خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال رحیل از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال رحیل را می توانید مطالعه کنید. «رحیل» با شعار «قصهها را مینویسند ولی تاریخ را زندگی میکنند»، روایتی حادثهای ـ عاشقانه در دل تاریخ معاصر است. داستان با پایان دوره قاجاریه و ابتدای روی کار آمدن حکومت پهلوی روایت خواهد شد؛ بازگشت «محا» از سفر کربلا همراه میشود با آگاهی «اصلان» پسر صحافباشی دربار از دسیسهها و توطئههایی که سرنوشت او و محا را، تبدیل به یک منظومه بیپایان میکند. حمیدرضا آذرنگ، ثریا قاسمی، اندیشه فولادوند، نسیم ادبی، هومن برقنورد، کاظم هژیرآزاد، ریحانه رضی، علی عباسیزاده، مریم کاویانی، معصومه عربی، ابتسام بغلانی، غزاله اکرمی، محسن امیری، ستاره دهقانی، هانیه غلامی، مهرداد نیکنام، محسن نقیبیان، شاهو رستمی، فتحالله طاهری و زندهیاد حسام محمودی، از جمله بازیگران این سریال هستند.
قسمت ۱۰ سریال رحیل
یک سال قبل، مادر مها حسابی مریضه و روی تخت افتاده که مها میره بهش سر میزنه و داروهایش را بده و مادرش ازش حلالیت میطلبه و ازش میخواد بره کربلا تا دعا کنه واسش که اون دنیایش مثل این دنیاش مثل دوزخ نباشه مها میگه قرار بود باهم بریم! مادرش میگه نمیشه تو برو سپس ازش میخواد جعبه ای را باز کنه و میگه توش گوهریست که از این به بعد نزد تو میماند بردار و حلالم کن! همان موقع جان می دهد و مییمرد مها گریه و شیون میکنه. زمان حال، سرگد زمان میره سراغ ساحره بیتاج و بهش خبر میده که ننه قمرو پیدا کرده بیتاج تشویقش میکنه و میگه آفرین زمان و واسش دست میزنه که سرگد زمان بهش میگه به من طعنه نزن! و بهش میگه که از طعنه ای که زده بهم ریخته بیتاج بهش میگه من بهت طعنه نزدم تلنگر زدم اگه تلنگرهای من نبود الان اینجا نبودی! و سعی میکنه آرومش کنه. بعد از کمی حرف زدن سرگد بهش میگه درسکه منتظر شماست تا ببرتتون پیش ننه قمر بیتاج از اونجا میره. ننه قمر نگران پسرشه و از شفیق حال عزتو میپرسه که اون میگه حالش خوبه هروقت چیزی که خواستیمو انجام دادی اونم آزاد میشه.
سرگد زمان به مکان زندانی شدن عزت میره که میبینه عزت از اونجا رفته و مامور در حالیکه دست و پایش بسته شده و دهانش هم چسب زده شده اونجا افتاده سرگد زمان عصبی میشه. بیتاج میره به اداره کل نظمیه پیش سرگد زمان و میگه با ننه قمر حرف زدم به خاطر پسرش نبودی ببینی چجوری التماس میکرد سپس ناله میکنه و میگه نمیدونی چقدر دوست دارم منم فرزندی داشتم که به خاطرش اینجوریه التماس کنم من شمارو به این مقام رسوندم منم میخوام به مقام مادر بودن برسم! اما زمان اعتنایی نمیکنه. بیتاج میگه دیگه کارها داره خوب پیش میره ننه قمر همه چیزو واسمون میگه رمان بهش میگه باز باید از بی عرضه بودنم بگم که عزت فرار کرده بیتاج جا میخوره و میگه چی؟ فرار کرده؟ زمان تایید میکنه و میگه آره. عزت کمی بهتر سده و میگه من باید برم پیش ننه قمر پدر اصلان میگه کجا؟ الان ننه قمر از ادم های شفیق محاصره شده کاری نمیتونی بکنی که! و ازش میخواد سرجاش بشینه و جایی نره. خان بابا با ولیعهد درباره بی نظمی و نابسامانی مملکت صحبت میکنن. لیعهد میگه اینا همش به خاطر اینه که شاه مملکت رفته و نیست و کسی منو به عنوان ولیعهد قبول ندارن به رسمیت! یا من باید بشینم سر جای شاه یا احمد شاه خودش بیاد! سپس بعد از کمی حف زدن میگه باید عروسی برپا کنیم اینجوری شاید مارو لایق دونستن و تاج را بر سرمان گذاشتن خان بابا میگه اگه مها بانو بازم قبول نکرد چه؟ ولیعهد میگه مجبوره وگرنه به حرف هایی که پشت سرش زده میشه دامن میزنه و همه قبول میکنن که واقعا چیزی هست این میان…..