خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی پسرم Oğlum + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران سریال های ترکی خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی پسرم را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. این سریال ترکی با نام های پسرم یا پسرم من برای اولین بار ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ از شبکه Show Tv در ۱۵ قسمت ۱۲۰ دقیقه پخش شد و حال به صورت دوبله فارسی در ساعت ۱۸:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ جانان ارگودر , سرهات تئومان , سونگول اودن , کوبیلای آکا , نازان کسال , توگچه آچیق گوز و نیهال یالچین و… .
قسمت ۱۰ سریال ترکی پسرم
افه اعتراف می کند و او را به زندان منتقل می کنند. زینب و برادرش به دنبال افه تا دم در زندان می روند تا او را بدرقه کنند زینب کلافه است و نمیدونه باید چیکار کنه طغرل در خانه دوست دخترش هست و وقتی صفحه گوشیشو نگاه میکنه میبینه که تعداد زیادی تماس از دست رفته از زینب و وکیل پسرش ندیم دارد وقتی زنگ می زند تا بفهمه ماجرا چیه متوجه می شود که افه دوباره اعتراف کرده و به زندان منتقل شده او حسابی عصبانی می شود و زینب را مقصر تمام این اتفاقات میداند. سپس با کلافگی به طرف دفتر ندیم می رود و باهاش دعوا می کند که چرا گذاشته همچین اتفاقی بیفته ندیم بهش میگه افه شانس زیادی برای آزاد شدن داره جدا از اینا اگه حکم بیمار روانی بگیرد از زندان آزاد میشه و بیمارستان روانی ها فرستاده میشه طغرل میگه خوبه پس تو از امروز بیوفت دنباله گرفتن گواهی بیمار روانی. ندیم به طغرل میگه درباره خانواده مقتول هم تحقیق کردم و فهمیدم خانواده فقیری هستند اگه مقابله رسانه ها و در فضای مجازی چیزی بگن خیلی بد میشه بهتره با دادن مقداری پول دهنش رو ببندی تا آبروریزی نشه طغرل قبول میکنه. نگهبان های زندان افه را به بندی می برند که تعدادی کودک دیگه آنجا هستند یه پسر بچه با موهای فر پیش افه میره و بهش میگه اسم من عمر هستش البته اسمی که تو پرورشگاه واسم گذاشتن اینه نمیدونم اسم واقعیم چیه! او بهش میگه شاید اسم واقعیت هم همین باشه اون پسر خوشحال میشه و از این حرف افه خوشش میاد. او به افه میگه داداش جهانگیر از کاپشنت خوشش اومده و میخواد که بدی افه بهش میگه اگه ندم چی میشه؟ عمر میگه با کتک ازت میگیرن اصلا بهش فکرم نکن افه راضی نمیشه که کاپشنش را به جهانگیر بدهد.
جهانگیر با چند تا از بچه هایی که دورش هستند به طرف افه میرن جهانگیر بهش میگه من فقط کاپشنتو خواستم اما حالا که ندادی دلم شکست و تمام لباساتو می خوام سپس با نوچههایش لباس های تنش را در می آورند و یه دست لباس کهنه بهش میدن بهش میگن که اگه زیاد غر بزنی و گلگی کنی همینم ازت میگیریم. سپس بهش میگن که این لباس خدمتکار اینجاست هر وقت لازم داشت بهش بده. الیاس و ملیکه وقتی میفهمن که قاتل پسرش دستگیر شده حسابی خوشحال می شوند آنها از سدات تشکر میکنند. بعد از رفتن آنها سدات تو خودش میره و فکر می کند دمت پیش سدات میره و ازش میپرسه که چرا تو خودشه؟ چی شده؟ سدات میگه منم یه پدرم همچین رفتاری با پسرشون میدونم چه دردی داره اینجور مواقع باید بچه را بزارن جلوی خانواده و ازشون بپرسن که چه مجازاتی برایش میخواین در نظر بگیرید به دست خودشان سپرده بشه. دمت بهش میگه داری احساساتی بهش نگاه می کنی و تصمیم میگیری. طغرل به محل کارش میرود آنجا کارکنانش بهش نگاه می کنن و با همدیگه پیچ پیچ می کنند طغرل عصبانی می شود و باهاشون دعوا می کند. یکی از مشتری ثابت های طغرل به بهانه اینکه میوه هایی که خریده خراب بود پس میده و میگه آقا شمس تصمیم گرفته که دیگه از قاتل جماعت میوه نخره و از آنجا میرود. طغرل عصبانی می شود و بهش میگه پسر من مریضه دست خودش نیست از طرفی زینب از طرفی برای اینکه با خبرنگار های جلوی در خانه شان روبرو نشود پنهانی از در پشتی و از بالای دیوار به خانه اش می رود. زینب به خانه می رود و تو اتاق افه در حالی که بالشتش را در آغوش گرفته گریه می کند و می خوابد.
جهانگیر غذای افه را می گیرد و با خودش می برد بعد از رفتنش عمر پیشش میاد و بهش میگه غصه نخور اینجا داداش جهانگیر میگه غذای اول زندانی ها باید بین زندانی های دیگه تقسیم بشه. او به عمر میگه اشکالی نداره گرسنهام نبود ولی تشنم بود عمر میگه برو از شیر آب بخور ولی باید قبلش از داداش جهانگیر اجازه بگیری عمر پیش داداش جهانگیر میرود و بهش درخواست افه را میگه. جهانگیر بهش میگه اشکالی نداره ولی باید پول بده تا آب بخوره عمر حرف جهانگیر را به افه می رساند اما او میگه ولش کن و بدون اعتنا کردن به حرفهای جهانگیر میخواد بره آب بخوره که عمر میگه تو رو خدا تا شب صبر کن وگرنه منو میزنن اما او با بی اعتنایی به دستشویی میرود و شروع به آب خوردن می کند. خاله جرن او را به مدرسه می رساند و بهش میگه که خودم میام دنبالت تا با همدیگه برگردیم خونه جرن قبول میکنه وقتی وارد مدرسه میشه تمام هم مدرسه ای هایش به حالتی دلسوزانه و کنجکاوانه بهش نگاه می کنند جرن اصلا حس خوبی نداره و سنگینی نگاه آنها او را اذیت میکند به خاطر همین با همکلاسی ها و دوستانش بحثش می شود و از پیششون میره. خاله جرن بعد از رساندن او به مدرسه به طرف کافه بلوت میرود بلوت با دیدن او خوشحال می شود و نزدیکش می رود تا باهاش آشنا بشه اما جرن بهش میگه وقت زیادی ندارم و باید برم سپس از کافه بیرون میره…..