس کار مهراب آشفته فرستادن هدیه و دیدن از دور و تعقیب آتیه میشود. اما دیری نمیگذرد که امیر و علیرضا هم از دیدار دایی و آتیه باخبر میشوند. عبارت “سیبی که از وسط نصف شده باشه” کلیشهسازترین عبارت در سریالهای تمام جهان است و بیشترین کاربردش هم در سریالهای آبکی کلمبیایی، ترکیهای و ایرانی است.