خلاصه داستان قسمت سوم سریال آقازاده | قسمت ۳ سریال آقازاده
در ادامه این مطلب چکیده ای از آنچه که در قسمت سوم سریال آقازاده رخ داده است را برای شما گرد آورده ایم. سریال آقازاده در ژانر درام اجتماعی و سیاسی داستان یک آقازاده به نام نیما بحری امیر آقایی است که تخلفات اقتصادی مرتکب شده و یک مأمور به نام حامد تهرانی سینا مهراد که او هم یک آقازاده است، البته با خصوصیاتی کاملاً مخالف تلاش میکند تا دست نیما را رو کند.
در قسمت سوم سریال آقازاده دیدیم که راضیه بدون اینکه به مادربزرگش و نوذر چیزی بگوید که کجا می رود به سمت تهران می رود، وقتی به ترمینال می رسد به تینا زنگ می زند که من تهرانم بیا دنبالم. تینا از اینکه راضیه را به این زودی در تهران می بیند تعجب می کند و وقتی ازش می پرسد برای چی اومدی این جا می گوید اومدم دنبال آرزوهام اینجا انقدر بزرگ هست که برای همه جا دارد. راضیه از تینا می خواهد که او را پیش نیما ببرد، تینا از آن جایی که از کارهایی که می کنند خبر دارد سعی می کند که راضیه را منصرف و راضیش کند که به شمال برگردد اما او می گوید تصمیمش را گرفته به همین خاطر پیش نیما می روند.
نیما از دیدن راضیه تعجب می کند و می گوید فکر نمی کردم به این زودیا اینجا ببینمت و راضیه می گوید به حرفاتون فکر کردم و اومدم تا برای خواسته هام تلاش کنم. اولین کاری که راضیه می کند، به همراه تینا برای خرید چند دست لباس و کلاه گیس می رود، بعد به آرایشگاه می رود تا دستی به صورتش بکشد. نیما به همراه راضیه و تینا به یک مناقصه می روند، آن جا تینا از یک تابلو خوشش می آید و وقتی به نیما می گوید، نیما از او می خواهد که تو مناقصه شرکت کند تا تابلو مورد علاقه اش را بخرد.موقع برگشت به خانه راضیه احساس می کند که آشنایی را در سالن دیده اما تینا بهش می گوید خیالت راحت اینجور جاها آشنا نمی بینی ولی راضیه درست حدس زده بود چون نوذر آن جا حضور داشت و راضیه را از دور می پایید.
سر میزشام راضیه به نیما می گوید کی باید کارمو شروع کنم اصلا کارم چی هست که نیما در جواب می گوید به موقعش میفهمی فعلا باید کم کم مستقل بشی بری خونه خودت.
زمان حال
از طرف دیگه حامد به دنبال پرونده نیما است که چجوری به همین راحتی از بازداشتگاه بیرون اومده. وقتی به خانه می رود، در مراسم پاتختی، موقع باز کردن کادوها یکی از دوستان راضیه که در اصل از آدم های نیما بوده، در مجلس حضور داشته یک گوشی ورتو بهش هدیه می دهد که راضیه با دیدن این کادو استرس می گیرد و یاد اولین هدیه نیما بهش می افتد. آخر شب راضیه پیشش می رود تا باهم صحبت کند که حامد نمی گذارد حرفی بزند و می گوید راضیه فعلا نه هیچ حرفی نمی خواهم فعلا بشنوم، از این موضوع هم هیچ کسی نباید خبردار بشود مواظب باش پدر و مادرم چیزی نفهمند.