خلاصه داستان قسمت بیست و ششم سریال آقازاده | قسمت ۲۶ سریال آقازاده
در ادامه این مطلب چکیده ای از آنچه که در قسمت بیست و ششم سریال آقازاده رخ داده است را برای شما گرد آورده ایم. سریال آقازاده در ژانر درام اجتماعی و سیاسی داستان یک آقازاده به نام نیما بحری امیر آقایی است که تخلفات اقتصادی مرتکب شده و یک مأمور به نام حامد تهرانی سینا مهراد که او هم یک آقازاده است، البته با خصوصیاتی کاملاً مخالف تلاش میکند تا دست نیما را رو کند.
تینا با بهرامی تماس می گیرد اما او در بر و بیابون است و گویا قرار دارد و جواب تینا را نمی دهد، پس از آن برایش پیامکی می فرستد که باز هم بدون جواب می ماند…
نیما در حال تماشا کنسرت ضبط شده تینا می باشد که او از را ه می رسد و نیما دلیل پنهان کاری اش را می پرسد و اظهار تاسف می کند و قول می دهد همه چیز را درست کند و شهنام مشغول گوش دادن به صحبت های آن ها است. تینا عصبی می شود و خفت و خواری نیما را توی سرش می کوبد و روزهایی که حتی پول نداشت برای او ساندیچ بخرد را به یادش می آورد.
نیما با حال بد می گوید که او هم فراموش نکرده است که او را طعمه بالا کشیدن خودشان کرده است که تینا می گوید او از نیما دیگر متنفر شده است و منتظر دیدن روزی است که نیما جوری بخورد زمین که دیگر قادر به بلند شدن نباشد و می رود…
نیما حالش خوب نیست و گریه می کند…
کسی که بهرامی با او قرار داشته است گویا حاج حسن می باشد و کیفی را به او تحویل می دهد و حاج حسن با حرف هایش سعی می کند بهرامی را راضی کند تا او را دور بزند و زیر پایش را خالی کند اما او می گوید دور زدن نیما مساوی با مرگ است که با پوزخند حاج حسن مواجهه می شود.
تینا باز هم با بهرامی تماس می گیرد اما گوشی او خاموش است…
حاج حسن به بهرامی پیشنهاد می دهد که کار نیما درآمده است و به سراغ او برود و به پیشنهاد او فکر کند که بهرامی تو فکر فرو می رود و او با گفتن منتظرتم می رود… بهرامی به مسیر رفتن حاج حسن نگاه می کند که تینا باز هم با او تماس می گیرد که باعث می شود از افکارش به بیرون پرت شود و تینا چیز هایی می گوید که بهرامی سراسیمه خودش را به او می رساند.
بهرامی به یک رستوران مجلل برای دیدار با حاج حسن می رود که با فردی برای راه انداختن کارهایشان در ساخت و ساز زمین هایشان قرار دارند… بهرامی میان حرف هایشان به حاج حسن می رساند که او فکر می کند همان جایی باید باشد که درست است و به او می فهماند که دیگر قصد ادامه با آن ها را ندارد.
دکتر بحری به خانه نیما رفته است تا قبل از رفتن به زندان با آن ها صحبت کند که بهرامی نیز در کنارشان حضور دارد… دکتر بحری به نیما می گوید که او دیگر دوست ندارد نیما به زندان برگردد. در میان حرف های دکتر متوجه می شویم که گویا او پدر واقعی نیما نمی باشد… دکتر از نیما می خواهد که هرچه سریعتر از کشور برود اما باز هم با مقاومت نیما رو به رو می شود و او می گوید می دانم چیکار می خواهم بکنم…
دکتر به نیما می گوید که این بازی برای تمام شدن نیاز به یک قربانی دارد و او در دسترس ترین است اما باز هم این حرف ها به خرج نیما نمی رود که نمی رود.
حاج حسن در استخر خصوصی اش در حال استراحت کردن و ریلکس کردن می باشد که بازپرس پرونده نیما به آن جا می رود و او می گوید که هرچه سریعتر تمام آثار خودش و او را از پرونده نیما پاک کند و او را به زندان برگرداند و نگران دریافتی اش نباشد، چرا که فردا مدارک جدید به دستش می رسد.
بهرامی مدارکی که حاج حسن قولش را به بازپرس پرونده داده بود را به او رساند و از او شماره ای گرفت تا در موقع اضطراری با هم در ارتباط باشند.
نیما و بهرامی با چند نفر قرار دارند و در حال صحبت می باشند که بازپرس پرونده نیما با حکم جلب او به سراغش می رود و او را دستگیر می کند که نیما وقتی متوجه می شود بهرامی با او همدست است او را تهدید به مرگ می کند و می رود. مامورها درحال بردن نیما هستند که شهنام از دور او را زیرنظر می گیرد.
بهرامی به خانه تینا رفته است و درحال جمع کردن وسایل او می باشد و می گوید هرچه سریعتر باید از آن جا برود اما تینا می گوید تا وقتی که خودم با دستای خودم خون نیما رو نریزم هیچ جا نمی روم…
نیما با اعصاب خراب به زندان می رود که یکی از زندانیان دنبالش راه می افتد و اتاقش را به او نشان می دهد و او را به هم سلولی هایش می سپارد.
یک نفر به حامد پیام می دهد که اگر با الکس کاری دارد باید دست بجنباند چرا که ممکن است او از کشور خارج شود…
نیما از زندان با چند نفر تماس می گیرد اما هیچ یک از آن ها جوابش را نمی دهند و او با عصبانیت گوشی را ول می کند و می رود…
حامد به سراغ الکس می رود که با جنازه او رو به رو می شود و بعد از تماس با پلیس ها آن ها از راه می رسند و حامد را دستگیر می کنند و می روند.
نیما در زندان نشسته است که تعدادی از اراذل زندان او را دوره می کنند و می گویند اگر چپشان را پر نکند برای او مشکل ساز می شوند و او را تهدید به کشتن در شب و نصفه شب می کنند اما این حرف ها در نیما اثری نمی کند و آن ها را دک می کند.
حامد در حال شرح وقایع پیش آمده در دفتر الکس می باشد که او را نکشته است و اتفاقات چگونه پیش رفته است اما برای مامور پرونده الکس مورد قبول نمی باشد و او تا وقت دادگاه به زندان منتقل می شود.
بهرامی برای ملاقات با نیما به زندان می رود. نیما شروع به داد و بیداد می کند و با حرف هایش سعی در تخریب بهرامی دارد و او را سگ خطاب می کند و می گوید آن کسی که او را به خیانت دعوت کرده است تا ابد او را خائن می نامد. بهرامی به او می گوید او دیگر هیچ چی نیست و اگر امروز به سراغش رفته است برای کمک او است و نمی خواهد حسن جنازه اش را تو بیابون رها کند…
اما نیما می گوید از جنازه او کارهایی برمی آید که از زنده آن ها برنمی آید که بهرامی پیغام حاج حسن را به او می رساند و نیما می رود…
نیما در زندان خواب است و خواب می بیند که بهرامی به سراغش رفته است و بازهم حرف و تیکه بار هم می کنند که حامد از راه می رسد و او را می کشد که راضیه جلویش سبز می شود و یک گلوله دیگر به سمتش شلیک می کند که او از خواب می پرد و بیدار می شود. حامد و نیما در زندان یک دیگر را می بینند که نیما به سمتش می رود و از او علت حضورش را می پرسد که حامد به سمتش حمله ور می شود…